امروز: پنجشنبه, ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ / قبل از ظهر / | برابر با: الخميس 17 شوال 1445 | 2024-04-25
کد خبر: 1359 |
تاریخ انتشار : 13 آبان 1391 - 21:51 | ارسال توسط :
16
1
ارسال به دوستان
پ

کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش2 عنوان کتاب : کليله و دمنه نويسنده : ابوالمعالی نصرالله منشی تصحيح و توضيح مجتبی مينوی طهرانی تحفه چگونه آرم نزديک تو سخن؟! آب حيات تحفه کی آرد بسوی جان؟! گل را چه گرد خيزد از ده گلاب زن ؟! مه را چه ورغ بندد از صد […]

کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش2

عنوان کتاب : کليله و دمنه

نويسنده : ابوالمعالی نصرالله منشی

تصحيح و توضيح مجتبی مينوی طهرانی

تحفه چگونه آرم نزديک تو سخن؟!

آب حيات تحفه کی آرد بسوی جان؟!

گل را چه گرد خيزد از ده گلاب زن ؟!

مه را چه ورغ بندد از صد چراغ دان؟!

اما بدين مثال اين بنده و بنده زاده را تشريفی هرچه بزرگتر و تربيتی هرچه تمامتر بود ، و مباهات و مفاخرت هرچه وافرتر افزود ، و ثواب آن روزگار همايون اعلی را مدخر گشت .و نيز اگر ملوک گذشته که نام ايشان در مقدمه اين فصل آورده شده ست از اين نوع توفيقی يافتند و سخنان حکما را عزيز داشت تا ذکر ايشان از آن جهت بروجه روزگار باقی ماند ، امروز که زمانه در طاعت و فلک در متابعت رای و رايت خداوند عالم سلطان عادل اعظم شاهنشاه بنی آدم ولی النعيم مالک رقاب الامم ، اعلی الله رايه و رايته و نصر جنده والويته ، آمده ست ، و عنان کامگاری و زمان جهان داری بعدل و رحمت وباس و سياست ملکانه سپرده – و مزيت و رجحان اين پادشاه دين دار در مکارم خاندان مبارک و فضايل ذات بی نظير ، بر پادشاهان عصر و ملوک دهر ماضی و باقی ، ازان ظاهر تر است که بندگان را دران باطناب و اسهابی حاجت افتد که

درصد هزار قرن سپهر پياده رو

نارد چنو سوار بميدان روزگار

هم اين مثال داد ، و اسم و صيت نوبت ميمون که روز بازار فضل و براعت است بر امتداد ايام موبد و مخلد گردايند . ايد تبارک و تعالی نهايت همت ملوک عالم را مطلع دولت و تشبيب اقبال و سعادت اين پادشاه بنده پرور کناد ، و انواع تمتع و برخورداری از موسم جوانی و ثمرات ملک ارزانی داراد ، بمنه و رحمته و حوله و قوته .

                        مفتتح کتاب بر ترتيب ابن المقفع

                           بسم الله الرحمن الرحيم

چنين گويد ابوالحسن عبدالله ابن المقفع ، رحمه الله ، پس از حمد باری عز اسمه ، و درود بر سيد المرسلين ، عليه الصلاة و السلام ، که ايزد تبارک و تعالی بکمال قدرت و حکمت عالم را بيافريد ، و آدميان را بفضل و منت خويش بمزيت عقل و رجحان خرد از ديگر جانوران مميز گردانيد ، زيرا که عقل بر اطلاق کليد خيرات و پای بند سعادات است ، و مصالح معاش و معاد و دوستکامی دنيا و رستگاری آخرت بدو بازبسته است . و آن دو نوع است :غريزی که ايزد جل جلاله ارزانی دارد ، و مکتسب که از روی تجارب حاصل آيد . و غريزی در مردم بمنزلت آتش است در چوب ، و چنانکه ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نباشد اثر اين بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشد ، و حکما گفته اند که التجارب لقاح العقول . و هرکه از فيض آسمانی و عقل غريزی بهرومند شد و بر کسب هنر مواظبت نمود و در تجارب متقدمان تامل عاقلانه واجب ديد آرزوهای دنيا بيايد و در آخرت نيک بخت خيزد ، والله الهادی الی ما هو الاوضح سبيلا و الارشد دليلا.

و ببايد دانست که ايزد تعالی هرکار را سببی نهاده است و هرسبب را علتی و هر علت را موضعی و مدتی ، که حکم بدان متعلق باشد ، و ايام عمر و روزگار دولت يکی از مقبلان بدان آراسته گردد.و سبب و علت ترجمه اين کتاب و نقل آن از هندوستان بپارس آن بود که باری عز اسمه آن پادشاه عادل بختيار و شهريار عالم کامگار انوشروان کسری بن قباد را ، خفف الله عنه ، از شعاع عقل و نور عدل حظی وافر ارزانی داشت ، و در معرفت کارها و شناخت مناظم آن رای صائب و فکرت ثاقب روزی کرد ، و افعال و اخلاق او را بتاييد آسمانی بياراست . تا نهمت بتحصيل علم و تتبع اصول و فروع آن مصروف گردانيد ، و در انواع آن بمنزلتی رسيد که هيچ پادشاه پس از وی آن مقام را در نتوانست يافت ، و آن درجت شريف و رتبت عالی را سزاوار مرشح نتوانست گشت . و نخوت پادشاهی و همت جهان گيری بدان مقرون شد تا اغلب ممالک دنيا در ضبط خويش آورد ، و جباران روزگار را در ربقه طاعت و خدمت کشيد ، و آنچه مطلوب جهانيان است از عز دنيا بيافت .

و در اثنای آن بسمع او رسانيدند که در خزاين ملوک هند کتابيست که از زبان مرغان و بهايم و وحوش و طيور و حشرات جمع کرده اند ، و پادشاهان را درسياست رعيت و بسط عدل و رافت ، و قمع خصمان و قهر دشمنان ، بدان حاجت باشد ، و آن را عمده هر نيکی و سرمايه هر علم و راهبر هر منفعت و مفتاح هر حکمت می شناسند ، و چنانکه ملوک را ازان فوايد تواند بود اوساط مردمان را هم منافع حاصل تواند شد ، و آن را کتاب کليله ودمنه خوانند .

