امروز: جمعه, ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | برابر با: الجمعة 11 شوال 1445 | 2024-04-19
کد خبر: 1366 |
تاریخ انتشار : 13 آبان 1391 - 22:00 | ارسال توسط :
17
1
ارسال به دوستان
پ

کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش3 عنوان کتاب : کليله و دمنه نويسنده : ابوالمعالی نصرالله منشی تصحيح و توضيح مجتبی مينوی طهرانی و پس از بلوغ غم مال و فرزند و ، اندوه آزو شره و ، خطر کسب و طلب در ميان آيد . و با اين همه چهار دشمن متضاد […]

کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش3

عنوان کتاب : کليله و دمنه

نويسنده : ابوالمعالی نصرالله منشی

تصحيح و توضيح مجتبی مينوی طهرانی

و پس از بلوغ غم مال و فرزند و ، اندوه آزو شره و ، خطر کسب و طلب در ميان آيد . و با اين همه چهار دشمن متضاد از طبايع با وی همراه بل هم خواب ، و آفات عارضی چون مار و کژدم و سباع و گرما وسرما و باد و باران و برف و هدم و فتک و زهر و سيل و صواعق در کمين ، و عذاب پيری و ضعف آن – اگر بدان منزلت بتواند رسيد – با همه راجح ، و قصد خصمان و بدسگالی دشمنان بر اثر ، وانگاه خود که از اين معانی هيچ نيستی و با او شرايط موکد و عهود مستحکم رفتستی که بسلامت خواهد زيست فکرت آن ساعت که مياد اجل فراز آيد و دوستان و اهل و فرزندان را بدرود بايد کرد وش ربتهای تلخ که آن روز تجرع افتد واجب کند که محبت دنيا را بردلها سرد گرداند ، هيچ خردمند تضييع عمر در طلب آن جايز نشمرد . چه بزرگ جنونی و عظيم غبنی را بفانی و دايمی را بزايلی فروختن ، و جان پاک را فدای تن نجس داشتن .

خاصه در اين روزگار تيره که خيرات براطلاق روی بتراجع آورده است و همت مردمان از تقديم حسنات قاصر گشته با آنچه ملک عادل انوشروان کسری بن قباد را سعادت ذات و يمن نقيبت و رجاحت عقل و ثبات رای و علو همت و کمال مقدرت و صدق لهجت و شمول عدل و رافت و افاضت جود و سخاوت و اشاعت حلم و رحمت و محبت علم و علما و اختيار حکمت و اصطناع حکما و ماليدن جباران و تربطت خدمتگزاران و قمع ظالمان و تقويت مظلومان حاصل است می بينیيم که کارهای زمانه ميل به ادبار دارد ، و چنانستی که خيرات مردمان را وداع کردستی ، و افعال ستوده و اخلاق پسنديده مردوس گشته . و راه راست بسته ، و طريق ضلالت گشاده ، و عدل ناپيدا و جور ظاهر ، و علم متروک و جهل مطلوب ، و لوم و دناءت مستولی و کرم و مروت منزوی ، و دوستيها ضعيف و عداوتها قوی ، و نيک مردان رنجور و مستذل و شريران فارغ و محترم ، و مرک و خديعت بيدار و مظفر ، و متابعت هوا سنت متبوع و ضايع گردانيدن احکام خرد طريق مشروع ، و مظلوم محق ذليل و ظالم مبطل عزيز ، و حرص غالب و قناعت مغلوب ، و عالم غدار بدين معانی شادمان و بحصول اين ابواب تازه و خندان.

چون فکرت من بر اين جمله بکارهای دنيا محيط گشت و بشناختم که آدمی شريف تر خلايق و عزيزتر موجودات است ، و قدر ايام *عمر خويش نمی داند و در نجات نفس نمی کوشد ، از مشاهدت اين حال در شگفت عظيم افتادم و چون بنگريستم مانع اين سعادت راحت اندک و نهمت حقير است که مردمان بدان مبتلا گشته اند ، و آن لذات حواس است ، خوردن و بوييدن و پسودن و شنودن ، وانگاه خود اين معانی برقضيت حاجت و اندازه امنيت هرگز تيسير نپذيرد ، و نيز از زوال و فنا دران امن صورت نبندد ، و حاصل آن اگر ميسر گردد خسران دنيا و آخرت باشد ، و هرکه همت دران بست و مهمات آخرت را مهمل گذاشت همچو

آن مرد است که از پيش اشتر مست بگريخت وبضرورت خويشتن در چاهی آويخت و دست در دو شاخ زد که بربالای آن روييده بود و پايهاش بر جايی قرار گرفت . در اين ميان بهتر بنگريست ، هردو پای بر سر چهار مار بود که که از سر سوراخ بيرون گذاشته بودند . نظر بقعر چاه افکند اژدهايی سهمناک ديد دهان گشاه و افتادن او را انتظار می کرد .

