امروز: جمعه, ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ / قبل از ظهر / | برابر با: الجمعة 18 شوال 1445 | 2024-04-26
کد خبر: 1176 |
تاریخ انتشار : 14 آبان 1391 - 0:05 | ارسال توسط :
ارسال به دوستان
پ

عنوان کتاب : سفرنامه ناصر خسرو بخش11 نويسنده :  ناصرخسرو قباديانی سفرنامه ناصرخسرو قباديانی از آن جا برفتيم هشتم صفر سنه اربع و اربعين و اربعمايه بود که به شهر اصفهان رسيديم . از بصره تا اصفهان صد و هشتاد فرسنگ باشد . شهری است بر هامون نهاده ، آب و هوايی خوش دارد و […]

عنوان کتاب : سفرنامه ناصر خسرو بخش11

نويسنده :  ناصرخسرو قباديانی

سفرنامه

ناصرخسرو قباديانی

از آن جا برفتيم هشتم صفر سنه اربع و اربعين و اربعمايه بود که به شهر اصفهان رسيديم . از بصره تا اصفهان صد و هشتاد فرسنگ باشد . شهری است بر هامون نهاده ، آب و هوايی خوش دارد و هرجا که ده گز چاره فرو برند آبی سرد خوش بيرون آيد وشهر ديواری حصين بلند دارد و دروازه ها و جنگ گاه ها ساخته و بر همه بارو کنگره ساخته و در شهر جوی های آب روان و بناهای نيکو و مرتفع و در ميان شهر مسجد آدينه بزرگ نيکو و باروی شهر را گفتند سه فرسنگ و نيم است و اندرون شهر همه آبادان که هيچ از وی خراب نديدم و بازارهای بسيار ، و بازاری ديدم از آن صرافان که اندر او دويست مرد صراف بود و هر بازاری را دربندری و دروازه ای و همه محلت ها و کوچه ها را همچنين دربندها و دروازه های محکم و کاروانسراهای پاکيزه بود و کوچه ای بود که آن را کو طراز می گفتند و در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نيکو و در هر يک بياعان و حجره داران بسيار نشسته و اين کاروان که ما با ايشان همراه بوديم يک هزار و سيصد خروار بار داشتند که در آن شهر رفتيم هيچ بازديد نيامد که چگونه فرو آمدند که هيچ جا تنگی موضع نبود و نه تعذر مقام و علوفه . و چون سلطان طغرل بيک ابوطالب محمدبن ميکاييل بن سلجوق رحمة الله عليه آن شهر گرفته بود مردی جوان آن جا گماشته بود نيشابوری ، دبيری نيک با خط نيکو ، مردی آهسته ، نيکو لقا و او راخواجه عميد می گفتند ، فضل دوست بود و خوش سخن و کريم . و سلطان فرموده بود که سه سال از مردم هيچ چيز نخواهند و او بر آن می رفت و پراکندگان همه روی به وطن نهاده بودند واين مرد از دبيران شوری بوده بود و پيش از رسيدن ما قحطی عظيم افتاده بود اما چون ما آن جا رسيديم جو می درويدند و يک من و نيم نان گندم به طک درم عدل و سه من نان جوين هم و مردم آن جا می گفتند هرگز بدين شهر هشت من نان کم تر به يک درم عدل و سه من نان جوين هم و مردم آن جا می گفتند هرگز بدين شهر هشت من نان کم تر به يک درم کس نديده است ، و من در همه زمين پارسی گويان شهری نيکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان نديدم ، و گفتند اگر گندم و جو و ديگر حبوب بيست سال نهند تباه نشود و بعضی چيزها به زيان می آيد اما روستا همچنان است که بود ، و به سبب آن که کاروان ديرتر به راه می افتاد بيست روز در اصفهان بماندم . بيست و هشتم صفر بيرون آمديم ، به ديهی رسيديم که آن را هيثماباد گويند و از آن جا به راه صحرا و کوه مسکيان به قصبه نايين آمديم و از سپاهان تا آن جا سی فرسنگ بود ، و از نايين چهل و سه فرسنگ برفتيم به ديه کرمه از ناحيه بيابان که اين ناحيه ده دوازده پاره ديه باشد و آن موضعی گرم است و درخت های خرما بود و اين ناحيه کوفجان داشته بودند در قديم و در اين تاريخ که ما رسيديم امير گيلکی اين ناحيه از ايشان ستده بود و نايبی از آن خود به ديهی که حصارکی دارد و آن را پياده گويند بنشانده و آن ولايت را ضبط می کند و راه ها ايمن می دارد و اگر کوفجان به راه زدن دوند سرهنگان امير گيلبکی به راه ايشان می فرستد وايشان را بگيرند و مال بستانند و بکشند و از محافظت آن بزرگ اين راه اين بود و خلق آسوده ، خدای تبارک و تالی همه پادشاهان عادل را حافظ و ناصر و معين باد و بروان های گذشتگان رحمت کناد .و در اين راه بيابان به هر دو فرسنگ گنبدک ها به سبب آن است تا مردم راه گم نکنند و نيز به گرما و سرما لحظه ای در آن جا آسايشی کنند . و در راه رطگ روان ديديم عظيم که هر که از نشان بگردد از ميان آن ريگ بيرون نتواند آمدن و هلاک شود . و از آن بگذشتيم زمينی شور به ديد آمد برجوشيده که شش فرسنگ چنين بود که اگر از راه کسی يک سو شدی فرو رفتی . و از آن جا به راه رباط زبيده که آن را رباط مرا می گويند برفتيم و آن رباط را پنج چاه آب است که اگر رباط و آب نبودی کس از آن بيابان گذر نکردی و از آن جا به چهارده طبس آمديم به ديهی که آن را رستاباد می گفتند . و نهم ربيع الاول به طبس رسيديم و از سپاهان تا طبس صد و ده فرسنگ می گفتند .

