امروز: جمعه, ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | برابر با: الجمعة 11 شوال 1445 | 2024-04-19
کد خبر: 1161 |
تاریخ انتشار : 13 آبان 1391 - 23:50 | ارسال توسط :
ارسال به دوستان
پ

عنوان کتاب : سفرنامه ناصر خسرو بخش6 نويسنده :  ناصرخسرو قباديانی سفرنامه ناصرخسرو قباديانی اکنون شرح بازگشتن خويش به جانب خانه به راه مکه حرسها الله تعالی من الافات از مصر بازگويم : در قاهره نماز عيد بکردم و سه شنبه چهاردهم ذی الحجه سنه احدی و اربعين و اربعمايه از مصر در کشتی نشستم […]

عنوان کتاب : سفرنامه ناصر خسرو بخش6

نويسنده :  ناصرخسرو قباديانی

سفرنامه

ناصرخسرو قباديانی

اکنون شرح بازگشتن خويش به جانب خانه به راه مکه حرسها الله تعالی من الافات از مصر بازگويم :

در قاهره نماز عيد بکردم و سه شنبه چهاردهم ذی الحجه سنه احدی و اربعين و اربعمايه از مصر در کشتی نشستم و به راه صعيد الاعلی روانه شدم و آن روی به جانب جنوب دارد .ولايتی است که آب نيل از آن جا به مصر می آيد و هم از ولايت مصر است و فراخی مصر اغلب از آن جا و آن جا بر دو کناره نيل بسی شهر ها و روستاها بود که صفت آن کردن به تطويل انجامد ، تا به شهری رسيديم که آن را اسيوط می گفتند وافيون ازاين شهر خيزد و آن خشخاش است که تخم او سياه باشد .چون بلند شود و پيله بندد او را بشکنند از آن مثل شيره بيرون آيد . آن را جمع کنند و نگاه دارند افيون باشد و تخم اين خشخاش خرد و چون زيره است و بدين اسيوط از صوف گوسفند دستارها بافند که مثل او در عالم نباشد و صوف های باريک که به ولايت عجم آورند و گوند مصری است همه از اي« صعيدالاعلی باشد چه به مصر خود صوف نبافند و من بدين اسيوط فوطه ای ديدم از صوف گوسفند کرده که مثل آن نه به لهاور ديدم و نه به ملتان و به شکل پنداشتی حرير است . و از آن جابه شهری رسيديم که آن را قوص می گفتند و آن جا بناهای عظيم ديدم از سنگ های که هر که آن ببيند تعجب کند ؛ شارستانی کهنه و از سنگ باروی ساخته و اکثر عمارت های آن از سنگ های بزرگ کرده که يکی از آن مقدار بيست هزار من و سی هزار من باشد و عجب آن که به ده پانزده فرسنگی آن موضع نه کوهی است و نه سنگ تا آن ها را از کجا و چگونه نقل کرده باشند  .از آن جا به شهری رسيدم که آن را اخميم می گفتند ، شهری انبوه و آبادان و مردمی غلبه و حصاری حصين دارد و نخل و بساتين بسيار . بيست روز آن جا مقام افتاد . و جهت آن که دو راه بود يکی بيابان بی آب و ذيگر دريا ما متردد بوديم تا به کدام راه برويم . عاقبت به راه آب برفتيم به شهری رسيديم که آن را اسوان می گفتند و بر جانب جنوب اين شهر کوهی بود که رود نيل از دهن اين کوه بيرون می آمد و گفتند کشتی از اين بالاتر نگذرد که آب از جاهای تنگ و سنگ های عظيم فرو می آيد . و از اين شهر به چهار فرسنگ راه ولايت نوبه بود و مردم آن زمين همه ترسا باشد و هروقت از پيش ملک آن ولايت نزديک سلطان مصر هديه ها فرستند و عهود و ميثاق کنند که لشکر بدان ولايت نرود و زيان ايشان نکند و اين شهر اسوان عظيم محکم است تا اگر وقتی از ولايت نوبه کسی قصدی کند نتواند و مدام آن جا لشکری باشد به محافظت شهر و ولايت ، و مقابل شهر در ميان رود نيل جزيره ای است چون باغی و اندر آن خرمايستان و زيتون و ديگر اشجار و زرع بسي|ار است و به دولاب آب دهند و جای با درخت است و آن جا بيست و يک روز بماندم که بيابانی عظيم در پيش بود و دويست فرسنگ تا لب دريا موسم آن بود که حجاج بازگشته بر اشتران به آن جا برسند و ما انتظار آن می داشتيم که جون آن استرها بازگردد به کرايه گيريم و برويم. و چون به شهر اسوان بودم آشنايی افتاد با مردی که او را عبدالله محمدبن فليج می گفتند مردی پارسا و با صلاح بود و از طريق منطق چيزی می دانست . او مرا معاونت کرد در کرايه گرفتن و همراه بازديد کردن وغير آن و شتری به يک دينار و نيم کرايه گرفتم و ازاين شهر روانه شدم پنجم ربيع الاول سنه اثنی و اربعين و اربعمايه .راه سوی مشرقی جنوبی بود . چون هشت فرسنگ برفتم منزلی بود که آن را ضيقه می گفتند و آن دره ای بود بر صحرا و بر دو جانب او چون دو ديوار از کوه و ميانه او مقدار صد ارش گشادگی و در آن گشادگی چاهی کنده اند که آب بسيار برآمده است اما نه آب خوش ، و چون از اين منزل بگذرند پنج روز باديه است که آب نباشد . هر مردی خيکی آب برداشت و برفتيم به منزلی که آن را حوضش می گفتند . کوهی بود سنگين و دو سوراخ در آن بود که آب بيرون می آيد و همان جا در گودی می ايستد آبی خوش و چنان بود که مرد را در آن سوراخ می بايست شد تا از جهت شتر آب بيرون آورند ، و هفتم روز بود که شتران آب نخورده بودند و نه علف از آن که هيچ نبود و در شبان روزی يک بار فرود آمدندی از آن گاه که آفتاب گرم شدی تا نماز ديگر و باقی می رفتند و اين منزل جاها که فرود آيند همه معلوم باشد چه به هر جای فرو نتوانند آمد که چيزی نباشد که آتش برفروزند و بدان جاها پشکل شتر يابند که بسوزند و چيزی پزند ، و آن شتران گويی می دانستند که اگر کاهلی کنند از تشنگی بميرند و چنان می رفتند که هيچ به راندن کس محتاج نبود و خودروی در آن بيابان نهای می رفتند با آن که هيچ اثر راه و نشان پديد نبود . روی فرا مشرق کرده می رفتند و جايی بودی که به پانزده فرسنگ آب می بود اندک و شور و جايی بودی که به سی چهل فرسنگ هيچ آب نبودی .