بسر چاه التفات نمود موشان سياه و سفيد بيخ آن شاخها دايم بی فتور می بريدند . و او در اثنای اين محنت تدبيری می انديشيد و خلاص خود را طريقی می جست .پيش خويش زنبور خانه ای و قدری شهد يافت ، چيزی ازان بلب برد ، از نوعی در حلاوت آن مشغول گشت که از کار خود غافل ماند و نه انديشيد که پای او بر سر چهار مار است و نتوان دانست که کدام وقت در حرکت آيند ، و موشان در بريدن شاخها جد بليغ می نمايند و البته فتوری بدان راه نمی يفات ، و چندانکه شاخ بگسست در کام اژدها افتاد . و آن لذت حقير بدو چنين غفلتی راه داد و حجاب تارطک برابر نور عقل او بداشت تاموشان از بريدن شاخها بپرداختند و بيچاره حرطص در دهان اژدها افتاد .

پس من دنيارا بدان چاه پر آفت و مخافت مانند کردم ؛ و موشان سپيد و سياه و مداومت ايشان بر بريدن شاخها بر شب و روز که تعاقب ايشان بر فانی گردانيدن جاونران و تقريب آجال ايشان مقصور است ب؛ و آن چهار مار را بطبايع که عماد خلقت آدمی است و هرگاه که يکی ازان در حرکت آژد زهر قاتل و مرگ حاضر باشد ب؛ و چشيدن شهد و شيرينی آن را بلذات اين جهانی که فايده آن اندک است و رنج و تبعت بسيار ، آدمی را بيهوده از کار آخرت باز می دارد و راه نجات بر وی بسته می گرداند ،؛ و اژدها را برجعی که بهيچ تاويل ازان چاه نتواند بود ، و چندانکه شربت مرگ تجرع افتد و ضربت بويحيی صلوات الله عليه پذيرفته آيد هراينه بدو بايد پيوست و هول و خطر و خوف و فزع او مشاهدت کرد ، آنگاه ندامت سود ندارد و توبت و انابت مفيد نباشد ، نه راه بازگشتن مهيا و نه عذر تقصيرات ممهد ، و بطان مناجات ايشان در قرآن عظيم بر اين نسق وارد که يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ماوعد الرحمن و صدق المرسلون .

در جمله کار من بدان درجت رسيدکه بقضاهای آسمانی رضا دادم و آن قدر که در امکان گنجد از کارهای آخرت راست کردم ، و بدين اميد عمر می گذاشتم که مگر بروزگاری رسم که دران دليلی ياوم و ياری و معينی بدست آرم ، تا سفر هندوستان پيش آمد ، برفتم و در آن ديار هم شرايط بحث و استقصا هرچه تمامتر تقديم نمودم و بوقت بازگشتن کتابها آوردم که يکی ازان اين کتاب کليله دمنه است ، والله تعالی اعلم.

                                     باب الاسد و الثور

*رای هند فرمود برهمن را که :بيان کن از جهت من مثل دو تن که با يک ديگر دوستی دارند و بتضريب نمام خاين بنای آن خلل پذيرد و بعداوت و مفارقت کشد .

برهمن گفت :هرگاه دو دوست بمداخلت شريری مبتلا گردند هراينه ميان ايشان جدايی افتد . و از نظاير و اخوات آن آنست که :

