امروز: جمعه, ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | برابر با: الجمعة 11 شوال 1445 | 2024-04-19
کد خبر: 1159 |
تاریخ انتشار : 13 آبان 1391 - 23:47 | ارسال توسط :
9
1
ارسال به دوستان
پ

عنوان کتاب : سفرنامه ناصر خسرو بخش5 نويسنده :  ناصرخسرو قباديانی سفرنامه ناصرخسرو قباديانی صفت خوان سلطان . عادت ايشان چنين بود که سلطان در سالی به دو عيد خوان نهد و بار دهد . خواص و عوام را آن خواص باشند در حضرت او باشند و آنچه عوام باشند درديگر سراها و مواضع .و […]

عنوان کتاب : سفرنامه ناصر خسرو بخش5

نويسنده :  ناصرخسرو قباديانی

سفرنامه

ناصرخسرو قباديانی

صفت خوان سلطان . عادت ايشان چنين بود که سلطان در سالی به دو عيد خوان نهد و بار دهد . خواص و عوام را آن خواص باشند در حضرت او باشند و آنچه عوام باشند درديگر سراها و مواضع .و من اگر چه بسيار شنيده بودم هوس بود که به رای العين ببينم . با يکی از دبيران سلطان که مرا با او صحبتی اتفاق افتاده بود و دوستی پديد آمده گفتم من بارگاه ملوک و سلاطين عجم ديده ام چون سلطان محمود غزنوی و پسرش مسعود . ايشان پادشاهان بودند با نعمت و تجمل بسيار . اکنوئن می خواهم که مجلس اميرالمومنين را هم ببينم . او با پرده دار که صاحب الستر می گويند بگفت ، سلخ رمضان سنه اربعين و اربعمايه که مجلس آراسته بودند تا ديگر روز که عيد بود و سلطان از نماز به آن جا آيد و به خوان بنشيند مرا آن جا برد . چون از در سرای به در شدم عمارت ها و صفه ها و ايوان ديدم که اگر وصف آن کنم کتاب به تطويل انجامد . دوازده قصر درهم ساخته همه مربعات که در هر يک که می رفتم از يکديگر نيکوتر بود و هر يک به مقدار صد ارش درصد ارش و يکی از اين جمله چيزی بود شصت اندر شصت و تختی بتمامت عرض خانه نهاده به علو چهار گز . از سه جهت آن تخت همه از زر بود شکارگاه و ميدان و غيره بر آن تصوير کرده وکتابتی به خط پاکيزه بر آن جا نوشته وهمه فرش و طرح که در اين حرم بود همه آن بودکه ديبای رومی وبوقلمون به اندازه هر موضوعی بافته بودند ودارافدينی مشبک از زر بر کناره ای نهاده که صفت آن نتوان کرد ،وپس از تخت که با جانب ديوار است درجات نقره گين ساخته وآن تخت خود چنان بود که اگر اين کتاب سر به سر صفت آن باشد سخن مستوفی وکافی نباشد .گفتند پنجاه هزار من شکر را تبه آن روز باشد که سلصان خوان نهد ،آرايش خوان را درختی ديدم چون درخت ترنج و همه شاخ وبرگ و بار آن از شکر ساخته و اندر او هزار صورت و تمثال ساخته همه از شکر .ومطبخ سلطان بيرون از قصر است و پنجاه غلام هميشه در آن جا ملازم باشند واز کوشک راه به مطبخ است در زير زمين وترتيب ايشان چنان مهيا بود که هر روز چهارده شتر وار برف به شراب خانه سلطان بردندی واز آن جا بيشر امرا وخواص را راتبه ها بودی واگر مردم شهر جهت رنجوران طلبيدندی هم بدادندی وهمچنين هر مشروب وادويه که کسی را در شهر بايستی از حرم بخواستندی بدادندی .و همچنين روغن های ديگر چون روغن بلسان و غيره چندان که اين اشيای مذکور خواستندی بدادندی . و همچنين هر مشروب و ادويه که کسی را در شهر بايستی از حرم بخواستندی منعی و عذری نبودی .

