امروز: شنبه, ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | برابر با: السبت 12 شوال 1445 | 2024-04-20
کد خبر: 1171 |
تاریخ انتشار : 13 آبان 1391 - 23:55 | ارسال توسط :
13
1
ارسال به دوستان
پ

عنوان کتاب : سفرنامه ناصر خسرو بخش8 نويسنده :  ناصرخسرو قباديانی سفرنامه ناصرخسرو قباديانی صفت گشودن در کعبه شرفهاالله تعالی.کليد خانه کعبه گروهی از عرب دارند که ايشان را بنی شيبه گويند و خدمت خانه را ايشان کنند و از سلطان مصر ايشان را مشاهره و خلعت بودی . و ايشان را رئيسی است که […]

عنوان کتاب : سفرنامه ناصر خسرو بخش8

نويسنده :  ناصرخسرو قباديانی

سفرنامه

ناصرخسرو قباديانی

صفت گشودن در کعبه شرفهاالله تعالی.کليد خانه کعبه گروهی از عرب دارند که ايشان را بنی شيبه گويند و خدمت خانه را ايشان کنند و از سلطان مصر ايشان را مشاهره و خلعت بودی . و ايشان را رئيسی است که کليد به دست او باشد و تچون او بيايد پنج شش کس ديگر با او باشند چون بدان جا رسند از حاجيان مردی ده بروند و آن نردبان که صفت کرده ايم برگيرند .و بيارند و در پيش نهند و آن پير بر آن جا رود و بر آستانه بايستد و دو تن ديگر بر آن جا روند و جامه و ديبای زرد را باز کنند يک سر از آن يکی از اين دو مرد بگيرند و سری مردی ديگر همچون پرده که آن پير بپوشند که در گشايد و او قفل بگشايد و از آن حلقه ها بيرون کند و خلقی از حاجيان پيش در خانه ايستاده باشند و چون در باز کنند ايشان دست به دعا برآرند و دعا کنند و هرکه در مکه باشد چون آواز حاچيان بشنود داند که در حرم گشودند همه خلق به يک بار به آوازی بلند دعا کنند چنان که غلغله ای عظيم در مکه افتد پس آن پير در اندرون شود و آن دو شخص همچنان آن جامه می دارند و دو رکعت نماز کند و بيايد و هر دو مصراع در باز کند و بر آستانه بايستد و خطبه برخواند به آوازی بلند و بررسول الله عليه الصلوة و السلام صلوات فرستد و بر اهل بيت او آن وقت آن پير و ياران او بر دو طرف در خانه بايستند و حاج در رفتن گيرند و به خانه در می روند و هر يک دو رکعت نماز می کنند و بيرون می آيند تا آن وقت که نيمروز نزديک آيد ، و در خانه که نماز کنند روبه در کنند و به ديگر جوانب نيز رواست، وقتی که خانه پر مردم شده بود که ديگر جای نبود که در روند مردم را شمردم هفتصد و بيست مرد بودند .مردم يمن که به حج آيند عامه آن چون هندوان هر يک لنگی بربسته و موی ها فرو گذاشته و ريش ها بافته و هريک کتاره قطيفی چنان که هندوانه در ميان زده و گويند اصل هندوان از يمن بوده است و کتاره قتاله بوده است معرب کرده اند . و در ميان شعبان و رمضان و شوال روزهای دوشنبه و پنجشنبه و آدينه در کعبه بگشايند و چون ماه ذی القعده درآيد ديگر در کعبه باز نکنند.