بازرگانی بود بسيار مال و او را فرزندان در رسيدند و از کسب و حرفت اعراض نمودند . و دست اسراف بمال او دراز کردند.پدر موعظت و ملامت ايشان واجب ديد و در اثنای آن گفت که :ای فرزندان ، اهل دنيا جويان سه رتبت اند و بدان نرسند مگر بچهار خصلت .اما آن سه که طالب آنند فراخی معيشت است و ، رفت منزلت و ، رسيدن بثواب آخرت ، و آن چهار که بوسيلت آن بدين اغراض توان رسيد الفغدن مال است از وجه پسنديده و ، حسن قيام در نگاه داست ، و انفاق در ا«چه بصلاح معيشت و رضای اهل و توشه آخرت پيوندد ، و صيانت نفس از حوادث آفات ، آن قدر که در امکان آيد . و هرکه از اين چهار خصلت يکی را مهمل گذارد روزگار حجاب مناقشت پيش مرادهای او بدارد . برای آنچه هر که از کسب اعراض نمايد نه اسباب معيشت خويش تواند ساخت و نه ديگران را د رعهد خويش تواند داشت ؛ و اگر مال بدست آرد و در تثمير آن غفلت ورزد زود درويش شود . چنانکه خرج سرمه اگرچه اندک اندک اتفاق افتد آخر فنا پذيرد ؛ و اگر در حفظ و تثمير آن جد نمايد و خرج بی وجه کند پشيمانی آرد و زبان طعن در وی گشاده گردد ، و اگر ومواضع حقوق را به امساک نامرعی گذراد بمنزلت درويشی باشد از لذات نعمت محروم ، و با اين همه مقادير آسمانی و حوادث روزگار آن را در معرض تلف و تفرقه آرد ، چون حوضی که پيوسته در وی آب می ايد و آن را بر اندازه مدخل مخرجی نباشد ، لابد از جوانب راه جويد و بترابد يا رخنه ای بزرگ افتد و تمامی آن چيز ناچيز گردد.

پسران بازرگان عظت پدر بشنودند و منافع آن نيکو بشناخت.و برادر مهتر ايشان روی بتجارت آورد و سفر دوردست اختيار کرد .و با وی دو گاو بود يکی را شنزبه نام و ديگر را نندبه .و در راه خلابی پيش آمد شنزبه درانب بماند.بحيلت او را بيرون آوردند ، حالی طاقت حرکت نداشت ، بازرگان مردی را برای تعهد او بگذاشت تا وی را تيمار می دارد ، چون قوت گيرد بر اثر وی ببرد . مزدور يک روز ببود ، ملول گشت ، شنزبه را بر جای رها کرد و برفت و بازرگان را گفت :سقط شد.

شنزبه را بمدت انتعاشی حاصل آمد.و در طلب چراخور می پوييد تا بمرغزاری رسيد آراسته بانواع نبات و اصناف رياحين .از رشک اورضوان انگشت غيرت گزيده و در نظاره او آسمان چشم حيرت گشاده

بهرسو يکی آب دان چون گلاب

شناور شده ماغ بر روی آب

چو زنگی که بستر زجوشن کند

چو هندو که آيينه روشن کند

شنزبه آن را بپسنديد که گفته اند :

و اذا انتهيت الی السلامة فی مداک فلا تجاوز

و در امثال آمده است که اذا اعشبت فانزل.چون يکچندی آنجا ببود و قوت گرفت و فربه گشت بطر آسايش و مسی نعمت بدو راه يافت . و بنشاط هرچه تمامتر بانگی بکرد بلند . و در حوالی آن مرغزار شيری بود و با او وحوش و سباع بسيار ، همه در متابعت و فرمان او ، و او جوان و رعنا و مستبد به رای خويش . هرگز گاو نديده بود و آواز او ناشنوده.چندانکه بانگ شنزبه بگوش او رسيد هراسی بدو راه يافت ، و نخواست که سباع بدانند که او می بهراسد برجای ساکن می بود ، و بهيچ جانب حرکت نمی کرد .

و در ميان اتباع او دو شگال بودن ديکی را کليله نام بود و ديگر را دمنه ، و هر دو دهای تمام داشتند .و دمنه حريص تر و بزرگ منش تر بود ، کليله را گفت :چه می بينی در کار ملک که بر جای قرار کرده ست و حرکت نشاط فروگذاشته؟کليله گفت :اين سخن چه بابت توست و ترا بااين سوال چه کار؟ و ما بردرگاه اين ملک آسايشی داريم و طعمه ای می يابيم و از آن طبقه نيستيم که بمفاوضت ملوک مشرف توانند شد تا سخن ايشان بنزديک پادشاهان محل استماع تواند يافت . ازين حديث درگذر ، که هرکه بتکلف کاری جويد که سزاوار آن نباشد بدو آن رسد که ببوزند رسيد . دمنه گفت :چگونه ؟ گفت:

بوزنه ای درودگری را ديد که بر چوبی نشسته بود و آن را می بريد و دو ميخ پيش او ، هرگاه که يکی را بکوفتی ديگری که پيشتر کوفته بودی برآوردی . در اين ميان درودگر بحاجتی برخاست ، بوزنه بر چوب نشست از آن جانب که بريده بود ، انثيين او در شکاف چوب آويخته شدو آن ميخ که در کار بود پيش ازانکه ديگری بکوفتی برآورد . هر دو شق چوب بهم پيوست ، انثيين او محکم در ميان بماند ، از هوش بشد.درودگر باز رسيد وی را دست بردی سره بنمود تا دران هلاک شد . و ازينجا گفته اند «درودگری کار بوزنه نيست .»