طبس شهری انبوه است اگرچه به روستا نمايد و آب اندک باشد و زراعت کم تر کنند ، خرماستان ها باشد و بساتين و چون از آن جا سوی شمال روند نيشابور به چهل فرسنگ باشد و چون سوی جنوب به خبيص روند به راه بيابان چهل فرسنگ باشد و سوی مشرق کوهی محکم است و در آن وقت امير آن شهر گيلکی بن محمد بود و به شمشير گرفته بود و عظيم ايمن و آسوده بودند مردم آن جا چنان که به شب در سراهای نبستندی و ستور در کوی ها باشد با آن که شهر را ديوار نباشد و هيچ زن را زهره نباشد که با مرد بيگانه سخن گويد و اگر گفتی هر دو را بکشتندی و همچنين دزد و خونی نبود از پاس و عدل او . و از آنچه من در عرب و عجم ديدم از عدل و امن به چهار موضع ديدم يکی به ناحيت دشت در ايام لشکر خان ، دوم به ديلمستان در زمان امير اميران جستان بن ابراهيم ، سيوم در ايام المستنصربالله اميرالمومنين ، چهارم به طبس در ايام امير ابوالحسن گيلکی بن محمد و چندان که بگشتم به ايمنی اين چهار موضع نديدم و نشنيدم ، و ما را هفده روز به طبس نگاه داشت و ضيافت ها کرد و به وقت رفتن صلت فرمود و عذرها خواست . ايزد سبحانه و تعالی از او خشنود باد ، رکابداری از آن خود با من فرستاد تا زوزن که هفتاد و دو فرسنگ باشد . چون از طبس دوازده بيامديم قصبه ای بود که آن را رقه می گويند . آب های روان داشت و زرع و باغ و درخت و بارو و مسجد آدينه و ديه ها و مزارع تمام دارد .