آن خسرو عادل ، همت بران مقصور گردانيد که آن را ببيند و فرمود که مردی هنرمند بايد طلبيد که زبان پارسی و هندوی بداند ، و اجتهاد او در علم شايع باشد ، تا بدين مهم نامزد شود.مدت دراز بطلبيدند ، آخر برزويه نام جوانی نشان يافتند که اين معانی در وی جمع بود ، و بصناعت طب شهرتی داشت.او را پيش خواند و فرمود که :پس از تامل و استخارت و تدبر و مشاورت ترا بمهمی بزرگ اختيار کرده ايم ، چه حال خرد و کياست تو معلومست ، و حرص تو بر طلب علم و کسب هنر مقرر.و می گويند که بهندوستان چنين کتابی است ، و می خواهيم که بدين ديار نقل افتد ، و ديگر کتب هندوان بدان مضموم گردد.ساخته بايد شد تا بدين کار بر وی و بدقايق استخراج آن مشغول شوی . و مالی خطير در صحبت تو حمل فرموده می آيد تا هر نفقه و موونت که بدان حاجت افتد تکفل کنی ، و اگر مدت مقام دراز شود و به زيادتی حاجت افتد باز نمايی تا ديگر فرستاده آيد ، که تمامی خزاين ما دران مبذول خواهدبود.

وانگاه مثال داد تاروزی مسعود و طالعی ميمون برای حرکت او تعيين کردند ، و او بر آن اختيار روان شد ، و در صحبت او پنجاه صره که هر يک ده هزار دينار بود حمل فرمود . و بمشايعت او با جملگی لشکر و بزرگان ملک برفت.

و برزويه با نشاط تمام روی بدين مهم آورد ، و چون بمقصد پيوست گرد درگاه پادشاه و مجلسهای علما و اشراف و محافل سوقه و اوساط می گشت و از حال نزديکان رای و مشاهير شهر و فلاسفه می پرسيد ، و بهر موضع اختلافی می ساخت . و به رفق و مدارا بر همه جوانب زندگانی می کرد ، و فرا می نمود که برای طلب علم هجرتی نموده است . و بر سبيل شاگردی بهرجای می رفت ، و اگر چه از هر علم بهره داشت نادان وار دران خوضی می پيوست ، و از هر جنس فرصت می جست ، و دوستان و رفيقان می گرفت ، و هر يک را بانواع آزمايش امتحام می کرد . اختيار او بر يکی ازيشان افتاد که بهنرو خرد مستثنی بود ، و دوستی و برادری را با او بغايت لطف و نهايت يگانگی رسانيد تا بمدت اندازه رای و رويت و دوستی و شفقت او خود را معلوم گردانيد ، و بحقيقت بشناخت که اگر کليد اين راز بدست وی دهد و قفل اين سر پيش وی بگشايد دران جانب کرم و مروت و حق صحبت و ممالحت را برعايت رساند .

چون يکچندی برين گذشت و قواعد مصدقت ميان ايشان هرچه مستحکم تر شد و اهليت او اين امانت و محرميت او اين سر را محقق گشت در اکرام او بيفزود و مبرتهای فراوان واجب ديد .پس يک روز گفت :ای بذاذر ، من غرض خويش تا اين غايت بر تو پوشيده داشتم  ، و عاقل را اشارتی کفايت باشد .

هندو جواب داد که :همچنين است ، و تو اگر چه مراد خويش مستور می داشتی من آثار آن می ديد م ، لکن هوای تو باظهار آن رخصت نداد . و اکنون که تو اين مباثت پيوستی اگر بازگويم از عيب دور باشد . و چون آفتاب روشن است که تو  آمده ای تا نفايس ذخاير از ولايت ماببری ، و پادشاه شهر خويش را بنگنجهای حکمت مستظهر گردانی ، و بنای آن بر مکر و خديعت نهاده ای.اما من در صبر و مواظبت تو خيره مانده بودم . و انتظار می کردم تا مگر در اثنای سخن از تو کلمه ای زاطد که باظهار مقصود ماند ، البته اتفاق نيفتاد . و بدين تحفظ و تيقظ اعتقاد من در موالات تو صافی تر گشت . چه هيچ آفريده را چندين حزم و خرد و تمالک و تماسک نتواند بود خاصه که در غربت ، و در ميان قومی که نه ايشان او را شناسند و نه او بر عادات و اخلاق ايشان وقوف دارد .

و عقل بهشت خصلت بتوان شناخت :اول رفق و حلم ، و دوم :خويشتن شناسی ، سوم طاعت پادشاهان و طلب رضا و تحری فراغ ايشان ، و چهارم شناختن موضع راز و وقوف برمحرميت دوستان ، و پنجم مبالغت در کتمان اسرار خويش و ازان ديگران، و ششم بر درگاه ملوک چاپلوسی و چرب زبانی کردن و اصحاب را بسخن نيکو بدست آوردن ، و هفتم برزبان خويش قادر بودن و سخن بقدر حاجت گفتن ، و هشتم در محافل خاموشی را شعار ساختن و از اعلام چيزی که نپرسند و از اظهار آنچه بندامت کشد احتراز لازم شمردن.و هرکه بدين خصال متحلی گشت شايد که بر حاجت خويش پيروز گردد ، و در اتمام آنچه بدوستان برگيرد اهتزاز نمايند .

و اين معانی در تو جمع است ، و مقرر شد که دوستی تو با من از برای اين غرض بوده ست ، لکن هر که بچندين فضايل متحلی باشد اگر در همه ابواب رضای او جسته آيد و در آنچه بفراغ او پيوندد مبادرت نموده شود از طريق خرد دور نيفتد ، هرچند اين التماس هراس بر من مستولی گردانيد ، که بزرگ سخنی و عظيم خطری است .

چون برزويه بديد که هندو بر مکر او واقف گشت اين سخن بر وی رد نکرد ، و جواب نرم و لطيف داد.گفت :من برای اظهار اين سر فصول مشبع انديشيده بودم ، و آن را اصول و فروع و اطراف و زوايا نهاده و ميمنه و ميسره و قلب و جناح آن را بحقوق صحبت و ممالحت و سوابق اتحاد و مخالصت بياراسته ، و مقدمات عهود و سوالف مواثيق را طليعه آن کرده و حرمت هجرت و وسيلت غربت را مايه و ساقه گردانيده ، و بسيجيده آن شده که بر اين تعبيه در صحرای مباسطت آيم و حجاب مخافت از پيکر مراد بردارم ، و بيمن ناصيت و برکت معونت تو مظفر و منصور گردم.لکن تو بيک اشارت بر کليات و حزويات من واقف گشتی ، و از اشباع و اطناب مستغنی گردانيد و بقضای حاجت و اجابت التماس زبان داد.از کرم و مروت تو همين سزيد و اميد من در صحبت و دوستی تو همين بود . و خردمند اگر بقلعتی ثقت افزايد که بن لاد آن هرچه موکدتر باشد و اساس آن هرچه مستحکم تر ، يا بکوهی که از گردانيدن بادو ربودن آب دران ايمن توان زيست ، البته بعيبی منسوب نگردد.