هشتم ربيع الاول سنه اثنی و اربعين و اربعمايه به شهر عيذاب رسيديم و از اسوان تا عيذاب که به پانزده روز آمديم به قياس دويست فرسنگ بود . اين شهر عيذاب برکناره دريا نهاده است . مسجد آدينه دارد و مردی پانصد در آن باشد و تعلق به سلطان مصر داشت و باجگاهی است که از حبشه و زنگبار و يمن کشتی ها آن جا آيد و از آن جا بر اشتران بارها بدين بيابان که ما گذشتيم برند تا اسوان و از آن جا در کشتی به آب نيل به مصر برند. و بر دست راست اين شهر چون روی به قبله کنند کوهی است و پس آن کوه  بيبانی عظيم و علف خوار بسيار و خلقی بسيارند آن جا که ايشان را بجاهان گويند و ايشان مردمانی اند که هيچ دين و کيش ندارند و به هيچ پيغعمبر و پيشوا ايمان نياورده اند از ان که از آبادانی دورندو بيابانی دارند که طول آن از هزار فرسنگ زياده باشدو عرض سيصد فرسنگ و در اين همه بعد دو شهرک خرد بيش نيست که يکی را از آن بحرالنعام گويند و يکی ديگر را عيذاب . طول اين بيابان از مصر است تا حبشه و آن از شمال است تا جنوب و عرض از ولايت نوبه تا دريای قلزم از مغرب تا مشرق و اين قوم بجاهان در آن بيابان باشند . مردم بد نباشند و دزدی و غارت نکنند . به چهارپای خود مشغول و مسلمانان و غيره کودکان ايشان را بدزدند و به شهرهای اسلام برند و بفروشند . و اين دريای قلزم خليجی است که از محيط به ولايت عدن شکافته است و در جانب شمال تا آن جا که اين شهرک قلزم است بيامده و اين دريا را هر جا که شهری برکنارش است بدان شهر باز می خوانند مثلا جايی به قلزم باز می خوانند و جايی به عيذاب و جايی به بحر النعام .  گفتند در اين دريا زيادت از سيصد جزيره باشد و از آن جزاير کشتی ها می آيند و روغن و کشک می آورند . و گفند آن جا گاو و گوسپند بسيار دارند و مردم آن جا گويند مسلمانند بعضی تعلق به مصر دارند و بعضی به يمن . و در اين شهرک عيذاب آب چاه و چشمه نباشد الا آب باران و اگر گاهی آب باران منقطع باشد آن جا بجاهان آب آرند و بفروشند و تا سه ماه که آن جا بودم يک خيک آب به يک درم خريديم و به دو درم نيز از آن که کشتی روانه نمی شد . باد شمال بود و مارا باد جنوب می بايست . مردم آن جا آن وقت که مرا ديدند گفتند مارا خطيبی می کن . با ايشان مضايقه نکردم و با ايشان در آن مدت خطابت می کردم تا آن گاه که موسم رسيد و کشتی ها روی به شمال نهادند و بعد از آن به جده شدم . گفتند شتر نجيب هيچ جای چنان نباشد که در آن بيابان و از آن جا به مصر و حجاز برند و در اين شهر عيذاب مردی مرا حکايت کرد که بر قول او اعتماد داشتم ، گفت وقتی کشتی از اين شهر سوی حجاز می رفت و شتر می بردند . به سوی امطر مکه و من در آن کشتی بودم شتری از آن بمرد . مردم آن را به دريا انداختند ، ماهی در حال آن را قو برد چنان که يک پای شتر قدری بيرون از دهانش بود ماهی ديگر آمد و آن ماهی را که شتر فرو برده بود فرو برد که هيچ اثر از آن برو پديد نبود و گفت آن ماهی را قرش می گفتند . هم بدين شهر پوست ماهی ديدم که به خراسان آن راشفق می گويند و گمان می برديم به خاسان که ان نوعی از سوسمار است تا آن جا بديدم که ماهی بود و همه پرها کهماهی را باشد داشت. در وقتی که من به شهر اسوان بودم دوستی داشتم که نام او ذکر کرده ام در مقدمه او را ابوعبدالله محمدبن فليج شهر اسوان بودم دوستی داشتم که نام او ذکر کرده ام در مقدمه او را ابوعبدالله محمدبن فليج می کگفتند چون از آن جا به عيذاب می آمدم نامه نوشته بود به دوستی با وکيلی که او را به شهر عيذاب بود که آنچه ناصر خواهد به وی دهد و خطی بستاند تا وی را محسوب باشد . من چون سه ماه در اين شهر عيذاب بماندم و آنچه داشتم خرج کرده شد از ضرورت آن کاغذ را بدان شخص دادم . او مردی کرد و گفت والله او را پيش من چيز بسيار است چه میخواهی تابه تو دهم تو به من خط ده . من غجب کردم از نيک مردی آن محمد فليج که بی سابقه با من آن همه نيکويی کرد و اگر مردی بی باک بودمی و روا داشتمی مبلغی مال از آن شخص به واسطه آن کاغذ بستيدمی . غرض من ازآن مرد صد من آرد بستدم و آن مقدار را آن جا عزتی تمام است و خطی بدان مقدار به وی دادم و او آن کاغذ که من نوشته بودم به اسوان فرستاد و پيش از آن که من از شهر عيذاب بروم جواب آن محمد فليج باز رسيد که آن چه مقدار باشد هر چند که او خواهد و از آن من موجود باشد بدو ده و اگر از آن خويش بدهی عوض با تو دهم که اميرالمومنين علی بن ابی طالب صلوات الله عليه فرموده است المومن لايکون محتشما و لا مغتنما . و اين فصل بدان نوشتم تا خوانندگان بدانند که مردم را بر مردم اعتماد است و کرم هر جای باشد و جوانمردان هميشه بوده اند و باشند .

