صلح خبر- گروه استان ها – قاسم منصور آل کثیر: متولد روستای «حِلوِه» بود. حِلوِه یعنی اوج زیبایی. نامش«فرحه» بود یعنی همیشه شادمان. روستایی که در دل جنگل کرخه جا داشت و سالهای سال خانواده فرحه در آنجا زندگی می کردند. سیلاب که آمد، اهالی مجبور شدند جنگل را ترک و از آن فاصله بگیرند. چنین شد که روستای زیبای حلوه از دل جنگل کنده می شود و به خارج از جنگل منتقل شد.
اهالی حِلوه، مکان جدید را نیز به یاد زیبایی های روستای قدیمشان باز هم حِلوه نامیدند. فرحه که سالها در این روستا زندگی می کرد در سن ۲۰ سالگی ازدواج می کند و به خانه بخت می رود. خانه جدیدش در منطقهای به نام «دوار» در حاشیه شهر شوش بود. منطقهای که همچنان در حاشیه به سر می برد.
همه چیز زیبا و شاد بود. جنگل و طبیعت بکر، نعمت و رقص درختان و سمفونی خواندن ِ پرندگان، تا اینکه غرشی خشمگین آرامش را بر هم زد. جنگ شد. عراقیها به شوش حمله کردند و شوش به مرور خالی از سکنه شد.
خانوادهها جنگ زده شدند و یکی پس از دیگری وسایل مورد نیاز را بار می زدند و هر کدام به قسمتی سفر میکردند. در این میان، فرحه راضی به رفتن نشد. اصرار خانواده و نزدیکان بیفایده بود و فرحه میگفت: می مانم و به اسلام خدمت می کنم.
تقلاهای دوست و آشنا نتیجه نداد و فرحه همچنان ساز ماندن می زد. می گفت: «میمانم تا به رزمندگان کمک کنم». گفتند: «تو دختر جوان هستی و تازه ازدواج کردی. خوبیت ندارد بمانی». می گفت: «می مانم».
بالاخره فرحه ماند و تصمیم گرفت به رزمندگان کمک کند. برای خود یک تنور گِلی راه انداخت. هر روز صبح ِخروس خوان، رزمندگان برایش آرد می آوردند و بعد از ظهر عطر نانهای گرم و تازه فرحه در جبهه می پیچید.
فعالیت روزانه فرحه پخت نان بود. تا اینکه روزی بر خلاف روال همیشگی، نیاز به نان بیشتر بود و فرحه تصمیم گرفت هر طوری شده نان مورد نیاز جبهه را تامین کند. غروب بود که تنور را روشن می کند. سوسوی نور و دود تنور به هوا بلند شد. عراقیها مرتب منطقه را زیر توپ گرفته بودند. مرتب می زدند و می زدند تا اینکه توپی مستقیم خانه فرحه را نشانه گرفت و بر خانه فرود آمد.
فرحه درجا شهید میشود و بعدها متوجه شدند این بانوی مقاومت حین شهادت باردار بود. دیگر عطر نانهای فرحه به جبهه نرسید. مادرش میگفت در زمین کشاورزی در حال کار و چیدن بامیه بودم که خبر شهادت دخترم را شنیدم. سراسیمه می دویدم تا به دوار برسم. مسیر طولانی بود. صدای موشکها حواس برای کسی نگذاشته بود. هر چه تلاش کردم دخترم را ببینم اجازه ندادند.
می گفتند سرش از تنش جدا شده. مادر اشک می ریزد و سکوت…
هم اکنون پس از سالها، «موکب فرهنگی نجات» در مسیر شلمچه در اقدامی شایسته تصمیم گرفت این «بانوی مقاومت شوش» را به زوار حسینی معرفی کند. ماکت و تنور گلی به همراه تابلوی بیوگرافی شهیده فرحه دبات در این موکب مورد توجه بسیاری از هموطنان واقع شده است.
بانوی مقاومت شوش که در دیارش غریبانه زیست و هنوز نامش در بین بسیاری از شوشی ها ناآشنا است. متولیان امور شهری و فرهنگی شوش لازم است به شکل ویژه با برگزاری یادمانها و نصب تمثالی نه در جنوب شهر، بلکه در وسط یا ابتدای شهر و در شان ایشان یاد و خاطره اش را در شهر گرامی بدارند.