جامعه > میراث فرهنگی و گردشگری – ماهنامه آینده نگر در گزارشی به کافه نشینی و کافیشاپ های تهران پرداخته است؛ ستونهای بلند و معماری فرانسوی، با کاشیکاری ایرانی و فیروزهای اصیل درهم آمیخته است. سردر عمارت، تمثیل فرشتههای عریان اروپایی لم دادهاند و روی دیوارها، کاشیهای زرد و آبی شاهزادهای را نقش زدهاند. تمام سطح آب […]
جامعه > میراث فرهنگی و گردشگری – ماهنامه آینده نگر در گزارشی به کافه نشینی و کافیشاپ های تهران پرداخته است؛
ستونهای بلند و معماری فرانسوی، با کاشیکاری ایرانی و فیروزهای اصیل درهم آمیخته است. سردر عمارت، تمثیل فرشتههای عریان اروپایی لم دادهاند و روی دیوارها، کاشیهای زرد و آبی شاهزادهای را نقش زدهاند. تمام سطح آب را قرینه پنجرههایی پر کرده که شاید زمانی از پشت شیشههای رنگی آن، شاهدختی قجر با ابروهای پیوندی بیرون اندرونی را دید میزده و تصورش را هم نمیکرده ۱۰۰ سال بعد، دخترها پشت میز کافهای در گوشه خانه او بنشینند و دور از سر و صدای مرکز شهر روی میزهایی با پارچههای گلدار، از بهارنارنج اصیل گرفته تا قهوههای فرانسوی، سفارش دهند.
کار ساخت عمارت مسعودیه، شامل بیرونی و اندرونی و دیگر ملحقات در سال ۱۲۹۵ هجری قمری به فرمان مسعودمیرزا ملقب به ظلالسلطان فرزند ناصرالدینشاه و به سرکاری رضاقلیخان ملقب به سراجالملک در زمینی به وسعت ۴۰۰۰ متر مربع از اراضی باغ نظامیه تمام شد. عمارتی که در کوران انقلاب مشروطه، پایگاه مشروطهخواهان و مخالفان محمدعلیشاه بود، در سال ۹۰ با برگزاری جشن خانه سینما در آن تصاویرش دوباره زنده شد و یکیدو سال بعد «کافه مسعودیه» به یکی از پاتوقهای کافهنشینان با دلبستگی به مظاهر طهران قدیم، تبدیل شد.
یکیدو خیابان عقبتر و آنطرف میدان بهارستان در پشت ایستگاه مترو، زمانی محمدتقیخان بهار کلاسهای درسش را در باغ نگارستان برگزار میکرده، و پروین اعتصامی نیز معاون کتابخانه باغ بوده است. از سال ۴۰ تا سال ۷۱ نیز دانشجویان دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در آن درس میخواندهاند و همین است که حالا ورودی آن برای دانشجویان این دانشگاه، رایگان است.
گوشه دنج باغ، چند میز و صندلی با رومیزیهای توری کنار هم چیده شدهاند که هرکدام از آنها، نام گلی را دارند. یکی از میزها، در ارتفاعی بالاتر از بقیه و داخل بنایی شبیه به حافظیه شیراز قرار دارد. روبهروی آن، دور حوض فیروزهای کوچک، گلدانهای شمعدانی چیده شده و ماهی قرمزهای بزرگ آن، با صدای حجت اشرفزاده که میخواند «تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی» میرقصند.
«کافه طهرون»، دو سال است که عضو جدانشدنی مجموعه تاریخی باغ نگارستان است و در منوی آن، به جای قهوههای ترک و فرانسه، شربت بیدمشک- نسترن و خیارسکنجبین، چیده شده است. عصرها و روزهای آخر هفته، بدون رزرو از یک روز قبل، میز خالی در آن پیدا نمیشود. کافهچیها نیز لباسهایی با طرحهای گلدار و سنتی به تن دارند و اصالت عاریه همهچیز، شبیه به حال و هوای طهران قدیم است.