سير سلطان مصر . امن و فراغت اهل مصر بدان حد بود که دکانهای بزازان و صرافان و جوهريان را در نبستندی الا دامی بر وی کشيدندی  و کس نيارستی به چيزی دست بردن .مردی يهودی بود جوهری که سلطان را نزديک بود او را مال بسيار بود و همه اعتماد جوهر خريدن بر او داشتند روزی لشکريان دست بر اين يهودی برداشتند و او را بکشتند . چون اين کار بکردند از قهر سلطان بترسيدند و بيست هزار سوار برنشستند و آن لشکر تا نيمه روز در ميدان ايستاده بودند. خادمی از سرای بيرون آمد  و بر در سرای ايستاد و گفت سلطان می فرمايد که به طاعت هستيد يا نه .ايشان به يکبار آواز دادند که بندگانيم و طاعت دار اما گناه کرده ايم . خادم گفت سلطان می فرمايد که بازگرديد .در حال بازگشتند و آن جهود مقتول را ابوسعيد گفتندی پسری داشت و برادری .

گفتند مال او را خدای تعالی داند که چند است و گفتند بر بام سرای سيصد تغار نقره گين بنهاده است و در هر يک درختی کشته چنان است که باغی و همه درخت های مثمر و حامل . برادر او کاغذی نوشته به خدمت سلطان فرستاد که دويست هزار دينار مغربی خزانه را خدمت کنم در سر آن وقت از آن که می ترسيد . سلطان آن کاغذ بيرون فرستاد تا بر سر جمع بدريدند و گفت که شما ايمن باشيد و به خانه خود باز رويد که نه کس را با شما کار است و نه ما به مال کسی محتاج و ايشان را استمالت کرد . از شام تا قيروان که من رسيدم در تمامی شهر و روستاها هر مسجد که بود همه را اخراجات بر وکيل سلطان بود از روغن چراغ و حصير و بوريا و زيلو و مشاهرات و موجبات قيمان و فراشان  و موذنان و غير هم . و يک سال والی شام نوشته بود که زيت اندک است اگر فرمان باشد مسجد را زيت حار بدهيم و آن روغن ترب و شلغم باشد . در جواب گفتند تو فرمانبری نه وزيری . چيزی که به خانه خدا تعلق داشته باشد در آن جا تغيير و تبديل جايز نيست . و قاضی القضاة را هر ماه دو هزار دينار مغربی مشاهره بود و هر قاضی به نسبت وی تا مال کس طمع نکنند و بر مردم حيف نرود . و عادت آن جا چنان بود که در اواسط رجب مثال سلطان در مساجد بخواندندی که يا معشر المسلمين موسم حج می رسد و سبيل سلطان به قرار معهود با لشکرطان و اسبان و شتر و زاد معد است و در رمضان همين منادی بکردندی و از اول ذی القعده آغاز خروج کردندی و به موضعی معين فرو آمدندی . نيمه ماه ذی القعده روانه شدندی و هر روز خرج و علوفه اين لشکر يک هزار دينار مغربی بودی به غير از بيست دينار که هر مردی را مواجب بودی که به بيست و پنج روز به مکه شدندی و ده روز آن جا مقام بودی به بيست و پنج روز تا به مقام رسيدندی . دو ماه شصت هزار دينار مغربی علوفه ايشان بودی غير از تعهدات و صلات و مشاهرات و شتر که سقط شدی . پس در سنه تسع و ثلثين و اربعمايه سجل سلطان بر مردم خواندند که اميرالمومنين می فرمايد که حجاج را امسال مصلح خبرت نيست که سفر حجاز کند که امسال آن جا قحط و تنگی است و خلق بسيار مرده است اين معنی به شفقت مسلمانی می گويم و حجاج در توقف ماندند ، و سلطان جامه کعبه می فرستاد به رار معهود که هر سال دو نوبت جامه کعبه بفرستادی  و اين سال چون جامه به راه قلزم گسيل کردند من با ايشان برفتم .