جده شهری بزرگ است و باره ای حصين دارد بر لب دريا و در او پنج هزار مرد باشد ، برشمال دريا نهاده است وبازارها نيک دارد و قبله مسجد آدينه سوی مشرق است و بيرون از شهر هيچ عمارت نيست الا مسجدی که معروف است به مسجد رسول الله عليه الصلوة و السلام و دو دروازه است شهر را يکی سوی مشرق که رو با مکه دارد و ديگر سوی مغرب که رو با دريا دارد و اگر از جده بر لب دريا سوی جنوب بروند به يمن رسند به شهر صعده و تا آن جا پنجاه فرسنگ است و اگر سوی شمال روند به شهر جار رسند که از حجاز است و بدين شهر جده نه درخت است و زرع ، هرچه به کار آيد از رستا آرند و از آن جا تا مکه دوازده فرسنگ است و اگر سوی شمال روند به شهر جار رسند که از حجاز است و بدين شهر جده نه درخت است و زرع ، هر چه به کار آيد از رستا آرند و از آن جا تا مکه دوازده فرسنگ است و امير جده بنده امير جده شدم و با من کرامت کرد و آن قدر باجی که به من می رسيد از من معاف داشت و نخواست ، چنان که از دروازه مسلم گذر کردم خبری به مکه نوشت که اين مردی دانشمند است از وی چيزی نشايد ستيدن . روز آدينه نماز ديگر از جده برفتم يکشنبه سلخ جمادی الاخر به در شهر مکه رسيديم و از نواحی حجاز و يمن خلق بسيار عمره را در مکه حاضر باشد اول رجب و آن موسمی عظيم باشد و عيد رمضان همچنين و به وقت حج بيايند و چون راه ايشان نزديک و سهل است هر سال سه بار بيايند .