عمره جعرانه . به چهارفرسنگی مکه از جانب شمال جايی است آن را جعرانه گويند مصطفی صلی الله عليه و سلم آن جا بوده است با لشکری . شانزدهم ذی القعده از آن جا احرام گرفته است و به مکه آمده و عمره کرده . و آن جا دو چاه است يکی را بير الرسول گويند و يکی را بير علی بی ابی طالب صلوات الله عليهما و هر دو چاه را آب تمام خوش باشد و ميان هردو چاه ده گز باشد و آن سنت برجا دارند و بدان موسم آن عمره بکنند . و نزديک آن چاه ها کوه پاره ای است که بدان موضع گودها در سنگ افتاده است همچو کاسه ها .گويند پيغمبر عليه الصلوة و السلام به دست خود در آن گود آرد سرشته است.خلق که آن جا روند در آن گودها آرد سرشند با آب آن چاه ها ، و همان جا درختان بسياری است هيزم بکنند و نان پزند و به تبرک به ولايت ها برند ، و همان جا کوه پاره ای بلند است که گويند بلال حبشی بر آن جا بانگ نماز گفته است.مردم بر آن جا روند و بانگ نماز گويند و در آن وقت که من آن جا رفتم غلبه ای بود که زيادت از هزار شتر عماری در آن جا بود تا به ديگر چه رسد و از مصر تا مکه بدين راه که اين نوبت آمدم سيصد فرسنگ بود و از مکه تا يمن دوازده سنگ است در دو فرسنگ ، در آن دشت مسجدی بوده است که ابراهيم عليه السلام کرده است و اين ساعت منبری خواب از خشت مانده است و چون وقت نماز پيشين شود خطيب بر آن جا رود و خطبه جاری کند پس بانگ نماز بگويند و دو رکعت نماز به جماعت به رسم مسافران بکنند و همه در آن وقت قامتی نماز بگويند و دو رکعت ديگر نماز به جماعت بکنند.پس خطيب بر شتر نشيند و سوی مشرق بروند به يک فرسنگی آن جا کوهی خرد سنگين است که آن را جبل الرحمة گويند بر آن جا بايستند و دعا کنند تا آن وقت که آفتاب فرو رود .و پسر شاددل که امير عدن بود آب آورده بود از جای دور و مال بسيار بر آن خرج کرده و آب را از آن کوه آورده و به دشت عرفات برده و آن جا حوض ها ساخته که در ايام حج پر آب کنند تا حاج را آب باشد.و هم اين شاددل بر سر جميل الرحمة چهارطاقی ساخته عظيم که روز و شب عرفات بر گنبد آن خانه چراغ ها و شمع های بسيار نهند که از دو فرسنگ بتوان ديد ، چنين گفتند که امير مکه از او هزار دينار بستيد که اجازت داد تا آن خانه بساخت.

نهم ذی الحجة سنه اثنی و اربعمايه حج چهارم به ياری خدای  سبحانه و تعالی بگذاردم ، و چون آفتاب غروب کرد حاج و خطيب از عرفات بازگشتند و يک فرسنگ بيامدند تا به مشعرالحرام و آن جا را مزدلفه گويند بنايی ساخته اند خوب همچون مقصوره که مردم آن جا نماز کنند و سنگ رجم را که به منی اندازند از آن جا برگيرند ، و رسم چنان است که آن شب يعنی شب عيد آن جا باشند و بامداد نماز کنند و چون آفتاب طلوع کند به منی روند و حاج آن جا قربان کنند.و مسجدی بزرگ است آن جا که آن مسجد را خيف گويند . و آن روز خطبه و نماز عيد کردن به منی رسم نيست و مصطفی صلی الله عليه و سلم نفرموده است.روز دهم به منی باشند و سنگ بيندازند و شرح آن در مناسک حج گفته اند . دوازدهم ماه هرکس که عزم بازگشتن داشته باشد هم از آن جا بازگردد و هر که به مکه خواهد بود به مکه رود.