دمنه گفت :بدانستم لکن هرکه بملوک نزديکی جويد برای طمع قوت نباشد که شکم بهرجای و بهرچيز پر شود :

و هل بطن عمر غير شبر لمطعم؟

فايده تقرب بملوک رفعت منزلت است و اصطناع دوستان و قهر دشمنان ؛ و قناعت از دناءت همت و قلت مروت باشد

از دناءت شمر قناعت را

همتت را که نام کرده ست آز؟

و هرکرا همت او طعمه است در زمره بهايم معدوم گردد ، چون سگ گرسنه که باستخوانی شاد شود وبپاره ای نان خشنود گردد ، و شير باز اگر در ميان اشکار خرگوش گوری بيند دست از خرگوش بدارد و روی بگور آرد

با همت باز باش و بارای پلنگ

زيبا بگه شکار ، پيروز بجنگ

و هرکه بمحل رفيع رسيد اگرچه چون گل کوتاه زندگانی باشد عقلا آن را عمر دراز شمرند بحسن آثار و طيب ذکر ، و آنکه بخمول راضی گردد اگر چه چون برگ سرو دير پايد بنزديک اهل فضل و مروت وزنی نيارد .

کليله گفت :شنودم آنچه بيان کردی ، لکن بعقل خود رجوع کن و بدان که هرطايفه ای را منزلتی است ، و ما از آن طبقه نيستيم که اين درجات را مرشح توانيم بود و در طلب آن قدم توانيم گزارد

تو سايه ای نشوی هرگز آسمان افروز

تو که گلی نشوی هرگز افتاب اندای

دمنه گفت :مراتب ميان اصحاب مروت و ارباب همت مشترک و متنازع است .هر که نفس شريف دارد خويشتن را از محل وضيع بمنزلت رفيع می رساند ، و هرکرا رای ضعيف و عقل سخيف است از درجت عالی برتبت خامل گرايد .و بررفتن بر درجات شرف بسيار موونتست و فروآمدن از مراتب عز اندک عوارض ، چه سنگ گران را بتحمل مشقت فراوان از زمين بر کتف توان نهاد و بی تجشم زيادت بزمين انداخت.و هرکه در کسب بزرگی مرد بلند همت را موافقت ننمايد معذور است که

اذا عظم المطلوب قل المساعد

و ما سزاواريم بدانچه منزلت عالی جوييم وبدين خمول و انحطاط راضی نباشيم .

کليله گفت :چيست اين رای که انديشيده ای؟

گفت :من می خواهم که در اين فرصت خويشتن را بر شير عرضه کنم، که تردد و تحير بدو راه يافتست ، و او را بنصيحت من تفرجی حاصل آيد و بدين وسيلت قربتی و جاهی يابم .

کليله گفت:چه می دانی که شير در مقام حيرتست ؟

گفت :بخرد و فراست خويش آثار و دلايل آن می بينم ، که خردمند بمشاهدت ظاهر هيات باطن صفت را بشناسد .

کليله گفت :چگونه قربت و مکانت جويی نزديک شير؟که تو خدمت ملوک نکرده ای و رسوم آن ندانی .

دمنه گفت :چون مرد دانا و توانا باشد مباشرت کار بزرگ و حمل بار گران او را رنجور نگرداند ، و صاحب همت روشن رای را کسب کم نيايد ، و عاقل را تنهايی و غربت زيان ندارد .

چو مرد برهنر خويش ايمنی دارد

شود پذيره دشمن بجستن پيکار

کليله گفت :پادشاه بر اطلاق اهل فضل و مروت را بکمال کرامات مخصوص نگرداند ، لکن اقبال بر نزديکان خود فرمايد که در خدمت او منازل موروث دارند و بوسايل مقبول متحرم باشند ، چون شاخ رز که بر درخت نيکوتر و بارورتر نرود و بدانچه نزديک تر باشد درآويزد.

