امروز: جمعه, ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ / قبل از ظهر / | برابر با: الجمعة 11 شوال 1445 | 2024-04-19
کد خبر: 1379 |
تاریخ انتشار : 13 آبان 1391 - 23:11 | ارسال توسط :
12
1
ارسال به دوستان
پ

کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش4 عنوان کتاب : کلیله و دمنه نویسنده : ابوالمعالی نصرالله منشی تصحیح و توضیح مجتبی مینوی طهرانی چون بنزديک او رسيدند گاو را گرم بپرسيد و گفت : بدين نواحی کی آمده ای و موجب آمدن چه بوده است ؟ گاو قصه خود را باز گفت . […]

کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش4

عنوان کتاب : کلیله و دمنه

نویسنده : ابوالمعالی نصرالله منشی

تصحیح و توضیح مجتبی مینوی طهرانی

چون بنزديک او رسيدند گاو را گرم بپرسيد و گفت : بدين نواحی کی آمده ای و موجب آمدن چه بوده است ؟ گاو قصه خود را باز گفت . شير فرمود که : اينجا مقام کن که از شفقت و اکرام و مبرت و انعام ما نصيبی تمام ياوی . گاو دعا و ثنا گفت و کمر خدمت بطوع و رغبت ببست . شير او را بخويشتن نزديک گردانيد  و در اعزاز و ملاطفت اطناب و مبالغت نمود ، و روی بتفحص حال و استکشاف کار او آورد ، و اندازه رای و خرد او بامتحان و تجربت بشناخت ، و پس از تامل و مشاورت و تدبر و استخارت او را امکان اعتماد و محرم اسرار خويش گردانيد . و هرچند اخلاق و عادات او را بيشتر آزمود ثقت او بوفور داشن و کفايت و کياست و شمول فهم و حذاقت وی زيادت گشت ، و هر روز منزلت وی در قبول و اقبال شريف تر و درجت وی در احسان و انعام منيف تر می شد ، تا از جملگی لشکر و کافه نزديکان درگذشت .

چون دمنه بديد که شير در تقريب گاو چه ترحيب می نمايد و هر ساعت در اصطفا و اجتبای وی می افزايد  دست حسد سرمه بيداری در چشم وی کشيد و فروغ خشم آتش غيرت در مفروش وی پراگند تا خواب و قرار از وی بشد .

نزديک کليله رفت و گفت :ای بذارذر ، ضعف رای و عجز من می بينی ؟ همت بر فراغ شير مقصور گردانيدم و در نصيب خويش غافل بودم ، و اين گاو را بخدمت آوردم تا قربت و مکانت يافت و من از محل و درجت خويش بيفتادم . کليله گفت : که ترا همان پيش آمد که پارسا مرد را . دمنه گفت : چگونه ؟ گفت :

زاهدی را پادشاهی کسوتی داد فاخر و خلعتی گران مايه ، دزدی آن در وی بديد دران طمع کرد و بوجه ارادت نزديک او رفت و گفت : می خواهم تا درصحبت تو باشم و آداب طريقت درآموزم . بدين طريق محرم شد بر وی . زندگانی برفق می کرد تا فرصتی يافت و جامه تمام ببرد . چون زاهد جامه نديد دانست که او برده ست . در طلب او روی بشهر نهاده بود ، در راه برد و نخجير گذشت که جنگ می کردند ، بس و يک ديگر را مجروح گردانيده ، وروباهی بيامده بود و خون ايشان می خورد ، ناگاه نخجيران سروی انداختند ، روباه کشته شد . زاهد شبانگاه بشهر رسيد جايی جست که پای افزار بگشايد .حالی خانه زنی بدکاری مهيا شد ، و آن زن کنيزکان آنکاره داشت و يکی را از ان کنيزکان که در جمال رشک عروسان خلد بود، ماهتاب از بناگوش او نور دزديدی و آفتاب پيش رخش سجده بردی ، دل آويزی جگر خواری مجلس افروزی جهان سوزی چنانکه اين ترانه دروصف او درست آيد :

گر حسن تو بر فلک زند خرگاهی

از هر برجی جدا بتابد ماهی

ور لطف تو در زمين بيابد راهی

صد يوسف سر برآرد از هر چاهی

ببرنايی نوخط آشوب زنان و فتنه مردان بلند بالای باريک ميان چست سخن نغز بذله قوی ترکيب

چنان کس کش اندر طبايع کش اندر طبايع اثر

ز گرمی و تری بود بيشتر

مقتون شده بود و البته نگذاشتی که ديگر حريفان گرد او گشتندی

چشمی که ترا ديده بود ای دلبر

پس چون نگرد به روی معشوق دگر؟

زن از قصور دخل می جوشيد و برکنيزک بس نمی آمد که حجاب حيا از ميان برداشته بود و جان بر کف دست نهاده . بضرورت در حيلت ايستاد تا برنا را هلاک کند ، و اين شب که زاهد نزول کرد تدبير آن ساخته بود و فرصت آن نگاه داشته ، و شرابهای گران در ايشان پيموده تا هر دو مستان شدند و در گشتند . چون هردو  را خواب در ربود قدری زهر در ماسوره ای نهاد ، و يک سر ماسوره در اسافل برنا بداشت و ديگر سر در دهان گرفت تا زهر در وی دمد ، پيش ازانکه دم برآورد بادی از خفته جدا شد و زهر تمام در حلق زن بپراگند . زن برجای سرد شد . و از گزاف نگفته اند :