هندو گفت :هيچيز بنزديک اهل خرد در منزلت دوستی نتواند بود . و هرکجا عقيدتها بمودت آراسته گشت اگر در جان و مال با يک ديگر مواسا رود دران انواع تکلف و تنوق تقديم افتد هنوز از وجوب قاصر باشد . اما مفتاح همه اغراض کتمان اسرار است و هر راز که ثالی دران مرحم نشود هراينه از شياعت مصون ماند ، و باز آنکه بگوش سومی رسيد بی شبهت در افواه افتد ، و بيش انکار صورت نبندد .و مثال آن چون ابر بهاری است که در ميان آسمان بپراکند وبهر طرف قطعه ای بماند ، اگر کسی ازان اعلام دهد بضرورت او را تصديق واجب بايد داشت ، چه انکار آن در وهم و خرد نگنجد. و مرا از دوستی تو چندان مسرت  و ابتهاج حاصل است که هيچ چيز در موازنه آن نيايد ، اما اگر کسی را برين اطلاع افتد برادری ما چنان باطل گردد که تلافی آن بمال و متاع در امکان نيايد که ملک ما درشت خوی و خرد انگارش است ، برگناه اندک عقوبت بسيار فرمايد ، چون گناه بزرگ باشد پوشيده نماند که چه رود.

برزويه گفت :قوی تر رکنی بنای مودت را کتمان اسرار است ، و من در اطن کار محرم ديگر ندارم و اعتماد برکرم و عهد و حصافت تو مقصور داشته ام . و می توانم دانست که خطری بزرگست ، اما بمروت و حريت آن لايق تر که مرا بدين آرزو برسانی ، و اگر از آن جهت رنجی تحمل بايد کرد سهل شمری ، و آن را از موونات مروت و مکرمت شناسی .

و ترا مقرر است که فاش گردانيدن اين حديث از جهت من ناممکن است ، لکن تو از پيوستگان و ياران خويش می انديشی ، که اگر وقوف يابند ترا در خشم ملک افکنند . و غالب ظن آنست که خبری بيرون نگنجد و شغلی نزايد .

هندو اهتزاز نمود و کتابها بدو داد . و برزويه روزگار دراز با هراس تمام در نبشتن آن مشغول گردانيد ، و مال بسيار در آن وجه نقفه کرد . و از اين کتاب و ديگر کتب هندوان نسخت گرفت ، و معتمدی بنزديک نوشروان فرستاد ، و از صورت حال بياگاهانيد .

نوشروان شادمان گشت و خواست که زودتر بحضرت او رسد تا حوادث ايام آن شادی را منغص نگرداند ، و برفور بدو نامه فرمود و مثال داد که :دران مسارعت بايد نمود ، و قوی دل و فسيح امل روی بازنهاد ، و آن کتب را عزيز داشت که خاطر بوصول آن نگران است ، و تدبير بيرون آوردن آن برقضيت عقل ببايد کرد ، که خدای عزوجل بندگان عاقل را دوست دارد ، و عقل بتجارب و صبر و حزم جمال گيرد . و نامه را مهر کردند و بقاصد سپرد ، و تاکيدی رفت که از راههای شارع تحرز واجب بيند تا آن نامه بدست دشمنی نيفتد.

چندانکه نامه ببرزويه رسيد بر سبيل تعجيل بازگشت و بحضرت پيوست . کسری را خبر کردند ، در حال او را پيش خواند . برزويه شرط خدمت و زمين بوس بجای آورد و پرسش و تقرب تمام يافت . و کسری را بمشاهدت اثر رنج که در بشره برزويه بود رقتی هرچه تمامتر آورد و گفت :قوی دل باش ای بنده نيک و بدان که خدمت تو محل مرضی يافتست و ثمرت و محمدت آن متوجه شده ، باز بايد گشت و يک هفته آسايش داد ، وانگاه بدرگاه حاضر آمد تا آنچه واجب باشد مثال دهيم .

چون روز هفتم بود بفرمود تا علما و اشراف حضرت را حاضر آوردند و برزويه را بخواند و اشارت کرد که مضمون اين کتاب را بر اسماع حاضران بايد گذرانيد . چون بخواند همگنان خيره ماندند و بر برزويه ثناها گفت ، و ايزد را عز اسمه برتيسير اين غرض شکرها گزارد . و کسری بفرمود تا درهای خزاين بگشادند و برزويه را مثال داد موکد بسوگند که بی احتراز دربايد رفت ، و چندانکه مراد باشد از نقود و جواهر برداشت .

برزويه زمين بوسه کرد و گفت :حسن رای و صدق عنايت پادشاه مرا از مال مستغنی گردانيده است ، و کدام مال دراين محل تواند بود که از کمال بنده نوازی شاهنشاه گيتی مرا حاصل است ؟اما چون سوگند در ميانست از جامه خانه خاص ، برای تشريف و مباهات ، يک تخت جامه از طراز خوزستان که بابت کسوت ملوک باشد برگيرم . وانگاه برزبان راند که :اگر من در اين خدمت مشقتی تحمل کردم و در بيم و هراس روزگار گذاشت ، باميد طلب رضا و فراغ ملک بر من سهل و آسان می گذشت ، و بدست بندگان سعی و جهدی به اخلاص باشد . و الا نفاذ کار و ادراک مراد جز بسعادت ذات و مساعدت بخت ملک نتواد بود . و کدام خدمت در موازنه آن کرامات آيد که در غيبت اهل بيت بنده را ارزانی فرموده ست ؟ و يک حاجت باقی است که در جنب عواطف ملکانه خطری ندارد ، واگر بقضا مقرون گردد عز دنيا و آخرت بهم پيوندد ، و ثواب و ثنا ايام ميمون ملک را مدخر شود .

نوشروان گفت :اگر در ملک مثلا مشارکت توقع کنی مبذولست ، حاجت بی محابا ببايد خواست . برزويه گفت :اگر بيند رای ملک بزرجمهر را مثال دهد تا بابی مفرد در اين کتاب بنام من بنده مشتمل بر صفت حال من بپردازد ، و دران کيفيت صناعت و نسب و مذهب من مشبع مقرر گرداند ، وانگاه آن را بفرمان ملک موضعی تعيين افتد ، تا آن شرف من بنده را بر روی روزگار باقی مخلد شود ، و صيت نيک بندگی من ملک را جاويد و موبد گردد.

کسری و حاضران شگفتی عظيم نمودند و بهمت بلند و عقل کامل برزويه واثق گشتند ، و اتفاق کردند که او را اهليت آن منزلت هست . بزرجمهر را حاضر آوردند ، و او را مثال داد که :صدق مناصحت و فرط اخلاص برزويه دانسته ای ، و خطر بزرگ که بفرمان ما ارتکاب کرد شناخته ، و می خواستيم که ثمرات آن دنياوی هرچه مهناتر بيابد وا ز خزاين ما نصيبی گيرد ، البته بدان التفات ننمود ، و التماس او برين مقصور است که در اين کتاب بنام او بابی مفرد وضع کرده آيد . چنانکه تمامی احوال او از روز ولادت تا اين ساعت که عز مشافهه ما يافته است دران بيايد . و ما بدين اجابت فرموديم و مثال می دهيم که آن را در اصل کتاب مرتب کرده شود ، و چون پرداخته گشت اعلام بايد داد تا مجمعی سازند و آن را برملا بخوانند ، و اجتهاد تو در کارها ورای آنچه در امکان اهل روزگار آيد علما و اشراف مملکت را نيز معلوم گردد.