همین حوالی مرکز شهر، نرسیده به میدان بهارستان، در خیابان جمهوری در شرق پل حافظ که ۸۸ سال پیش به خیابان نادری شهره بود، «کافهنادری» هنوز همان اصالتی را که حسن فتحی نیز در این روزها در سریال «شهرزاد» به تصویر میکشد حفظ کرده و میز و صندلیهایش، مدرن نشدهاند. اگرچه تا قسمت پانزدهم سریال این روزهای فتحی، کافه نادری هنوز به عاشقانه لحظه آویختن گردنبند مرغ آمین به گردن شهرزاد با دستهای فرهاد محدود مانده، اما به روایت تاریخ معاصر، بعد از جریان کودتای ۲۸ مرداد، کافهنادری که در سال ۱۳۰۶ توسط خاچیک مادیکیانس، مهاجر ارمنی راه افتاد، آبستن جنبشهای فرهنگی- اجتماعی و بحثهای روشنفکری ایران بود.
حتی عدهای میگویند هسته حزب توده ایران نیز در همین کافهها شکل گرفت. کافههای معدود تهران، پاتوق احمد شاملو، جلال آلاحمد، بزرگ علوی، محمدعلی سپانلو، فروغ فرخزاد، نصرت رحمانی و… بود اما نام کافهنشینی روشنفکری در ادبیات ایران، با خالق «بوفکور» گره خورده است. ابراهیم گلستان در مورد عادت کافهنشینی صادق هدایت می گوید: «چیزهایی که در مورد کافه نادری میگویند درست نیست.
ما شب برای شام به کافه نادری میرفتیم چون استیک را در بشقابهای چدنی از آشپزخانه میآوردند و روی میزها میگذاشتند، هنوز جلز و ولز میکرد. البته هدایت نمیآمد چون از گوشت بدش میآمد. عصرها با رفقای نزدیکش مثل قائمیان، رحمت حیدری و گاهی هم چوبک به کافه دیگری که در خیابان فردوسی بود میرفتند، اما پاتوق اصلیاش کافه فردوسی بود که صبح و عصر آنجا بودند. من از همانجا با او آشنا شدم و با هم صحبت کردیم. من کتاب رحمت الهی را خوانده بودم و حرف میزدیم. آشنا شدیم.» به روایت جهانگیر هدایت، برادرزاده صادق هدایت، زمانی که او در فرانسه دانشجو بود، به سنت آلبرکامو و… با دوستانش در کافهها دیدار میکرد و وقتی هم به تهران برگشت، همین سیاق را پیش گرفت. او میگوید: «جمعشدن در کافهها، صرفاً محدود به دیدارهای دوستانه نمیشد. آنان کار میکردند. بارزترین مثالی که میتوانم به آن اشاره کنم، نوشتن و چاپ «وغوغ ساهاب» بود. این کتاب در این نشستها بین هدایت و فرزاد شکل گرفت. در این کافهها بود که این کتاب خوانده شد، تصحیح شد، کم و زیاد شد و مورد اظهار نظر دیگران نیز قرار گرفت. در موارد بسیار دیگري هم این کار انجام شد. تقریباً آنان در نشستهایی که داشتند، نوعی تقسیم کار میکردند.»
بعضی کتابهای هدایت، حالا شاید در بعضی از کافهکتابها یا در دست کافهنشینها پیدا شود. در قسمت دیگری از مرکز شهر تهران در خیابان کریمخان و نرسیده به میدان هفتتیر، طبقه دوم نشر ثالث، کافه کوچکی چیده شده که هرازگاهی نویسندهها و شاعرها آنجا جمع میشوند و اثرهایشان را برای هواداران امضا میکنند. بالاتر از هفتتیر و میدان آرژانتین، در خیابان گاندی نیز، کافهها و کافهنشینها به شکل دیگری زیست میکنند. سخت میشود کافهای را پیدا کرد که فضای آن تاریک نباشد و بوی سیگار، در فضا نپیچیده باشد.
کافهنشینی زمانی نماد روشنفکری بود و روشنفکرها و آدمهایی با هویتهای غنی فرهنگی و اجتماعی، تنها کسانی بودند که کافهنشینی میکردند. حالا اما عمومیت پیدا کرده و تمام خیابانهای مرکز، شمال و غرب پایتخت را پر کرده است. در شرق و جنوب تهران، هنوز آبمیوهفروشیها و قهوهخانهها حیات جدیتری دارند. چه آدمهایی که اصیل هستند، چه آنها که پشت روزنامه و دود سیگار ژست میگیرند، چه دونفرههایی که فنجان قهوه تلخشان سرد میشود و چه جوانهایی که فقط مکانی برای قرارهای چندنفره دوستانه میخواهند، پشت میز کافهها با منوهای هیجانانگیز از اولین محلهای انتخابشان است. سبکوسیاق کافیشاپها هم آنقدر متنوع شده که هر نیازی را پاسخ دهد.