غره شهر ذی القعده از مصر بيرون شدم و بيستم ماه به قلزم رسيديم و از آن جا کشتی برانديم به پانزده روز به شهری رسيديم که آن را جار می گفتند و بيست و دوم ماه بود و از آن جا به چهار روز به مدينه رسول الله صلی الله عليه و سلم .

مدينه رسول الله عليه السلام شهری است بر کناره صحرايی نهاده و زمين نمناک و شوره دارد و آب روان است اما اندک و خرمايستان است و آن جا قبله سوی جنوب افتاده است و مسجد رسول الله عليه الصلوة و السلام چندان است که مسجد الحرام . و حظيره رسول الله عليه السلام در پهلوی منبر مسجد است چون رو به قبله نمايند جانب چپ چنان که چون خطيب از منبر ذکر پيغمبر عليه السلام کند و صلوات دهد روی به جانب راست کند و اشاره به مقبره کند و آن خانه ای مخمس است و ديوارها از ميان ستون های مسجد برآورده است و پنج ستون درگرفته است و بر سر اين خانه همچو حظيره کرده به دارافزين تا کسی بدان جا نرود و دام درگشادی آن کشيده تا مرغ بر آن جا نرود . و ميآن مقبره و منبر هم حظيره ای است از سنگ های رخام کرده چون پستگاهی و آن را روضه گويند و گويند آن بستان از بستان های بهشت است چه رسول الله عليه السلام فرموده است بين قبری و منبری روضه من رياض الجنه . و شيعه گويد آن جا قبر فاطمه زهراست عليهاالسلام . و مسجدی را دری است و از شهر بيرون سوی جنوب صحرايی است و گورستانی است و قبر اميرالمومنين حمزه بن عبدالمطلب رضی الله عنه آن جاست و آن موضع را قبور الشهدا گويند . پس ما دو روز به مدي«ه مقام کرديم و چون وقت تنگ بود ، برفتيم . راه سوی مشرق بود به دو منزل از مدي«ه کوه بود و تنگنايی چون ده که آن را جحفه می گفتند و آن ميقات مغرب و شام و مصر است ، و ميقات آن موضع باشد که حج را احرام گيرند ، و گويند يک سال آن جا حجاج فرود آمده بود خلقی بسيار ، ناگاه سيلی درآمده و ايشان را هلاک کرد و آن را بدين سبب جحفه نام کردند . و ميآن مکه و مدينه صد فرسنگ باشد اما سنگ است و مابه هشت روز رفتيم .

يکشنبه ششم ذی الحجه به مکه رسيديم . به باب الصفا فرو آمديم  اين سال هب مکه قحطی بود . چهار من نان به يک دينار نيشابوری بود و مجاوران از مکه می رفتند و از هيچ طرف حاج نه آمده بود . روز چهارشنبه به ياری حق سبحانه و تعالی به عرفات حج بگذارديم و دو رویز به مکه بوديم و خلق بسيار از گرسنگی و بی چارگی از حجاز روی بيرون نهادند هر طرف ، و در اين نوبت شرح حج و وصف مکه نمی گويم تا ديگر نوبت که بدين جا رسم که نوبت ديگر شش ماه مجاور بود م و آنچه ديدم به شرح بگويم . ومن روی به مصر نهادم چنان که هفتاد و پنجم روز به مصر رسيدم . و در اين سال سی و پنج هزار آدمی از حجاز به مصر آمدمند وسلطان همه را جامه پوشانيد و اجری داد تاسال تمام که همه گرسنه وبرهنه بودند تا باز باران ها آمد و در زمين حجاز طعم فراخ شد و باز اين همه خلق را درخورد هريک جامه پوشانيد و صلات ها داد و سوی حجاز روانه کرد. و در ررجب سنه اربعين و اربعمايه ديگر بار مثال سلطان بر خلق خواندند که به حجاز قحطی است و رفتن حجاج مصلح خبرت نيست . بر خويشتن ببخشايند و آنچه خدای تعالی فرموده است بکنند ، اندر اين سال نيز حاج نرفتند و وظيفه سلطان را که هر سال به حجاز فرستادی البته قصور و احتباس نبودی و آن جامه کعبه و از خدم و حاشيه و امرای مکه و مدينه و صله امير مکه و مشاهره او هر ماه سه هزار دينار و اسب و خلعت بود به دو وقت فرستادی در اين سال شخصی بود که او را قاضی عبدالله می گفتند وبه شام قاضی بوده . اين وظيفه به دست و صحبت او روانه کردند و من با وی برفتم به راه قلزم و اين نوبت کشتی به جار رسيد پنجم ذی القعده و حج نزديک تنگ درآمده اشتری به پنج دينار بود به تعجيل برفتم .