پس از آن از اعرابی شتر کرايه گرفتم تا لحسا و گفتند از مکه تا آن جا به سيزده روز بروند. وداع خانه خدای تعالی کردم روز آدينه نوزدهم ذی الحجه سنه اثنی و اربعين و اربعمايه که اول خردادماه قديم بود هفت فرسنگ از مکه برفتم مرغزاری بود از آن جا کوهی پديد آمد چون به راه کوه شديم صحرايی بود و ديه ها بود و چاهی بود که آن را بيرالحسين بن سلامه می گفتند و هوای سرد بود و راه سوی مشرق می شد .و دوشنبه بيست و دوم ذی الحجه به طايف رسيديم که از مکه تا آن جا دوازده فرسنگ باشد . طائف ناحيتی است بر سر کوهی.به ماه خرداد چنان سرد بود که در آفتاب می بايست نشست و به مکه خربزه فراخ بود و آنچه قصبه طايف است شهرکی است و حصاری محکم دارد ، بازارکی کوچک و جامعی مختصر دارد و آب روان و درختان نار و انجير بسيار داشت .قبر عبدالله عباس رضی الله عنه آن جاست به نزديک آن قصبه و خلفای بغداد آن جا مسجدی عظيم ساخته اند و آن قبر را در گوشه آن مسجد بردست راست محراب و منبر . و مردم آن جا خانه ها ساخته اند و مقام گرفته.