جزاء مقبل الاست الضراط

و زاهد اين حال را مشاهدت می کرد

چندانکه صبح صادق عرصه گيتی را بجمال خويش منور گردانيد زاهد خود را ظلمت فسق و فساد آن جماعت باز رهانيد و منزلی ديگر طلبيد . کفشگری بدو تبرک نمود و او را بخانه خويش مهمان کرد ، و قوم را در معنی نيک داشت او وصايت کرد و خود بضيافت بعضی از دوستان رفت.و قوم او دوستی داشت ، و سفير ميان ايشان زن حجامی بود . زن حجام را بدو پيغام دادکه :شوی من مهمان رفت ، تو

برخيز و بيا چنانکه من دانم و تو

مرد شبانگاه حاضر شده بود . کفشگر مست باز رسيد ، او را بر در خانه ديد و پيش ازان بدگمانی داشته بود ف بخشم در خانه آمد و زن را نيک بزد و محکم بر ستون بست وبخفت . چندانکه خلق بياراميد زن حجام بيامد و گفت : مرد را چندين منتظر چرا می داری ؟ اگر بيرون خواهی رفت زودتر باش و اگر نه خبر کن تا باز گردد . گفت : ای خواهر اگر شفقتی خواهی کرد زودتر مرا بگشای و دستوری ده تا ترا بدل خويش ببندم و دوست خويش را عذری خواهم و در حال بازآيم ، موقع منت اندران هرچه مشکورتر باشد . زن حجام بگشادن او و بستن خود تن در داد و او را بيرون فرستاد. در اين ميان کفشگر بيدار شد و زن را بانگ کرد زن حجام از بيم جواب نداد که او را بشناسد ، بکرات خواند هيچ نيارست گفتن.خشم کفشگر زيادت گشت و نشگرده برداشت پيش ستون آمد . و بينی زن حجام ببريد و در دست او داد که : بنزديک معشوق تحفه فرست.

چون زن کفشگر باز رسيد خواهر خوانده را بينی بريده يافت ، تنگ دل شد و عذرها خواست و او را بگشاد و خود را بر ستون بست ، و او بينی در دست بخانه رفت . و اين همه را زاهد می ديد و می شنود . زن کفشگر ساعتی بياراميد و دست بدعا برداشت و در مناجات آمد و گفت : ای خداوند ، اگر می دانی که شوی با من ظلم کرده است وتهمت نهاده ست تو بفضل خويش ببخشای و بينی بمن باز ده.کفشگر گفت :ای نابکار جادو اين چه سخن است ؟ جواب داد گفت : برخيز ای ظالم و بنگر تا عدل و رحمت آفريدگار عز اسمه بينی در مقابله جور و تهور خويش  ،که چون براءت ساحت من ظاهر بود ايزد تعالی بينی بمن باز داد و مرا ميان خلق مثله و رسوا نگذاشت . مرد برخاست و چراغ بيفروخت زن را بسلامت دطد و بينی برقرار . در حال باعتذار مشغول گشت و بگناه اعتراف نمود و از قوم بلطف هرچه تمامتر بحلی خواست و توبه کرد که بی وضوح بنيتی و ظهور حجتی بر امثال اين کار اقدام ننمايد و بگفتار نمام ديو مردم و چربک شرير فتنه انگيز زن پارسا و عيال نهفته را نيازارد ، و بخلاف رضای اين مستوره که دعای او را البته حجابی نيست کاری نپيوندد.

و زن حجام بينی در دست بخانه آمد ، در کار خويش حيران و وجه حيلت مشتبه ، که بنزديک شوهر و همسرايگان اين معنی را چه عذر گويد ، و اگر سوال کنند چه جواب دهد . در اين ميان حجام از خواب درامد و آواز داد ودست افزار خواست و بخانه محتشمی خواست رفت . زن ديری توقف کرد و ستره تنها بدو داد . حجام در تاريکی شب از خشم بينداخت . زن خويشتن از پای درافکند و فرياد برآورد که بينی بينی . حجام متحير گشت و همسرايگان درآمدند و او را ملامت کردند

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 12
    1. نویسنده :صبور

      زیبا بود.

    1. نویسنده :صیاد.مومنی

      جالب بود :دی

    1. نویسنده :ثمین

      نوشته بدی نبود… اما کاش… :-p

    1. نویسنده :حمید

      همین طور ادامه بدین … موفق باشید.

    1. نویسنده :روشنفکر

      از زحماتتان متشکرم. :-p

    1. نویسنده :ثمین

      از زحماتی که می کشید ممنون ><

    1. نویسنده :انجل

      کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش۴ جالب بود…

    1. نویسنده :پسر.جوان

      جالب بود. سرعت دانلود کتابها واقعا عالیه. دستتون درد نکنه.

    1. نویسنده :شهاب.اسدی

      bego ta shaiad kasi sedayat ra beshnavad

    1. نویسنده :انجل

      انسان موفق همیشه پیش از دیگران قدم برمیدارد و خطرات را به جان میخرد موفق باشید

    1. نویسنده :کمیل.مردان

      قالب و سایت قشنگیه موفق باشین.

    1. نویسنده :خیلی.سبز

      نوشته کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش۴ جالب بود. امیدوارم موفق باشید.