هشتم ذی الحجه به مکه رسيدم و به ياری سبحانه و تعالی حج بگذاردم ، از مغرب قافله ای عظيم آمده بود . و آن سال به در مدينه شريفه عرب از ايشان خفارت خواست به گاه بازگشتن از حج و ميان ايشان جنگ برخاست و از مغربيان زيادت از دو هزار آدمی کشته شد و بسی به مغرب نشدند . و به همين حج از مردم خراسان قومی به راه شام و مصر رفته بودند و به کشتی به مدينه رسيدند . ششم ذی الحجه ايشان را صد و چهار فرسنگ مانده بود تا به عرفات رسند . گفته بوند هرکه مارا در اين سه روز که مانده است به مکه رساند چنان که حج دريابيم هر يک از ما چهل دينار بدهيم . اعراب بيامدند و چنان کردند حج دريابيم هر يک از ما چهل دينار بدهيم . اعراب بيامدند و چنان کردند که به دو روز و نيم ايشان را به عرفات رسانيدند و زر بستاندند و ايشان را يک يک بر شتران جمازه بستند و از مدينه برآمدند و به عرفات آوردند دو تن مرده که بر آن شتران بسته بودند و چهار تن زنده بودند اما نيم مرده . نماز ديگر که ما آن جا بوديم برسيدند . چنان شده بودند که بر پای نمی توانستند ايستادن وسخن نيز نمی توانستند گفتن . حکايت کردند که در راه بسی خواهش بدين اعراب کرديم که زر که داده ايم شما را باشد ما را بگذاريد که بی طاقت شديم . از ما نشنديند و همچنان براندند . فی الجمله آن چهار تن حج کردند و به راه شام بازگشتند . و من چون حج بکردم باز به جانب مصر برفتم که کتب داشتم آن جا و نيت باز آمدن نداشتم ، و امير مدينه آن سال به مصر آمد که او را بر سلطان رسمی بود هر سال به وی دادی از آن که خويشاوندی از فرزندان حسين علی صلوات الله عليها داشت . من با او درکشتی بودم تا به شهر قلزم و از آن جا همچنان تا به مصر شديم .