دمنه گفت :اصحاب سلطان و اسلاف ايشان هميشه اين مراتب منظور نداشته اند ، بل که بتدريج و ترتيب و جد و جهد آن درجات يافته اند ، و من همان می جويم و از آن جهت می کوشم

نسبت از خويش کنم چو گهر

نه چو خاکسترم کز آتش زاد

و هرکه درگاه ملوک را ملازم گردد و ، از تحمل رنجهای صعب و تجرع شربتهای بدگوار تجنب ننمايد ، و تيزی آتش خشم بصفای آب حلم بنشاند و ، شيطان هوارا به افسون خرد در شيشه کند  ،و حرص فريبنده را بر عقل رهنمای استيلا ندهد و ، بنای کارها بر کوتاه دستی ورای راست نهد و ، حوادث را به رفق و مدارا تلقی نمايد مراد هراينه در لباس هرچه نيکوتر او را استقبال کند.

کليله گفت :انگار که به ملک نزديک شدی بچه وسيلت منظور گردی و بکدام دالت منزلت رسی؟

گفت :اگر قربتی يابم و اخلاق او را بشناسم خدمت او را به اخلاص عقيدت پيش گيرم و همت بر متابعت رای و هوای او مقصور گردانم واز تقبيح احوال و افعال وی بپرهيزم ، و چون کاری آغاز کند که بصواب نزديک وبصلاح ملک مقرون باشد آن را در چشم و دل وی آراسته گردانم و در تقرير فوايد و منافع آن مبالغت نمايم تا شادی او بمتانت رای و رزانت عقل خويش بيفزايد ، و اگر در کاری خوض کند که عاقبت وخيم و خاتمت مکروه دارد و شر و مضرت و فساد و معرت آن بملک او بازگردد پس از تامل و تدبر برفق هرچه تمامتر و عبارت هرچه نرم تر و تواضعی در ادای آن هرچه شامل تر غور و غايله آن با او بگويم و از وخامت عاقبت آن او را بيگاهانم ، چنانکه از ديگر خدمتگاران امثال آن نبيند .چه مرد خردمند چرب زبان اگر خواهد حقی را در لباس باطل بيرون آرد و باطلی را در معرض حق فرا نمايد .

باطلی گر حق کنم عالم مرا گردد مقر

ورحقی باطل کنم منکر نگردد کس مرا

و نقاش چابک قلم صورتها پردازد که در نظر انگيخته نمايد و مسطح باشد ، و مسطح نمايد و انگيخته باشد

نقاش چيره دست است آن ناخدای ترس

عنقا نديده صورت عنقا کندهمی

و هرگاه که ملک هنرهای من بديد برنواخت من حرطص تر ازان گردد که من بر خدمت او .کليله گفت :اگر رای تو بر اين کار مقرر است و عزيمت در امضای ان مصممباری نيک برحذر بايد بود که بزرگ خطری است . و حکما گويند بر سه کار اقدام ننمايد مگر نادان :صحبت سلطان ، و چشيدن زهر بگمان و ، سر گفتن با زنان . و علما پادشاه را بکوه بلند تشبيه کنند که درو انواع ثمار و اصناف معادن باشد لکن مسکن شير و مار و ديگر موذيات که بررفتن در وی دشوار است و مقام کردن ميان آن طايفه مخوف.دمنه گفت :راست چنين است ، لکن هرکه از خطر بپرهيزد خطير نگردد

از خطر خيزد خطر ، زيرا که سوده ده چهل

برنبندد گر بترسد از خطر بازارگان

و در سه کار خوض نتوان کرد مگر برفعت همت و قوت طبع :عمل سلطان و ، بازارگانی دريا و ، مغالبت دشمن . و علما گويند مقام صاحب مروت بدو موضع ستوده است :در خدمت پادشاه کامران مکرم ، يا در ميان زهاد قانع محترم.

کليله گفت :ايزد تعالی خير و خيرت و صلاح و سلامت بدين عزيمت ، هرچند من مخالف آنم ، مقرون گرداناد.