چون کسری اين مثال را بر اين اشباع بداد برزويه سجده شکر گزارد و دعاهای خوب گفت .و بزرجمهر آن باب بر آن ترتيب که مثال يافته بود بپرداخت ، و آن را بانواع تکلف بياراست ، و ملک را خبر کرد . و آن روز بار عام بود ، و بزرجمهر بحضور برزويه و تمامی اهل مملکت اين باب را بخواند ، و ملک و جملگی آن را پسنديده داشتند ، و در تحسين سخن بزرجمهر مبالغت نمودند ، و ملک او را صلت گران فرمود از نقود و جواهر و کسوتهای خاص ، و بزرجمهر جز جامه هيچيز قبول نکرد .

وبرزويه دست وپای نوشروان ببوسيد و گفت :ايزد تعالی هميشه ملک را دوستکام داراد ، و عز دنيا بآخرت مقرون و موصول گرداناد ، اثر اصطناع پادشاه بدين کرامت هرچه شايع تر شد ، و من بنده بدان سرورو سرخ روی گشتم ، و خوانندگان اين کتاب را ازان فوايد باشد که سبب نقل آن بشناسد ، و بدانند که طاعت ملوک وخدمت پادشاهان فاضلترين اعمالست ، و شريف آن کس تواند بود که خسروان روزگار او را مشرف گردانند ، و در دولت و نوبت خويش پيدا آرند .

و کتاب کليله و دمنه پانزده بابست ، ازان اصل کتاب که هندوان کرده اند ده بابست.

                        ابتدای کليله و دمنه ، و هو من کلام بزرجمهر البختکان

اين کتاب کليله و دمنه فراهم آورده علما و براهنه هند است در انواع مواعظ و ابواب حکم و امثال ، و هميشه حکمای هر صنف از اهل عالم می کوشيدند و بدقايق حيلت گرد آن می گشتند که مجموعی سازند مشتمل بر مناظم حال و مآل و مصالح معاش و معاد ، تا آنگاه که ايشان را اين اتفاق خوب روی نمود ، و بر اين جمله وضعی دست داد ، که سخن بليغ باتقان بسيار از زبان بهايم و مرغان و وحوش جمع کردند ، و چند فايده ايشان را دران حاصل آمد :اول آنکه در سخن مجال تصرف يافتند تا در هر باب که افتتاح کرده آيد بنهايت اشباع برسانيدند ، ديگر آنکه پند و حکمت و لهو و هزل و بهم پيوست تا حکما برای استفادت آن را مطالعت کنند . و نادانان برای افسانه خوانند ، و احداث متعلمان بظن علم و موعظت نگردند و حفظ آن بريشان سبک خيزد ، و چون در حد کهولت رسند و در آن محفوظ تاملی کنند صحيفه دل را پر فوايد بينند ، و ناگاه بر ذخاير نفيس و گنجهای شايگانی مظفر شوند . و مثال اين همچنان است که مردی در حال بلوغ بر سر گنجی افتد که پدر برای او نهاده باشد فرحی بدو راه يابد و در باقی عمر ا زکسب فارغ آيد .

و خواننده اين کتاب بايد که اصل وضع و غرض که در جمع و تاليف آن بوده است بشناسد ، چه اگر اين معنی بر وی پوشيده ماند انتفاع او ازان صورت نبندد و فوايد و ثمرات آن او را مهنا نباشد . و اول شرطی طالب اين کتاب را حسن قراءت است که اگر در خواندن فروماند بتفهيم معنی کی تواند رسيد ؟ زيرا که خط کالبد معنی است ، و هرگاه دران اشتباهی افتاد ادراک معنای ممکن نگردد ، و چون برخواندن قادر بود بايد که دران تامل واجب داند و همت دران نبندد که :زودتر بآخر رسد ، بل که فوايد آن را بآهستگی در طبع جای می دهد ، که اگر بر اين جمله نرود همچنان بود که :

مردی در بيابان گنجی يافت ، با خود گفت اگر نقل آن بذات خويش تکفل کنم عمری دران شود و اندک چيزی تحويل افتد ، بصواب آن نزديک تر که مزدوری چند حاضر آرم و ستور بسيار کرا گيرم و جمله بخانه برم.هم بر اين سياقت برفت وبارها پيش از خويشتن گسيل کرد . مکاريان را سوی خانه خويش بردن بمصحلت نزديک تر نمود ، چون آن خردمند دورانديشه بخانه رسيد در دست خويش از آن گنج جز حسرت و ندامت نديد .

و بحقيقت ببايد دانست که فايده در فهم است نه در حفظ ، و هرکه بی وقوف در کاری شروع نمايد همچنان باشد که :

مردی می خواست که تازی گويد ، دوستی فاضل ازان وی تخته ای زرد در دست داشت ؛ گفت :از لغت تازی چيزی از جهت من بران بنويس .چون پرداخته شد.بخانه بردو گاه گاه دران می نگريست و گمان برد که کمال فصاحت حاصل آمد . روزی در محفلی سخنی تازی خطا گفت ، يکی از حاضران تبسمی واجب ديد .بخنديد و گفت :برزبان من خطا رود و تخته زرد من در خانه من است ؟

و بر مردمان واجب است که در کسب علم کوشند و فهم را دران معتبر دارند ، که طلب علم و ساختن توشه آخرت از مهماتست . و زنده را از دانش و کردار نيک چاره نيست ، و نيز در نور ادب دل را روشن کند ، و داروی تجربت مردم را از هلاک جهل برهاند ، چنانکه جمال خرشيد روی زمين را منور گرداند ، و آب زندگانی عمر جاويد دهد .و علم بکردار نيک جمال گيرد که ميوه درخت دانش نيکوکاری است و کم آزاری.

و هرکه علم بداند و بدان کار نکند بمنزلت کسی باشد که مخافت راهی می شناسد اما ارتکاب کند تا بقطع و غارت مبتلا گردد ، يا بيماری که مضرت خوردنيها می داند و همچنان بران اقدام می نمايد تا در معرض تلف افتد.و هراينه آن کس که زشتی چيزی بشناخت اگر خويشتن دران افکند نشانه تير ملامت شود ، چنانکه دو مرد در چاهی افتند يکی بينا و ديگر نابينا ، اگرچه هلاک ميان هر دو مشترکست اما عذر نابينا بنزديک اهل خرد و بصارت مقبول تر باشد .