درسنه احدی و اربعين که به مصر بودم خبر آمد که ملک حلب عاصی شد از سلطان و او چاکری از آن سلطان بود که پدران او ملوک حلب بوده بودند . سلطان را خادمی بود که او را عمده الدوله می گفتند و اين خادم امير مطالبان و عظيم توانگرو مالدار بود و مطالبی آنان را گويند که در گوهای مصر طلب گنج ها و دفينه ها کنند و از همه مغرب و ديار مصر و شام مردم آيند و هر کس در آن گوها و سنگسارهای مصر رنج ها برند و مال ها صرفه کنند و بسيار آن بوده باشد که دفاين و گنج ها يافته باشند و بسيار را اخراجات افتاده باشد و چيزی نيافته باشند ، چه می گويند که د راين مواضع اموال فرعون مدفون بوده است و چون آن جا کسی چيزی يابد خمس به سلطان دهد و باقی او را باشد . غرض آن که سلطان اين خادم را بدان ولايت فرستاد و او را عظيم بزرگ گردانيد و هر اسباب که ملوک را باشد بداد از دهليز و سراپرده و غيره و چوناو به حلب شد و جنگ کرد آن جا کشته شد . اموال او چندان بود که مدت دو ماه شد که به تدريج از خزانه او به خزانه سلطان نقل می کردند و از جمله سيصد کنيزک داشت اکثر ماهروی . بعضی از آن بوند که ايشان را در همبستری می داشت . سلطانفرمود تا ايشان را مخير کردند . هر که شوهری می خواست به شوهری دادند و آنچه شوهر نمی خواست هر چه خاصه او بود هيچ تصرف ناکرده بدو می گذاشتند تا در خانه خود می باشند و بر هيچ يک از ايشان حکمی و جبری نفرمود . و چون او به حلب کشته شد آن ملک ترسيأک ه سلطان لشکرها فرستد ، پسری هفت ساله را با زن خود و بسيار تحف و هدايا به حضرت سلطان فرستاد و بر گذشته عذرها خواست . چون ايشان بيامدند قريب دو ماه بيرون نشستند و ايشان را در شهر نمی گذاشتند و تحفه ايشان قبول نمی کردند تاائمه و قضاة شهر همه به شفاعت به درگاه سلطان شدند و خواهش کردند که ايشان را قبول کردند و با تشريف و خلعت بازگردانيدند . از جمله چيزها اگر کسی خواهد که به مصر باغی سازد در هر فصل که باشد بتواند ساخت ، چه هر درخت که خواهد مدام حاصل تواند کرد و بنشاند خواه مثمر و مجمل خواه بی ثمر و کسان باشند که دلال آن باشند و از هرچه خواهی در حال حاصل کنند و آن چنان است که ايشان درخت ها در تغارها کشته باشند وبر پشت بام ها نهاده وبسيار بام های ايشان باغ باشد و از آن اکثر پربار باشد از نارنج و ترنج و نار وسيب و به و گل و رياحين و سپرغم ها و اگر کسی خوهد حمالان بروند و آن تغارها بر چوب بندند همچنان با درخت و به هر جا که خواهند نقل کنند و چنان کهخ خواهی آن تغار را در زمين جای کنند و در آن زمين بنهند و هر وقت که خواهند تغارها بکنند و بارها بيرون آرند و درخت خود خبر دار نباشد واين وضع در همه آفاق جای ديگر نديده ام و نشنيده و انصاف آن که بس لطيف است .

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 9
    1. نویسنده :فهیمه

      سایت خوبی دارید. مخصوصا نوشته کتاب سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی بخش۵ جالب بود.

    1. نویسنده :محمد.رضایی

      نوشته کتاب سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی بخش۵ خوب بود. بیشتر به قسمت سرگرمی و عکسهای روز توجه کنین.

    1. نویسنده :آزاد

      واقعا نوشته خوبییه. من همیشه سایتتون را چک میکنم.

    1. نویسنده :sani

      جالب بود. عکسهای خبری سایت بسیار زیبا و در بیشتر مواقع نایاب هستند. موفق باشید.

    1. نویسنده :nazi

      از مطالب جالبتون ممنون و موفق باشید 🙂

    1. نویسنده :amir.farhang

      خوب بود…اگر اخبار متنوع تر شود بهتر میشود. امیداورم موفق باشین.

    1. نویسنده :زنان.ایران

      مطلب سایتتون عالیه. ایول دارین. کارتون رو ادامه بدین 🙂

    1. نویسنده :فهیمه

      با قدرت ادامه دهید… پایان شب سیه سپیدد است… 🙂

    1. نویسنده :ژاله.منصورئ

      آقای صبای عزیز سایت خوبی دارید. موفق باشید.