دمنه برفت و بر شير سلام گفت .از نزديکان خود بپرسيد که اين کيست . جواب دادند که فلان پسر فلان .گفت :آری پدرش را شناختم .پس او را بخواند و گفت :کجا می باشی؟ گفت :بر درگاه ملک مقيم شده ام و آن را قبله حاجت و مقصد اميد ساخته و منتظر می باشم که کاری افتد و من آن را به رای و خرد کفايت کنم.چه بردرگاه ملوک مهمات حادث گردد که بزيردستان در کفايت آن حاجت باشد

کاندر اين ملک چو طاووس بکار است مگس

و هيچ خدمتگار اگر چه فرومايه باشد از دفع مضرتی و جر منفعتی خالی نماند ، و آن چوب خشک که براه افنگنده اند آخر بکار آيد ، خلالی کنند تا گوش خارند ، حيوانی که درو نفع و ضر و ازو خير و شر باشد چگونه بی انتفاع شايد گذاشت؟ که

گر دسته گل نيايد از ما

هم هيزم ديگ را بشائيم

چون شير سخن دمنه بشنود معجب شد ، پنداشت که نصيحتی خواهد کرد ، روی بنزديکان خويش آورد و گفت :مردم هنرمند با مروت اگرچه خامل منزلت و بسيار خصم باشد بعقل و مروت خويش پيدا آيد در ميان قوم ، چنانکه فروغ آتش اگرچه فروزنده خواهدکه پست سوزد به ارتفاع گرايد . دمنه بدين سخن شاد شد و دانست که افسون او در گوش شير موثر آمد ، گفت :واجب است بر کافه خدم و حشم ملک که آنچه ايشان را فراز آيد از نصيحت باز نمايند و مقدار دانش و فهم خويش معلوم رای پادشاه گردانند ، که ملک تا اتباع خويش را نيکو نشناسد و براندازه رای و رويیت و اخلاص و مناصحت هريک واقف نباشد از خدمت ايشان انتفاعی نتواند گرفت و در اصطناع ايشان مثال نتواند داد . چه دانه مادام که در پرده خاک نهان است هيچ کس در پروردن او سعی ننمايد ، چون نقاب خاک از چهره خويش بگشاد و روی زمطن را زطر زمردين بست معلوم گردد که چيست ، لاشک آن را بپرورند و از ثمرت آن منفعت گيرندو هرکه هست براندازه تربطت ازو فايده توان گرفت . و عمده در همه ابواب اصطناع ملوک است ، چنانکه گفته اند :

من همچو خار و خاکم ، تو آفتاب و ابر

گلها ولالها دهم ار تربيت کنی

و از حقوق رعيت بر ملک آنست که هريک را بر مقدار مروت و يک دلی و نصيحت بدرجه ای رساند ، و بهوا در مراتب تقديم و تاخير نفرمايد ، وکسانی را که در کارها غافل و از هنرها عاطل باشند بر کافيان هنرمند و داهطان خردمند ترجيح و تفضيل روا ندارد ، که دو کار از عزايم پادشاهان غريب نمايد :حليت سر بر پای بستن ، و پيرايه پای بر سر آويختن .و ياقوت و مرواريد را در سرب و ارزيز نشاندن دران تحقير جواهر نباشد لکن عقل فرماينده بنزديک اهل خرد مطعون گردد.و انبوهی ياران که دوربين و کاردان نباشند عين مضرت است ، و نفاذ کار با اهل بصيرت و فهم تواند بود نه به انبوهی انصار و اعوان .وهرکه ياقوت با خويشتن دارد گران بار نگردد و بدان هر غرض حاصل آيد .وآنکه سنگ در کيسه کند رنجور گردد و روز حاجت بدان چيزی نيابد . و مرد دانا حقير نشمرد صاحب مروت را اگرچه خامل منزلت باشد ، چه پی از ميان خاک برگيرند و ازو زينها سازند و مرکب ملوک شود و کمانها راست کنند و بصحبت دست ملوک و اشراف عزيز گردد.و نشايد که پادشاه خردمندان را بخمول اسلاف فروگذارد و بی هنران را بوسايل موروث ، بی هنر مکتسب ، اصطناع فرمايد بل که تربيت پادشاه بر قدر منفعت بايد که در صلاح ملک از هريک بيند  ، چه اگر بی هنران خدمت اسلاف را وسيلت سعادت سازند خلل بکارها راه يابد و اهل هنر ضايع مانند . و هيچ کس بمردم از ذات او نزديک تر نيست ، چون بعضی ازان معلول شود بداروهايی علاج کنند که از راههای دور و شهرهای بيگانه آرند . و موش مردمان را همسرايه و هم خانه است ، چون موذی می باشد او را از خانه بيرون می فرستند و در هلاک او سعی واجب می بينند . و باز اگرچه وحشی وغريب است چون بدو حاجت و ازو منفعت است باکرامی هرچه تمامتر او را بدست آرند و ازدست ملوک برای او مرکبی سازند .