شهرداری و سازمان میراث فرهنگی نیز برای بهرهبرداری و احیای هر مکان تاریخی، اول کافهای در آن به راه میاندازند. حتی در مراسم بزرگداشت محمدعلیسپانلو، شاعر بزرگی که چند ماه پیش درگذشت، پیشنهاد کافهشدن خانه او مطرح و تیتر یک رسانههای خبری شد. کامران عدل، عکاس و برادر شهریار عدل، ایرانشناس مشهور و فقید، در این مراسم گفته بود: «سپانلو نه بهعنوان یک شاعر بلکه بهعنوان یکی از سمبلهای این مملکت است. از وقتي صادق هدایت برای کافهرفتنش محبوب شده، میتوان این موضوع را در مورد سپانلو هم تعمیم داد. چرا خانه او را کافه نکنیم؟ لااقل یادش همیشه میان ما خواهد بود.»
جامعهشناسی کافیشاپی
«کافهنشینی، در معنایی که امروز در زبان ما و در بخشی از جامعه شهری اغلب تحصیلکرده، دانشجو، روشنفکران و دانشگاهیان ما، جا افتاده است و لزوما ربطی به مفاهیمی چون “قهوهخانه” یا “پاتوق” ندارد (هرچند با آنها بیارتباط هم نیست اما روابطشان پیچیده است)، عمدتا به کنشی اجتماعی اطلاق میشود که ریشههای آن به قرون هجده و نوزده اروپایی و عمدتا به دوران انقلاب فرانسه و انقلابهای سیاسی این پهنه برمیگردد،
اما از اواخر قرن و بهویژه ابتدای قرن بیستم شکلی موازی با محافل “خانگی” روشنفکران، هنرمندان و نویسندگان را در حوزه عمومی به وجود آورد، شاید به یک معنا بتوان گفت کافهنشینی شکل دموکراتیزهشده آن محافل، یعنی محافلی بود که عموما در اقامتگاه افراد خیرخواه و فرهنگی و بسیار ثروتمند برگزار میشد که از هنرمندان و اندیشمندان فقیر حمایت میکردند.» ناصر فکوهی، انسانشناس و عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران، پدیدآمدن کافهها و فرهنگ کافهنشینی را اینچنین تبیین کرده است.
نخستین کافههای مدرن ایرانی نیز در شهرهایی ایجاد میشدند که به دلایل گوناگون تاریخی و اجتماعی، نخستین الگوهای مدرنیته را عرضه میکردند؛ تبریز، تهران و رشت، شهرهایی بودند که صنعت و فناوریهای آن مانند چاپ و نشر، ابتدا در آنها شکل گرفت. در آستانه انقلاب شکل کافهنشینی اروپایی هم در نوع اشرافی آن در گروهی از کافههای «بالای شهری» و یا در بعصی از محافل مثل گالریها، و شکل مردمیتر در برخی از رستورانها و اغذیهفروشیها مثل کافههای لالهزار و جایی همچون کافه نادری، وجود داشتند.
این کافهها در نوع اولش بیشتر به مباحث روشنفکرانه در تقلید الگوی غربی و بر سر نمونههای هنری و ادبی غرب که به ایران وارد میشد، میپرداختند و در نوع مردمیاش، بیشتر بر سر مسائل فلسفی، ادبی، سیاسی و «تغییر و تحولی» که همه در انتظارش بودند بحث میکردند. فکوهی که از سرآمدان انسانشناسی فرهنگی ایران است، با این ریشهیابی درباره کافه و کافهنشینی بعد از انقلاب نیز میگوید: «کافههای نسل جدید، بهخصوص از سالهای دهه 1380 به بعد، عمدتا دربرگیرنده نسل جوانی هستند که امروز بیشترین جمعیت ما را تشکیل میدهند و دارای سرمایه فرهنگی بالایی هستند. به علاوه، این کافهها در سراسر کشور پراکنده هستند، زیرا سرمایه فرهنگی به نحو بسیار دموکراتیکتری توزیع شده است.