و فايده در تعلم حرمت ذات و عزت نفس است ، پس تعليم ديگران ، که اگر بافادت مشغول گردد و در نصيب خويش غفلت ورزد همچون چشمه ای باشد که از آب او همه کس را منفعت حاصل می آيد و او ازان بی خبر .وا ز دو چيز نخست خود را مستظهر بايد گردانيد پس ديگران را ايثار کرد :علم و مال . يعنی چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذيب اخلاق خويش بايد کوشيد آنگاه ديگران را بران باعث بود . و اگر نادانی اين بشارت را بر هزل حمل کند مانند کوری باشد که کاژی را سرزنش کند .

و عاقل بايد که در فاتحت کارها نهايت اغراض خويش پيش چشم دارد و پيش ازانکه قدم در راه نهد مقصد معين گرداند ، و الا واسطه بحيرت کشد و خاتمت بهلاک و ندامت.و بحال خردمند آن لايق تر که هميشه طلب آخرت را بر دنيا مقدم شمرد ، چه هرکه همت او از طلب دنيا قاصرتر حسرات او بوقت مفارقت آن اندک تر ، و نيز آنکه سعی برای آخرت کند مرادهای دنيا بيابد و حيات ابد اورا بدست آيد ، و آنکه سعی او بمصالح دنيا مصروف باشد زندگانی برو وبال گردد ، و از ثواب آخرت بماند .و کوشش اهل عالم در ادراک سه مراد ستوده ست :ساختن توشه آخرت ،  تمهيد اسباب معيشت ، و راست داشتن ميان خود و مردمان بکم آزاری و ترک اذيت .

و پسنديده تر اخلاق مردان تقوی است و کسب مال از وجه حلال ، هرچند در هيچ حال از رحمت آفريدگار عز اسمه و مساعدت روزگار نوميد نشايد بود اما بران اعتماد کلی کردن و کوشش فروگذاشتن از خرد و رای راست دور افتد ، که امداد خيرات و اقسام سعادات بدو نزديک تر که درکارها ثابت قدم باشد و در مکاسب جد و هد لازم شمرد . و اگر چنانکه باژگونگی روزگار است کاهلی بدرجتی رسد يا غافلی رتبتی يابد بدان التفات ننمايد ، و اقتدای خويش بدو دست نشناسد ، چه نيک بخت و دولت يار او تواند بود که تيل بمقبلان و خردمندان واجب بيند تا بهيچ وقت از مقام توکل دورنمايد ، و از فضيلت مجاهدت بی بهره نگردد.

و نيکوتر آنکه سيرتهای گذشتگان را امام ساخته شود و تجارب متقدمان را نمودار عادات خويش گردانيده آيد .که اگر در هرباب ممارست خويش را معتبر دارد عمر در محنت گزارد .با آنچه گويند «در هر زيانی زيرکيی است » لکن از وجه قياس آن موافق تر که زيان ديگران ديده باشد و سود از تجارب ايشان برداشته شود ، چه اگر از اين طريق عدول افتد هر روز مکروهی بايد ديد ، و چون تجارب اتقيانی حاصل آمد هنگام رحلت باشد.

و هر جانور که در اين کارها اهمال نمايد از استقامت معيشت محروم ماند :ضايع گردانيدن فرصت و ، کاهلی در موسم حاجت و ، تصديق اخبار که محتمل صدق و کذب باشد و قياس آن بر سخنان نامعقول و پذيرفتن آن به استبداد رای و ، التفات نمودن بچربک نمام و رنجانيدن اهل و تبع بقول مضرب فتان ، و رد کردن کردار نيک برخاملان و تضييع منفعتی از آن جهت و ، رفتن بر اثر هوا-که عاقل را هيچ سهو چون تتبع هوا نيست – و گردانيدن پای از عرصه يقين.

و هرگاه حوادث بعاقل محيط شود بايد که در پناه صواب دود و برخطا اصرار ننمايد و آن را ثبات عزم و حسن عهد نام نکند . چه هرکه بی راهبر بعميا در راه جهول رود و از راه راست و شارع عام دور افتد هرچند پيشتر رود بگم راهی نزديک تر باشد . و اگر خار در چشم متهور مستبد افتد ، در بيرون آوردن آن غفلت ورزد و آن را خوار دارد و بر سری چشم می مالد ، بی شبهت کور شود .

و برخردمند واجب است که بقضاهای آسمانی ايمان آرد و جانب حزم را هم مهمل نگذارد ، و هرکار که مانند آن بر خويشتن نپسندد در حق ديگران روا ندارد ، که لاشک هرکرداری را پاداشی است ، و چونمهلت برسيد و وقت فراز آمد هراينه ديدنی باشد و دران تقديم و تاخير صورت نبندد.

و خوانندگان اين کتاب را بايد که همت بر تفهم معانی مقصور گردانند و وجوه استعارات را بشناسد تا از ديگر کتب و تجارب بی نياز شوند ، و همچون کسی نباشد که مشت در تاريکی اندازد و سنگ از پس ديوار ، وانگاه بنای کارهای خويش و تدبير معاش و معاد بر فضيلت آن نهند تا جمال منافع آن هرچه تابنده تر روی نمايد و دوام فوايد آن هرچه پاينده تر دست دهد.والله ولی التوفيق لما يرضيه بواسع فصله وکرمه.

                          باب برزويه الطبيب

چنين گويد برزويه ، مقدم اطبای پارس ، که پدر من از لشکريان بود و مادر من از خانه علمای دين زردشت بود ، و اول نعمتی که ايزد ، تعالی و تقدس ، بر من تازه گردانيد دوستی پدر و مادر بود و شفقت ايشان بر حال من ، چنانکه از برادران و خواهران مستثنی شدم و بمزيد تربيت و ترشح مخصوص گشت .و چون سال عمر بهفت رسيد مرا برخواندن علم طب تحريض نمودند ، و چندانکه اندک وقوفی افتاد و فضيلت آن بشناختم برغبت صادق و حرص غالب در تعلم آن می کوشيدم ، تا بدان صنعت شهرتی يافتم و در معرض معالجت بيماران آمدم.آنگاه نفس خويش را ميان چهار کار که تگاپوی اهل دنيا ازان نتواند گذشت مخير گردانيدم :وفور مال و ، لذات حال و ، ذکر ساير و.ثواب باقی . و پوشيده نماند که علم طب نزديک همه خردمندان و در تمامی دينها ستوده ست . و در کتب طب آورده اند که فاضلتر اطبا آنست که که بر معالجت از جهت ذخيرت آخرت مواظبت نمايد ، که بملازمت اين سيرت نصيب دنيا هرچه کامل تر بيابد و رستگاری عقبی مدخر گردد ؛ چنانکه غرض کشاورز در پراکندن تخم دانه باشد که قوت اوست .اما کاه که علف ستوران است بتبع آن هم حاصل آيد.در جمله بر اين کار اقبال تمام کردم و هر کجا بيماری نشان يافتم که در وی اميد صحت بود معالجت او بر وجه حسبت بر دست گرفتم . و چون يکچندی بگذشت و طايفه ای را از امثال خود در مال و جاه بر خويشتن سابق ديدم نفس بدان مايل گشت ، و تمنی مراتب اين جهانی بر خاطر گذشتن گرفت ، و نزديک آمد که پای از جای بشود .با خود گفتم :