چون دمنه از اين سخن فارغ شد اعجاب شير بدو زيادت گشت و جوابهای نيکو و ثناهای بسيار فرمود و با او الفی تمام گرفت.ودمنه بفرصت خلوت طلبيد و گفت :مدتی است تا ملک را بر يک جای مقيم می بينم و نشاط شکار و حرکت فرو گذاشته است ، موجب چيست ؟ شير می خواست که بردمنه حال هراس خود پوشانيده دارد ، در ان ميان شنزبه بانگی بکرد بلند و آواز او چنان شير را از جای ببرد که عنان تملک و تماسک از دست او بشد و راز خود بر دمنه بگشاد و گفت :سبب اين آواز است که می شنوی.نمی دانم که از کدام جانب می ايد ، لکن گمان یم برم که قوت و ترکيب صاحب آن فراخور آواز باشد . اگر چنين است ما را اينجا مقام صواب نباشد .

دمنه گفت :جز بدين آواز ملک را از وی هيچ ريبتی ديگر بوده است ؟ گفت :نی .گفت :نشايد که ملک بدين موجب مکان خويش خالی گذارد و از وطن مالوف خود هجرت کند ، چه گفته اند که آفت عقل تصلف است ، و آفت مروت چربک ، و آفت دل ضعيف آواز قوی .و در بعضی امثال دليل است که بهر آواز بلند و جثه قوی التفات نشايد نمود .شير گفت :چگونه است آن ؟ گفت :

آورده اند که روباهی در بيشه ای رفت آنجا طبلی ديد پهلوی درختی افگنده و هرگاه که باد بجستی شاخ درخت بر طبل رسيدی ، آوازی سهمناک بگوش روباه آمدی .چون روباه ضخامت جثه بديد و مهابت آواز بشنيد طمع دربست که گوشت و پوست فراخور آواز باشد می کوشيد تا آن را بدريد الحق چربوی بيشتر نيافت . مرکب زيان در جولان کشيد و گفت :بدانستم که هرکجا جثه ضخيمتر و آواز آن هايل تر منفعت آن کمتر .

و اين مثل بدان آوردم تا رای ملک را روشن شود که بدين آواز متقسم خاطر نمی بايد شد . و اگر مرا مثال دهد بنزديک او روم و بطان حال و حقيقت کار ملک را معلوم گردانم.

شير را سخن موافق آمد .دمنه برحسب مراد و اشارت او برفت . چون از چشم شير غايب گشت شير تاملی کرد و از فرستادن دمنه پشيمان شد و با خود گفت :در امضای اين رای مصيب نبودم ، چه هر که بر درگاه ملوک بی جرمی جفا ديده باشد و مدت رنج و امتحان او دراز گشته ، يا مبتلا بدوام مضرت و تنگی معيشت ، و يا آنچه داشته باشد از مال و حرمت بباد داده ، و يا از عملی که مقلد آن بوده ست معزول گشته ، يا شريری معروف که بحرص و شره فتنه جويد و باعمال خير کم گرايد ، يا صاحب جرمی که ياران او لذت عفو ديده باشند و او تلخی عقوبت چشيده ، يا در گوش مال شريک بوده باشند و در حق او زيادت مبالغتی رفته ، يا در ميان اکفا خدمتی پسنديده کرده و ياران در احسان و ثمرت بر وی ترجيح يافته ، و يا دشمنی در منزلت بر وی سبقت جسته و بدان رسيده ، يا از روی دين و مروت اهليت اعتماد و امانت نداشته ، يا در آنچه بمضرت پادشاه پيوندد خود را منفعتی صورت کرده ، يا بدشمن سلطان التجا ساخته و دران قبول ديده ، بحکم اين مقدمات پيش از امتحان و اختبار تعجيل نشايد فرمود پادشاه را در فرستادن او بجانب خصم و محرم داشتن در اسرار رسالت . و اين دمنه دورانديش است و مدتی دراز بردرگاه من رنجور و مهجور بوده است . اگر در دل وی آزاری باقی است ناگاه خيانتی انديشد و فتنه ای انگيزد . و ممکن است که خصم را در قوت ذات و بسطت حال از من بيشتر ياود در صحبت و خدمت او رغبت نمايد ، و بدانچه واقف است از اسرار من او را بياگاهاند .