البته در اینجا شباهتهای زیادی نیز با نسل نخست دیده میشود، برای مثال تمایل به تبادل اندیشهها و بحث و گفتوگو درباره عمدتا محصولات فرهنگی اروپا و امریکا و پیوند این کافهها در بسیاری موارد با مراکز مصرف فرهنگی مثل کتابفروشیها (که در آن نسل زیاد دیده میشد) و امروز گاه سینماها و گالریها و… با این وصف، دقیقا به دلیل تغییر ترکیب جمعیتی، شکلی و محتوایی مشارکتکنندگان در این مکانها، باید دیدگاههایمان را نیز نسبت به آنها تغییر دهیم. نگاه به کافه، به محافل و کنشهای جوانان که بخش عمده جامعه ما را تشکیل میدهند اصولا نباید نگاهی آسیبشناختی باشد و دائما در پی آن باشیم که اشکالات و کارهای نادرست آنها را بهانهای کنیم برای جلوگیری از کنشهایی که خاص سن و زندگی و سبک زندگی ایشان است.»
کافهها در سالهای اخیر مورد بحثونزاع زیادی قرار گرفتهاند. اندیشمندان علوم اجتماعی نیز زیاد دراینباره بحث کردهاند. هابرماس، جامعهشناس مشهور غربی با استفاده از عبارات «حوزه عمومی» و «فضای عمومی» کافهها را محلی میداند که در فرانسه، تحولات اجتماعی از آنجا شکل گرفتهاند. بر اساس اندیشه هابرماس، فضای عمومی برای حیات اجتماعی عنصری اصلی است، چرا که مردم تصور ذهنیشان از شهر را از این فضا میگیرند.
کافیشاپ و کافهنشینی، یک فضای عمومی به حساب میآید که میتواند تحول اجتماعی و فرهنگی به همراه داشته باشد. مانند همان کارکردی که در تاریخ معاصر، کافهنادری ایفا کرد. دکتر رحمتالله صدیق سروستانی، جامعهشناس برجسته و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران بود که یک سال پیش درگذشت. او مخالف این نظریه هابرماس برای جامعه ایران بود و گفته است: «کافه در حقیقت یک پاتوق میانراهی است که ما را برای رفع خستگیهای روزانه به سمت خود میکشاند. حتی ورود به کافه اتفاقی صورت میگیرد و محوریت در گفتوگوهای کافهای با بحثهای اجتماعی و فرهنگی نیست.
بستن لقب یک محل فرهنگی به یک پاتوق مثل کافه به اعتقاد من نوعی ادا و تقلید است؛ چرا که بحث در چنین محافلی ویژگیهای نقد را نخواهد داشت. بر همین اساس من فکر میکنم کافهها از ظرفیت کافی برای ایجاد فضاهای فرهنگی نقادانه برخوردار نیستند. محلیشدن کافهها یا تاسیس کافههای محلی میتواند فضایی را دور از سیاست، دور از بحث و دور از تردد وسایل نقلیه موتوری برای مردم ایجاد کند تا افراد جامعه را از گفتمانهای تنشزایی که ضرورت ندارند دور سازد. شاید این طرح به اعتقاد برخی از کارشناسان یک مسکن موقت بر دردهای جامعه باشد؛ اما من معتقدم تجویز این مسکن روحی بر مسکنهای شیمیایی برتری دارد و زمان آن رسیده است که کافهها کاملاً عام باشند و از فضای بحثهای اجتماعی و سیاسی تهی شوند.» در مقابل، تقی آزادارمکی، دیگر جامعهشناس و استاد دانشگاه تهران میگوید: «كافيشاپ یکی از مظاهر جدید حوزه عمومی در جامعه ایرانی است که عمری کمتر از نیم قرن در ایران دارد. جدید بودن آن از یک طرف نشان از این دارد که پیام و هدف و سازمان و افراد و داعیههای جدید دارد و از طرف دیگر نشان از تحولات اجتماعی و فرهنگی و غذایی خاصی در ایران. كافههاي مدرن فضاي باز دارند كه مراجعان آنها تنها براي نوشيدن چاي و قهوه به آنجا نميروند و داراي كاركردهای چندگانه غذايي، فرهنگي و نمايش اجتماعي هستند.»
گزارشهای میدانی از کافیشاپهای محلههای مختلف تهران نشان میدهد برای تمام افراد با هر اندیشه و کارکردی در کافیشاپها صندلی وجود دارد.