از طائف برفتيم و کوه و شکستگی بود که می رفتيم و هر جا  حصارکها و ديهک ها بود ودرميان شکستها حصارکی خراب به من نمودند اعراب گفتند اين خانه ی ليلی بوده است وقصه ی ايشان عجيب است .واز انجا به حصاری رسيديم که ان را مطارمی گفتند و  از طائف تا آن جا دوازده فرسنگ بود. و از آن جا به ناحيی رسيديم که آن را ثريا می گفتند آن جا خرمايستان بسيار بود و زراعت می کردند با آب چاه و دولاب و در آن ناحيه می گفتند که هيچ حاکم و سلطان نباشد و هر جا رئيسی و مهتری باشد به سر خود و مردم دزد و خونی همه روز بايکديگر جنگ و خصومت کنند . و از طايف تا آن جا بيست و پنج فرسنگ می داشتند . از آن جا بگذشتم حصاری بود که آن را جزع می گفتند. و در مقدار نيم فرسنگ زمين چهار حصار بود . آنچه بزرگ تر بود که ما آن جا فرود آمديم آن را حصين بنی نسير می گفتند و درخت های خرما بود اندک و خانه آن شخص که شتر از او گرفته بوديم در اين جزع بود ، پانزده روز آن جا بماندم . خفير نبود که مارا بگذراند و عرب آن موضع هر قومی را حدی باشد که علف خوار ايشان بود و کسی بيگانه در آن جا نتواند شدن که هر که را که بی خفير بدرقه باشد و قلاوز نيز گويند . اتفاقا سرور آن اعراب که در راه ما بودند که ايشان را بنی سواد می گفتند به جزع آمد و ما او را خفير گرفتيم و او را ابوغانم عبس بن العبير می گفتند با او برفتيم . قومی روی به ما نهادند پنداشتند صيدی يافتند چه ايشان هر بيگانه را که بينند صيد خوانند چون رئيس ايشان با ما بود چيزی نگفتند وگرنه آن مردی بود ما را هلاک کردندی . فی الجمله در ميان ايشان يک چندی بمانديم که خفير نبود که ما را بگذراند و از آن جا خفيری دو بگرفتيم هر يک به ده دينار تا ما را به ميان قومی ديگر برد . قومی به عرب بودند که پيران هفتاد ساله مرا حکايت کردند که در عمر خويش بجز شير شتر چيزی نخورده بودند چه در اين باديه ها چيزی نيست الا علفی شور که شتر می خورد . ايشان خود گمان می بردند که همه عالم چنان باشد ، من از قومی به قومی نقل و تحويل می کردم و همه جا مخاطره و بيم بود الا آن که خدای تبارک و تعالی خواسته بود که ما به سلامت از آن جا بيرون آييم ، به جايی رسيديم در ميان شکستگی که آن را سربا می گفتند ، کوه ها بود هريک چون گنبدی که من در هيچ ولايتی مثل آن نديدم . بلندی چندان نی که تير به آن جا نرسد و چون همراهان ما سوسماری می ديدند می کشتند و می خوردند و هرکجا عرب بود شير شتر می دوشيدند من نه سوسمار توانستم خورد نه شير شتر و در راه هر جا درختی بود که باری داشت مقداری که دانه ماشی باشد از آن چند دانه حاصل می کردم و بدان قناعت می نمودم ، و بعد از مشقت بسيار و چيزها که ديديم و رنج ها که کشيديم به فلج رسيديم بيست و سيوم صفر . از مکه تا آن جا صد و هشتاد فرسنگ بود . اين فلج در ميان باده است ناحيتی بزرگ بوده است و ليکن به تعصب خراب شده است.آنچه در آن وقت که ما آن جا رسيديم آبادان بود مقدار نيم فرسنگ در يک ميل عرض بود و در اين مقدار چهارده حصار بود و مردمکانی دزد و مفسد و جاهل و اين چهارده حصن بدو کرده بودند که مدام ميان ايشان خصومت و عداوت بود و ايشان گفتند ما از اصحاب الرسيم که در قرآن ذکر کرده است تعالی و تقدس ، و آن جا چهار کاريز بود و آب آن همه برنخلستان می افتاد و زرع ايشان بر زمين بلند تر بود و بيش تر آب از چاه می کشيدند که زرع را آب دهند و زرع به شتر می کردند نه به گاو آن جا نديدم و ايشان را اندک زراعتی و هر مردی خود را روزی به ده سير غله اجری کرده باشد که آن مقدار به نان پزند و ازاين نماز شام تا ديگر نماز شام همچو رمضان چيز کمی خورند اما به روز خرما خورند و آن جا خرمای بس نيکو ديدم به از آن که در بصره و غيره ، و اين مردم عظيم درويش و بدبخت باشند با همه درويشی همه روزه جنگ و عداوت و خون کنند ، و آن جا خرمايی بود که ميدون می گفتند هر يکی ده درم و هسته که در ميانش بود دانگ و نيم بيش نبود و گفتند اگر بيست سال بنهند تباه نشود ، و معامله نباشد وهيچ چيز از دنياوی با من نبود الا دو سله کتاب و ايشان مردمی گرسنه و برهنه و جاهل بودند هر که به نماز می آمد البته با سپر و شمشير بود و کتاب نمی خريدند . مسجدی بود که ما در آن جا بوديم اندک رنگ و شنجرف و لاجورد با من بود بر ديوار آن مسجد بيتی نوشتم و برگ شاخ و برگی در ميان آن بردم ايشان بديدند عجب داشتند و همه اهل حصار جمع شدند و به تفرج آن آمدند و مرا گفتند که اگر محراب اين مسجد را نقش کنی صد من خرما به تو دهيم و صد من خرما نزديک ايشان ملکی بود ، چه تا من آن جا بودم از عرب لشکری به آن جا آمد و از ايشان پانصد من خرما خواست قبول نکردند و جنگ کردند. ده تن از اهل حصار کشته شد و هزار نخل بريدند و ايشان ده من خرما ندادند ، چون با من شرط کردند من آن محراب نقش کردم و آن صد من خرما فرياد رس ما بود که غذا نمی يافتيم و از جان نااميد شده بوديم که تصور نمی توانستيم کرد که از آن باديه هرگز بيرون توانيم افتاد چه به هر طرف که آبادانی داشت دويست فرسنگ بيابان می بايست بريد مخوف و مهلک و در آن چهار ماه هرگز پنج من گندم به يک جا نديدم ، تا عاقبت قافله ای از يمامه که اديم گيرد و به لحسا برد که اديم از يمن به اين فلج آرند و به تجار فروشند . عربی گفت من تو را به بصره برم و با من هيچ نبود که به کرا بدهم و از آن جا تا بصره دويست فرسنگ و کرای شتر يک دينار بود از آن که شتری نيکو به دو سه دينار می فروختند مرا چون نقد نبود و به نسيه می بردند گفت سی دينار در بصره بدهی تو را بريم . به ضرورت قبول کردم و هرگز بصره نديده بودم . پس آن عريان کت
اب های من بر شتر نهادند و برادرم را به شتر نشاندند و من پياده برفتم روی به مطلع بنات النعش ، زمينی هموار بود بی کوه و پشته . هر کجا زمين سخت تر بود آب باران در او ايستاده بود و شب و روز می رفتند که هيچ جا اثر راه پديد نبود الا بر سمع می رفتند و عجب آن که بی هيچ نشانی ناگاه به سرچاهی رسيدندی که آب بود . القصه به چهار شبانه روز به يمامه آمديم . به يمامه حصاری بود بزرگ و کهنه . از بيرون حصار شهری است و بازاری و از هرگونه صناع در آن بودند و جامعی نيک و اميران آن جا از قديم بازار علويان بوده اند و کسی آن ناحيت از دست آن ها نگرفته بود از آن که آن جا خود سلطان و ملکی قاهر نزديک نبود و آن علويان نيز شوکتی داشند که از آن جا سيصد چهارصد سوار برنشستی و زيدی مذهب بودند و در قامت گويند محمد و علی خيرالبشر و حی علی خير العمل و گفتند مردم آن شهر شريفيه باشند ، و بدين ناحيت آب های علی خير البشر و حی علی خيرالعمل و گفتند مردم آن شهر شريفيه باشند ، و بدين ناحيت آب های روان است از کارطز و نخلستان و گفتند چون خرما فراخ شود يک هزار من به يک دينار باشد و از يمامه به لحسا چهل فرسنگ می داشتند و به زمستان توان رفت که آب باران جاها باشد که بخورند و به تابستان نباشد . لحسا شهری است بر صحرای نهاده که از هرجانب که بدان جا خواهی رفت باديه عظيم ببايد بريد و نزديک تر شهری از مسلمانی که آن را سلطانی است به لحسا بصره است و از لحسا تا بصره صد و پنجاه فرسنگ است و هرگز به بصره سلطانی نبوده است که قصد لحسا کند .