ای نفس ميان منافع و مضار خويش فرق نمی کنی ، و خردمند چگونه آرزوی چيزی در دل جای دهد که رنج و تبعت آن بسيار باشد و انتفاع و استمتاع اندک؟ و اگر در عاقبت کار و جای دهد که رنج وتبعت آن بسيار باشد و انتفاع و استمتاع اندک؟ و اگر در عاقبت کار و هجرت سوی گور فکرت شافی واجب داری حرص و شره اين عالم فانی بسر آيد .وقوی تر سببی ترک دنيار ا مشارکت اين مشی دون عاجر است که بدان مغرور گشته اند . از اين انديشه ناصواب درگذر و همت بر اکتساب ثواب مقصور گردان ، که راه مخوفست و رفيقان ناموافق و رحلت نزديک و هنگام حرکت نامعلوم . زينهار تا در ساختن توشه آخرت تقصير نکنی ، که بنيت آدمی آوندی ضعيف است پر اخلاط فاسد ، چهار نوع متضاد ، و زندگانی آن را بمنزلت عمادی ، چنانکه بت زرين که بيک ميخ ترکيب پذيرفته باشد و اعضای آن بهم پيوسته ، هرگاه ميخ بيرون کشی در حال از هم باز شود ، و چندانکه شايانی قبول حيات از جثه زايل گشت برفور متلاشی گردد. و بصحبت دوستان و برادران هم مناز، و بر وصال ايشان حرطص مباش ، که سور آن از شطون قاصر است وا ندوه بر شادی راجح ؛ و با اين همه درد فراق بر اثر و سوز هجر منتظر .و نيز شايد بود که برای فراغ اهل و فرزنادن ، تمهيد اسباب معيشت ايشان ، بجمع مال حاجت افتد ، و ذات خويش را فدای آن داشته آيد ، و راست آن را ماند که عطر بر آتش نهند ، فوايد نسيم آن بديگران رسد و جرم او سوخته شود . بصواب آن لايق تر که بر معالجت مواظبت نمايی و بدان التفات نکنی که مردمان قدر طبيب ندانند ، لکن دران نگر که اگر توفيق باشد و يک شخص را از چنگال مشقت خلاص طلبيده آيد آمرزش بر اطلاق مستحکم شود ؛ آنجا که جهانی از تمتع آب و نان و معاشرت جفت و فرزند محروم مانده باشند ، و بعلتهای مزمن و دردهای مهلک مبتلا گشته ، اگر در معالجت ايشان برای حسبت سعی پيوسته آيد و صحت و خفت ايشان ايشان تحری افتد ، اندازه خيرات و مثوبات آن کی توان شناخت ؟ و اگر دوهن همتی چنين سعی بسبب حطام دنيا باطل گرداند همچنان باشد که :

مردی يک خانه پرعود داشت بب، انديشيد که اگر برکشيده فروشم و درتعيين قيمت احتياطی کنم دراز شود بر وجه گزاف بنيمه بها بفروخت .

چون براين سياقت در مخاصمت نفس مبالغت نمودم براه راست باز آمد و برغبت صادق و حسبت بی ريا بعلاج بيماران پرداختم و روزگار دران مستغرق گردانيد ، تا بمايمن آن درهای روزی بر من گشاده گشت و صلات و مواهب پادشاهان بمن متواتر شد . وپيش از سفر هندوستان و پس از ان انواع دوستکامی و نعمت ديدم و بجاه و مال از امثال و اقران بگذشتم . وانگاه در آثار و نتايج علم طب تاملی کردم و ثمرات و فوايد آن را بر صحيفه دل بنگاشتم ، هيچ علاجی در وهم نيامد که موجب صحت اصلی تواند بود ، و جون مزاج اين باشد بچه تاويل خردمندان بدان واثق توانند شد و آن راسبب شفا شمرد ؟ و باز اعمال و باز اعمال خير و ساختن توشه آخرت از علت از آن گونه شفا می دهد که معاودت صورت نبندد .

و من بحکم اين مقدمات از علم طب تبرمی نمودم و همت و نهمت بطلب دين مصروف گردانيد.و الحق راه آن دراز و بی پايان يافتم ، سراسر مخاوف و مضايق ، آنگاه نه راه بر معين و نه سالار پيدا.و در کتب طب اشارتی هم ديده نيامد که بدان استدلالی دست دادی و يا بقوت آن از بند حيرت خلاصی ممکن گشتی.و خلاف ميان اصحاب ملتها هرچه ظاهرتر ؛ بعضی بطريق ارث دست در شاخی ضعيف زده و طايفه ای از جهت متابعت پادشاهان و بيم جان پای بر رکن لرزان نهاده ، و جماعتی برای حطام دنيا و رفعت منزلت ميان مردمان دل در پشتيوان پوده بسته و تکيه براستخوانهای پوسيده کرده ؛ و اختلاف ميان ايشان در معرفت خالق و ابتدای خلق و انتهای کار بی نهايت ، ورای هر يک برين مقرر که من مصيبم و خصم مخطی .

و با اين فکرت در بيابان تردد و حيرت يکچندی بگشتم و در فراز و نشيب آن لختی پوييد .البته سوی مقصد پی بيرون نتوانستم برد ، و نه بر سمت راست و راه حق دليلی نشان يافتم . بضرورت عزيمت مصمم گشت برآنچه علمای هر صنف را ببينم و از اصول و فروع معتقد ايشان استکشافی کنم و بکشم تا بيقين صادق پای جای دل پذير بدست آرم . اين اجتهاد هم بجای آوردم و شرايط بحث اندران تقديم نمود . هر طايفه ای را ديدم که در ترجيح دين و تفضيل مذهب خويش سخنی می گفتند و گرد تقبيح ملت خصم و نفی مخالفان می گشتند.بهيچ تاويل درد خويش را درمان نيافتم و روشن شد که پای سخن ايشان برهوا بود ، و هيچيز نگشاد که ضمير اهل خرد آن را قبول کردی . انديشيدم که اگر پس از اين چندين اختلاف رای بر متابعت اين طايفه قرار دهم و قول اجنبی صاحب غرض را باور دارم همچون آن غافل و نادان باشم که :