حوالی چهارراه ولیعصر، خیابان انقلاب و در محدوده دانشگاه تهران و دانشگاه امیرکبیر، به فاصله هر چند قدم کافهای دیده میشود. «کافه گودو» پر از پوسترهای تئاتر و تصاویری از ساموئل بکت است و با ساخت میزانسن تئاتری، فضایی هنری ایجاد کرده است. در خیابان فرعی پورسینا، در خیابان ۱۶ آذر، مقابل پردیس مرکزی دانشگاه تهران و دانشکده پزشکی، فضای کاملا متفاوتی در جریان است. یک جوی باریک آبی از مقابل در «کافه کتاب کراسه»، تا پای سه پله آن کشیده شده است. در سمت راست محیطی بزرگتر از معمول کافهها، چند قفسه چوبی بزرگ کتاب چیده شده و روی زمین نیز، میزهایی چوبی کنار هم قرار گرفته و روی آنها را کتاب و لوازمالتحریر پوشانده است. بیشتر کتابها در حوزه مسائل دینی و سیاسی جای میگیرد و روی دفترهای فانتزی کودکان نیز تصاویری از مختار و یا شهدای بزرگ کار شده است. چند مجله اصولگرا مانند «پنجره» نیز روی میزی دیگر قرار دارد. قفسه کتابها تا انتهای کافه امتداد مییابد و قسمتی از آن برای خانمها قابل استفاده نیست و عبارت «جایگاه برادران» روی آن به چشم میخورد. چند میز و صندلی برای آقایان چیده شده و اگر خانمی روی صندلیهای آنجا بنشیند، کافهداران به او تذکر میدهند. چهار میز و صندلی نیز در وسط کافه چیده شده و روی دیوار آن قسمت عبارت «جایگاه زوجها» قرار گرفته است. دخترها یا پسرهایی که تنها به این کافه میآیند، نمیتوانند در آن محل بنشینند.
گوشه سمت راست این محل نیز با پارتیشنی از بقیه قسمتهای کافه جدا شده و روی پرده حائل «جایگاه خواهران» نوشته شده است. صدای دخترها از پشت این پارتیشن بلند است و کافهدارها نیز با صدای بلند مقابل مشتریان با هم حرف میزنند و شوخ میکنند. دختری که رنگ روسری ساتن و ساق دستش را زیر چادری مشکی با هم ست کرده، به سمت قفسه کتابها میرود و با ذوق تمام، کتابی را با عنوان «بروید با هم بسازید» از قفسه برمیدارد. دختر جوان با شعفی در صدایش میگوید: «فرمایشات آقا برای زوجهای جوان است، یکی هم برای همسرم میخرم.» کنار این کتاب، قاب عکسی از آیتالله خامنهای به چشم میخورد. روی میزهای چوبی کافه کراسه، شیشه قرار گرفته و زیر آن نیز پر از احادیث و شعرهایی عرفانی است که مشتریان ثابت آن بهجا گذاشتهاند. منوی این کافه، ارزانتر از حد معمول کافیشاپها و به قول مشتریان آن «دانشجویی» است.
تنوع زیادی هم ندارد و به چند شیک، دمنوش، بستنی و سیبزمینی محدود میشود. با تاریکی هوا، صدای اذان در محیط کافه میپیچد، دختری از پشت پارتیشن بیرون میآید و سجاده برمیدارد. در قسمت جلوی کافهکتاب نیز که یکیدو تخت سنتی قرار گرفتهاند، چهار مرد به خواندن نماز جماعت میایستند.
چند خیابان آنطرفتر، در خیابان طالقانی، روبهروی سینما فلسطین و در طبقه پایین سازمان فرهنگی رسانهای اوج نیز کافهای با شمایل ارزشی دیگر به اسم «کافهنخلستان» قرار دارد. ماکت چند درخت نخل، در چهار طرف حوضی قرار گرفتهاند که داخل آب زلال آن، عکسهای شهدا قرار دارد. دیوارهای کافه، حالت خانههای کاهگلی دارد و در قفسههای آن، کتابهای خاطره از شهدا، کلاه، پوتین و پلاکهای جنگی قرار گرفته است. منوی کافهنخلستان، از کافهکراسه هم ارزانتر و کمتنوعتر است. دخترجوانی که پدرش در سهسالگی او شهید شده، چادرمشکی و روسری صورتی به سر دارد و میگوید: «اینجا تنها کافهای است که من و همسرم در آن احساس راحتی میکنیم. بین اینهمه کافههای پر از دود و تاریک، باید جایی باشد که ما هم احساس راحتی کنیم دیگر.»
۴۷۲۳۶
This entry passed through the Full-Text RSS service – if this is your content and you’re reading it on someone else’s site, please read the FAQ at fivefilters.org/content-only/faq.php#publishers.
RSS