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 13
    1. نویسنده :روز.روشن

      همیشه هم این کتاب سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی بخش۸ صحیح نیست…:-)

    1. نویسنده :کوچه.خالی

      سایت باید جامع و فراگیر باشه هنوز کار زیاده و امیدوارم تا آخر همین طور ادامه بدین :دی

    1. نویسنده :حسن.زاده

      aslan jaleb nabood

    1. نویسنده :یکی.یه.دونه

      خیلی هم خوب…جالبترین قسمت فال و طالع بینی سایته

    1. نویسنده :صیاد.مومنی

      مشت می کوبم بر در پنجه می سایم بر پنجره ها من دچار خفقانم خفقان درها را باز کنید

    1. نویسنده :نازی

      واقعا نوشته خوبییه. من همیشه سایتتون را چک میکنم.

    1. نویسنده :رامین.زمانی

      مطالب قشنگیه

    1. نویسنده :باران.همیشگی

      سرعت دانلود کتابها واقعا عالیه. دستتون درد نکنه.

    1. نویسنده :بهزاد.اندروید

      جالب بود. سرعت دانلود کتابها واقعا عالیه. دستتون درد نکنه.

    1. نویسنده :محسن

      سایت کامل و خوبی دارین.

    1. نویسنده :حمید

      جالب بود. عکسهای خبری سایت بسیار زیبا و در بیشتر مواقع نایاب هستند. موفق باشید.

    1. نویسنده :صنم

      نوشته کتاب سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی بخش۸ جالب بود. امیدوارم موفق باشید.

    1. نویسنده :شیوا

      سایت پارسی وی اگه همین طور ادامه بده خیلی موفق خواهد بود.