شبی باياران خود بدزدی رفت ، خداوند خانه بحس حرکت ايشان بيدار شد و بشناخت که بربام دزدانند ، قوم را آهسته بيدار کرد و حال معلوم گردانيد ، آنگه فرمود که :من خود را در خواب سازم و توچنانکه ايشان آواز تو می شنوند با من در سخن گفتن آی و پس از من بپرس بالحاح هرچه تمامتر که اين چندين مال از کجا بدست آوردی . زن فرمان برداری نمود و بر آن ترتيب پرسيدن گرفت . مرد گفت : از اين سوال درگذر که اگر راستی حال با تو بگويم کسی بشنود و مردمان را پديد آيد . زن مراجعت کرد و الحاح در ميان آورد . مرد گفت :اين مال من از دزدی جمع شده است که در آن کار استاد بودم ، و افسونی دانستم که شبهای مقمر پيش ديوارهای توانگران بيستاد می و هفت بار بگفتمی که شولم شولم ، و دست در روشنايی مهتاب زدمی و بيک حرکت ببام رسيدمی ، و بر سر روزنی بيستادمی و هفت بار ديگر بگفتمی شولم و از ماهتاب بخانه درشدمی و هفت بار ديگر بگفتمی شولم . همه نقود خانه پيش چشم من ظاهر گشتی . بقدر طاقت برداشتمی و هفت بار ديگر بگفتمی شولم و بر مهتاب از روزن خانه برآمدمی . ببرکت اين افسون نه کسی مرا بتوانستی ديد و نه در من بدگمانی صورت بستی .بتدريج اين نعمت که می بينی بدست آمد . اما زينهار تا اين لفظ کسی را نياموزی که ازان خللها زاطد . دزدان بشنودند و از آموختن آن افسون شايدها نمودند ، و ساعتی توقف کردند  ، چون ظن افتاد که اهل خانه در خواب شدند مقدم دزدان هفت بار بگفت شولم ، و پای در روزن کرد . همان بود و سرنگون فرو افتاد . خداوند خانه چوب دستی برداشت و شانهاش بکوفت و گفت :همه عمر بر و بازو زدم و مال بدست آوردتا تو کافر دل پشتواره بندی و ببری ؟باری بگو تو کيستی .دزد گفت : من آن غافل نادانم که دم گرم تو مرا به باد نشاند تا هوس سجاده بر روی آب افکندن پيش خاطر آوردم و چون سوخته نم داشت آتش در من افتاد و قفای آن بخوردم . اکنون مشتی خاک پس من انداز تا گرانی ببرم .

در اين جمله بدين استکشاف صورت يقين جمال ننمود . با خود گفتم که : اگر بر دين اسلاف ، بی ايقان و تيقن ، ثبات کنم ، همچون آن جادو باشم که برنابکاری مواظبت همی نمايد و ، بتبع سلف رستگاری طمع می دارد ، و اگر ديگر بار در طلب ايستم عمر بدان وفا نکند ، که اجل نزديک است ؛ و اگر در حيرت روزگار گذارم فرصت فايت گردد و ناساخته رحلت بايد کرد . و صواب من آنست که برملازمت اعمال خير که زبده همه اديان است اقتصار نمايم و ، بدانچه ستوده عقل و پسنديده طبع است اقبال کنم .

پس از رنجانيدن جانوران و کشتن مردمان و کبر و خشم و خيانت و دزدی احتراز نمودم و فرج را از ناشايست بازداشت ، و از هوای زنان اعراض کلی کردم . و زبان را از دروغ و نمامی و سخنانی که ازو مضرتی تواند زاد ، چون فحش و بهتان و غيبت و تهمت . بسته گردانيد .و از ايذای مردمان و دوستی دنيا و جادوی و ديگر منکرات پرهيز واجب ديدم ، و تمنی رنج غير از دل دور انداختم ، و در معنی بعث و قيامت و ثواب و عقاب بر سبيل افترا چيزی نگفتم . و از بدان ببريدم وبنيکان پيوستم . و رفيق خويش صلاح را عفاف را ساختم که هيچ يار و قرين چون صلاح نيست ,وکسب آن , آن جای که همت بتوفيق آسمانی پيوسته باشد و آراسته , آسان باشد و زود دست دهد و بهيچ انفاق کم نيايد . و اگر در استعمال بود کهن نگردد , بل هر روز زياد ت نظام و طراوت پذيرد , و از پادشاهان در استدن آن بيمی صورت نبندد , و آب و آتش ودد و سباع و ديگر موذيات را در اثر ممکن نگردد ؛ و اگر کسی ازان اعراض نمايد و حلاوت عاجل او را از کسب خيرات و ادخار حسنات باز داردو مال و عمر خويش در مرادهای اين جهانی نفقه کند همچنان باشد که :

آن بازرگان که جواهر بسيار داشت و مردی را بصد دينار در روزی مزدور گرفت برای سفته کردن آن .مزدور چندانکه در خانه بازرگان بنشست چنگی ديد , بهتر سوی آن نگريست .سفته کردن آن .بازرگان پرسيد که :دانی زد ؟گفت :دانم ؛و دران مهارتی داشت.فرمود که :بسرای. برگرفت و سماع خوش آغاز کرد .بازرگان در آن نشاط مشغول شد و سفط جواهر گشاده بگذاشت .چون روز بآخر رسيد اجرت بخواست .هر چند بازرگان گفت که :جواهر برقرار است , کار ناکرده مزد نيايد , مفيد نبود .در لجاج آمد و گفت : مزدور تو بودم و تا آخر روز آنچه فرمودی بکردم .بازرگان بضرورت از عهده بيرون آمد و متحير بماند :روزگار ضايع و مال هدر و جواهر پريشان و موونت باقی .

چون محاسن صلاح بر اين جمله در ضمير متمکن شد خواستم که بعبادت متحلی گردم تا شعار و دثار من متناسب باشد و ظاهر و باطن بعلم و عمل آراسته گردد , چون تعبد و تعفف در دفع شر جوشن حصين است و در جذب خير کمند دراز , و اگر حسکی در راه افتد يا بالائی تند پيش آيد بدانها تمسک توان نمود -و يکی از ثمرات تقوی آنست که از حسرت فنا و زوال دنيا فارغ توان زيست ؛و هر گاه که متقی در کارهای اين جهان فانی و نعيم گذرنده تاملی کند هر آينه مقابح آن را به نظر بصيرت ببيند و همت بر کم آزاری و پيراستن راه عقبی مقصور شود , و بقضا رضا دهد تا غم کم خورد و دنيا را طلاق دهد تا از تبعات آن برهد ,و از سر شهوت برخيزد تا پاکيزگی ذات حاصل آيد , و بترک حسد بگويد تا در دلها محبوب گردد , وسخاوت را با خود آشنا گرداند تا از حسرت مفارقت متاع غرور مسلم باشد , [و]کارها بر قضيت عقل پردازد تا از پشيمانی فارغ آيد , و بر ياد آخرت الف گيرد تا قانع و متواضع گردد ,و عواقب عزيمت را پيش چشم دارد تا پای در سنگ نيايد ، و مردمان را نترساند تا ايمن زيد-هرچند در ثمرات عفت تامل بيش کردم رغبت من در اکتساب آن بيشتر گشت ، اما می ترسيدم که از پيش شهوات برخاستن ولذات نقد را پشت پای زدن کار بس دشوار است ، و شرع کردن دران خطر بزرگ .چه اگر حجابی در راه افتد مصالح همچون آن سگ که بر لب جوی استخوانی يافت ، چندانکه دردهان گرفت عکس آن در آب بديد ، پنداشت که ديگری است ، بشره دهان باز کرد تا آن را نيز از آب گيرد ، آنچه در  دهان بود باد داد.