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 19
    1. نویسنده :سعید

      سایت باید جامع و فراگیر باشه هنوز کار زیاده و امیدوارم تا آخر همین طور ادامه بدین :دی

    1. نویسنده :نسترن

      از زحمات تمام افرادی که در سایت پارسی وی فعالیت می کنن تشکر میکنم.

    1. نویسنده :زن.آزاد

      آقای صبای عزیز سایت خوبی دارید. موفق باشید.

    1. نویسنده :محمد.شیرزادی

      سایته خوبیه. از نوع نمایش گالریها لذت بردم. جالبه که عکسای سایت به این راحتی لود میشن.

    1. نویسنده :نازی

      عالی بود 🙂

    1. نویسنده :آزاد

      واقعا نوشته خوبییه. من همیشه سایتتون را چک میکنم.

    1. نویسنده :صاحبقرانیه

      موفق باشید.

    1. نویسنده :محمد

      آقای صبای عزیز سایت خوبی دارید. موفق باشید.

    1. نویسنده :فرشاد.قاسمیان

      مطالب قشنگیه

    1. نویسنده :ماه.سیما

      مطالب تاریخی بد نیست… :-p

    1. نویسنده :کشکول

      سایت پارسی وی اگه همین طور ادامه بده خیلی موفق خواهد بود.

    1. نویسنده :متین

      زیبا بود !

    1. نویسنده :فرمانده.کل

      سایت باید جامع و فراگیر باشه هنوز کار زیاده و امیدوارم تا آخر همین طور ادامه بدین :دی

    1. نویسنده :خیلی.سبز

      از زحمات تمام افرادی که در سایت پارسی وی فعالیت می کنن تشکر میکنم.

    1. نویسنده :عسل

      مطلب خوبی بود. عکسای بازیگران را بیشتر کنید.

    1. نویسنده :آتی

      مطالب قشنگیه

    1. نویسنده :اکپرپور

      جالب بود :دی

    1. نویسنده :مهتاب

      عکسهای خبری سایت بسیار زیبا و در بیشتر مواقع نایاب هستند. موفق باشید.

    1. نویسنده :آرش

      سایت کامل و خوبی دارین.