شير در اين فکرت مضطرب گشت ، می خاست و می نشست و چشم براه می داشت . ناگاه دمنه از دور پديد آمد . اندکی بياراميد وبرجای خويش قرار گرفت . چون بدو پيوست پرسيد که : چه کردی ؟ گفت :گاوی ديدم که آواز او بگوش ملک می رسيد.گفت :مقدار قوت او چيست ؟ گفت :نديدم او را نخوتی و شکوهی که بر قوت او دليل گرفتمی.چندانکه به وی رسيدم بر وی سخن اکفا می گفتم و ننمود در طبع او زيادت طمع تواضعی و تعظيمی ، و در ضمير خويش او را هم مهابتی نيافتم که احترام بيشتر فلازم شمردی .

شير گفت آن را برضعيف حمل نتوان کرد  وبدان فريفته نشايد گشت ، که بادی سخت گياهی ضعيف را نيفگند و درختای قوی را دراندازد و گوشکهای محکم را بگرداند .و مهتران و بزرگان قصد زيردستان و اذناب در مذهب سيادت محظور شناسند و تا خصم بزرگوار قدرو کريم نباشد اظهار قوت و شوکت روا ندارند ، و بر هريک مقاومت فراخور حال او فرمايند . چه در معالی کفاءت نزديک اهل مروت معتبر است .

نکند باز عزم صلح خبر ملخ

نکند شير قصد زخم شگال

دمنه گفت : ملک کار او را چندين وزن نهند ، و اگر فرمايد بروم و او را بيارم تا ملک را بنده ای مطيع و چاکری فرمان بردار باشد . شير از اين سخن شاد شد و بآوردن او مثال داد . دمنه بنزديک گاو آمد و بادل قوی بی تردد و تحير باوی سخن گفتن آغاز کرد و گفت : مرا شير فرستاده است و فرموده که ترا بنزديک او برم ، و مثال داده که اگر مسارعت نمائی امانی هم بر تقصيری که تا اين غايت روا داشته ای و از خدمت و ديدار او تقاعدی نموده ، و اگر توفقی کنی بالفوربازگردم و آنچه رفته باشد باز نمايم . گاو گفت : کيست اين شير ؟ دمنه گفت : ملک سباع . گاو که ذکر ملک سباع شنودم بترسيد ، دمنه را گفت : اگر مرا قوی دل گردانی و از باس او ايمن کنی با تو بطايم . دمنه با او وثيقتی کرد و شرايط تاکيد و احکام اندران بجای آورد و هر دو روی بجانب شير نهادند.

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 17
    1. نویسنده :مرد.روز

      نوشته های ابوالمعالی نصرالله منشی خوبه 🙂

    1. نویسنده :یکی.یه.دونه

      از زحمات تمام افرادی که در سایت پارسی وی فعالیت می کنن تشکر میکنم.

    1. نویسنده :elnaz.doosty

      سایت خوبی دارید. مخصوصا نوشته کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش۳ جالب بود.

    1. نویسنده :دانش

      کارتون عالیه…توی این … پیدا کردن مطالب خوب سخته موفق باشین 🙂

    1. نویسنده :شورش

      نوشته خوبی بود. لطفن مدلهای لباس و مو و ارایش را بیشتر کنین

    1. نویسنده :رضا

      قالب و سایت قشنگیه موفق باشین.

    1. نویسنده :دختر.تهرانی

      نوشته کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش۳ جالب بود. فال حافظ خیلی خوبه امکانات دیگر هم اضافه کنید.

    1. نویسنده :رامین.رامین

      nazanin…sohba az pajmordan yek barg nist

    1. نویسنده :نازنین

      واقعا نوشته خوبییه. من همیشه سایتتون را چک میکنم.

    1. نویسنده :ضرب.شصت

      خوب بود…اگر اخبار متنوع تر شود بهتر میشود. امیداورم موفق باشین.

    1. نویسنده :جمشید

      با قدرت ادامه دهید… پایان شب سیه سپیدد است… 🙂

    1. نویسنده :محمد

      با تشکر از مطلب خوبتان

    1. نویسنده :امیر

      صحبت از پژمردن یک برگ نیست…وای جنگل را بیابان می کنند…با ارزوی موفقیت برای شما

    1. نویسنده :دلسوخته

      از زحماتتان متشکرم. :-p

    1. نویسنده :ترنم.آسمانی

      تلاشتان قابل تقدیر و سپاس است. اما جای کار زیادی دارد.

    1. نویسنده :سمیرا.جون

      تمام مطالب ابوالمعالی نصرالله منشی را خوندم برام مفید بود و جالب.

    1. نویسنده :اردشیر

      نوشته های ابوالمعالی نصرالله منشی خوبه 🙂