در جمله نزديک آمد که اين هراس ضجرت بر من مستولی گرداند و بيک پشت پای در موج ضلالت اندازد . چنانکه هردو جهان از دست بشود . باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم و موونات آن را پيش دل و چشم آوردم ، تا روشن گشت که نعمتهای اين جهانی چون روشنايی برق بی دوام و ثبات است . و با اين همه مانند آب شور که هرچند بيش خورده شود تشنگی غالب تر گردد ، و چون خمره پر شهد مسمومست که چشيدن آن کام را خوش آيد لکن عاقبت بهلاک کشد ، و چون خواب نيکوی ديده آيد بی شک در اثنای آن دل بگشايد اما پس از بيداری حاصل جز تحسر و تاسف نباشد ؛ و آدمی را در کسب آن چون کرم پيله دان که هرچند بيش تند بند سخت گردد و خلاص متعذرتر شود .

و با خود گفتم چنين هم راست نيايد که از دنيا بآخرت می گريزم و از آخرت بدنيا و ، عقل من چون قاضی مزور که حکم او در يک حادثه بر مراد هر دو خصم نفاذ می يابد .

گر مذهب مردمان عاقل داری

يک دوست بسنده کن که يک دل داری

آخر رای من بر عبادت قرار گرفت ، چه مشقت طاعت در جنب نجات آخرت وزنی نيارد ، و چون از لذات دنيا ، با چندان وخامت عاقبت ، ابرام نمی باشد و هراينه تلخی اندک که شيريرينی بسيار ثمرت دهد بهتر که شيرينی اندک که ازو تلخی بسيار زايد ، و اگر کسی را گويند که صد سال در عذاب دايم روزگار بايد گذاشت چنانکه روزی ده بار اعضای ترا از هم جدا می کنند و بقرار اصل و ترکيب معهود باز می رود تا نجات ابد يابی بايد که آن رنج اختيار کند . و اين مدت باميد نعيم باقی بروی کم از ساعتی گذرد . اگر روزی چند در رنج عبادت و بند شريعت صبر بايد کرد عاقل ازان چگونه ابا نمايد و آن را کار دشوار و خطر بزرگ شمرد؟

و ببايد شناخت که اطراف عالم پر بلا و عذاب است ، و آدمی از آن روز که در رحم مصور گردد تا آخر عمر يک لحظه از آفت نرهد . چه در کتب طب چنين يافته می شود که آبی که اصل آفرينش فرزندان است چون برحم پيوندد با آب زن بياميزد و تيره و غليظ ايستد ، و بادی پيدا آيد و آن را در حرکت آرد تا همچون آب پنير گردد .پس مانند ماست شود ، آنگه اعضا قسمت پذيرد و روی پسر سوی پشت مادر و روی دختر سوی شکم باشد .و دستها بر پيشانی و زنخ بر زانو . و اطراف چنان فراهم و منقبض که گويی در صره ای بستسيی.نفس بحيلت می زند . زبر او گرمی و گرانی شکم مادر ، و زير انواع تاريکی و تنگی چنانکه بشرح حاجت نيست . چون مدت درنگ وی سپری شود و هنگام وضع حمل و تولد فرزند باشد بادی بر رحم مسلط شود ، و قتوت حرکت در فرزند پيدا آيد تا سر سوی مخرج گرداند ، و از تنگی منفذ آن رنج بيند که در هيچ شکنجه ای صورت نتوان کرد . و چون بزمين آمد اگر دست نرم و نعيم بدو رسد ، يا نسيم خوش خنک برو گذرد ، درد آن برابر پوست باز کردن باشد در حق بزرگان . وانگه بانواع آفت مبتلا گردد : در حال گرسنگی و تشنگی طعام و شراب نتواند خواست ، و اگر بدردی درماند بيان آن ممکن نشود ، و کشاکش و نهادن و برداشتن گهواره و خرقها را خود نهايت نيست . و چون ايام رضاع بآخر رسيد در مشقت تادب و تعلم و محنت دارو و پرهيز و مضرت درد و بيماری افتد.

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 16
    1. نویسنده :shahriyari

      با قدرت ادامه دهید… پایان شب سیه سپیدد است… 🙂

    1. نویسنده :پسرک

      با تشکر از مطلب خوبتان

    1. نویسنده :آسمان.آبی

      مطالب خوبی دارید. ان شاء الله همین سیاست کاری را ادامه دهید.

    1. نویسنده :ناهید

      سایت کامل و خوبی دارین.

    1. نویسنده :رحیم.م.

      dar chonin garni ke vahshat hakem ast…:(

    1. نویسنده :نیلوفر

      از زحماتی که می کشید ممنون ><

    1. نویسنده :میلاد.پرشین

      تلاشتان قابل تقدیر و سپاس است. اما جای کار زیادی دارد.

    1. نویسنده :صنم

      همین طور ادامه بدین … موفق باشید.

    1. نویسنده :sani

      از زحماتی که می کشید ممنون ><

    1. نویسنده :ebi.salar

      نوشته کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش۲ خوب بود. بیشتر به قسمت سرگرمی و عکسهای روز توجه کنین.

    1. نویسنده :دلتنگ

      آقای صبای عزیز سایت خوبی دارید. موفق باشید.

    1. نویسنده :آتی

      مطلب خوبیه. قسمت دانلود کتاب کتابهای صوت مخصوص موبایل هم اضافه کنید.

    1. نویسنده :مرغ.سبز

      تمام مطالب ابوالمعالی نصرالله منشی را خوندم برام مفید بود و جالب.

    1. نویسنده :نسترن

      جالب بود :دی

    1. نویسنده :علی.مرادی

      نوشته کتاب کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی بخش۲ خوب بود. بیشتر به قسمت سرگرمی و عکسهای روز توجه کنین.

    1. نویسنده :محمد.جواد.آتشی

      نوشته های ابوالمعالی نصرالله منشی خوبه 🙂