نهم ربيع الاول از رقه برفتيم و دوازدهم ماه به شهر تون رسيديم . ميان رقه و تون بيست فرسنگ است ، شهر تون شهر بزرگ بوده است اما در آن وقت که من ديدم اغلب خراب بود و بر صحرايی نهاده است و آب روان و کاريز دارد و بر جانب شرقی باغ های بسيار بود و حصاری محکم داشت . گفتند در اين شهر چهارصد کارگاه بوده است که زيلو بافتندی و در شهر درخت پسته بسيار بود در سرای ها و مردم بلخ و تخارستان پندارند که پسته جز بر کوه نرويد و نباشد.و چون از تون برفتيم آن مرد گيلکی مرا حکايت کرد که وقتی ما از تون به کنابد می رفتي» دزدان بيرون آمدند و بر ما غلبه کردند . چند نفر از بيم خود را در چاه کاريز افکندند بعد از آن يکی را از آن جماعت پدری مشفق بود بيامد و يکی را به مزد گرفت و در آن چاه گذاشت تا پسر او را بيرون آورد . چندان ريسمان و رسن که آن جماعت داشتند حاضر کردند و مردم بسيار بيامدند . هفتصد گز رسن فرو رفت تا آن مرد به بن چاه رسيد ، رسن در آن پسر بست و او را مرده برکشيدند و آن مرد چون بيرون آمد گفت که آبی عظيم در اين کاريز روان است و آن کاريز چهار فرسنگ می رود و آن گفتند کيخسرو فرموده است کردن .و بيست و سيوم شهر ربيع الاخر به شهر قاين رسيد يم . از تون تا آن جا هجده فرسنگ می دارند اما کاروان به چهار روز تواند شدن که فرسنگ های گران است . قاين شهری بزرگ و حصين است و گرد شهرستان خندقی دارد و مسجد آدينه به شهرستان اندر است و آن جا که مقصوره است طاقی عظيم بزرگ است چنان که در خراسان از آن بزرگ تر نديدم و آن طاق نه درخور آن مسجد است و عمارت همه شهر به گنبد است . و از قاين چون به جانب مشرق شمال روند و به هجده فرسنگی زوزن است و جنوبی تا هرات سی فرسنگ . به قاين مردی ديدم که او را ابومنصور محمدبن دوست می گفتند از هر علمی با خبر بود . از طب و نجوم و منطق چيزی از من پرسيد که چه گويی بيرون اين افلاک و انجم چيست . گفتم نام چيز بر آن افتد که داخل اين افلاک است و بر ديگر نه .گفت چه گويی بيرون از اين گنبدها معنی است يا نه .گفتم چاره نيست که عالم محدود است و حد او فلک الافلاک و حد آن را گويند که از جز او جدا باشد و چون حال دانسته شد واجب کند که بيرون افلاک نه چون اندرون باشد . گفت پس آن معنی را که عقل اثبات می کند نهايت است از آن جانب اگر نه اگر نهايتش هست تا کجاست و اگر نهايتش نيست نامتناهی چگونه فنا پذيرد و از اين شيوه سخنی چند می رفت و گفت که بسيار تحير در اين خورده ام . گفتم که نخورده است . فی الجمله به سبب تشويشی که در زوزن بود از جهت عبيد نيشابوری وتمرد رييس زوزن يک ماه به قاين بماندم و رکابدار امير گيلکی را از آن جا باز گردانيدم . و از قاين به عزم سرخس بيرون آمديم . دوم جمادی الاخر به شهر سرخس رسيديم وا ز بصره تا سرخس سيصد و نود فرسنگ حساب کرديم . از سرخس به راه رباط جعفری و رباط عمروی و رباط نعمتی که آن هر سه رباط نزديک هم بر راه است بيامديم . دوازدهم جمادی الاخر به شهر مروالرود رسيديم و بعد از دو روز بيرون شديم به راه آب گرم . نوزدهم ماه به بارياب رسيديم . سی وشش فرسنگ بود و امير خراسان جعفری بيک ابوسليمان داود بن ميکاييل بن سلجوق بود و وی به شبورغان بود وسوی مرو خواست رفتن که دارالملک وی بود و ما به سبب ناايمنی راه سوی سنگلان رفتيم . از آن جا به راه سه دره سوی بلخ آمديم و چون به رباط سه دره رسيديم شنيديم که برادرم خواجه ابوالفتح عبدالجليل در طايفه وزير امير خراسان است که او را ابونصر می گفتند و هفت سال بود که من از خراسان رفته بودم چون به دستگرد رسيديم نقل و بنه ديدم که سوی شبورقان می رفت . برادرم که با من بود پرسيد که اين از کيست . گفتند از آن وزير . گفت از کجا می آييد ، گفتيم از حج . گفت خواجه من ابوالفتح عبدالجليل را دو برادر بودند از چندين سال به حج رفته واو پيوسته در اشتياق ايشان است و از هرکه خبر ايشان می پرسد نشان نمی دهند . برادرم گفت ما نامه ناصر آورده ايم چون خواجه تو برسد بدو بدهيم . چون لحظه ای برآمدکاروان به راه ايستاد و ما هم به راه ايستاديم و آن کهتر گفت اکنون خواجه من برسد و اگر شما را نيابد دلتنگ شود اگر نامه مرا دهيد تا بدو دهم دلخوش شود . برادرم گفت تو نامه ناصر می خواهی يا خود ناصر را می خواهی . اينک ناصر . آن کهتر از شادی چنان شد که ندانست چه کند و ماسوی شهر بلخ رفتيم به راه ميان روستا و برادرم خواجه ابوالفتح به راه دشت به دستگرد آمد و در خدمت وزير به سوی امير خراسان می رفت. چون احوال ما بشنيد از دستگرد بازگشت و بر سر پل جموکيان بنشست تا آن که ما برسيديم و آن روز شنبه بيست و ششم ماه جمادی الاخر سنه اربع و اربعين و اربعمايه بود و بعد از آن که هيچ اميد نداشتيم و به دفعات در وقايع مهلکه افتاده بوديم و از جان نااميد گشته به همديگر رسيديم و به ديدار يکديگر شاد شديم و خدای سبحانه و تعالی را بدان شکرها گذارديم و بدين تاريخ به شهر بلخ رسيديم و حسب حال اين سه بيت گفتم :

رنج و عنای جهان اگرچه درازست

با بد و با نيک بی گمان به سرآيد

چون مسافر زبهر ماست شب و روز

هرچه يکی رفت بر اثر دگر آيد

ما سفر برگذشتی گذرانيم

تا سفرناگذشتنی به درآيد

و مسافت راه که از بلخ به مصر شديم و از آن جا به مکه و به راه بصره به پارس رسيديم و به بلخ آمديم غير آن که به اطراف به زيارت ها و غيره رفته بوديم دوهزار ودويست و بيست فرسنگ بود ، و اين سرگذشت آنچه ديده بودم به راستی شرح دادم و بعضی که به روايت ها شنيدم اگر در آن جا خلافی باشد خوانندگان از اين ضعيف ندانند و مواخذت و نکوهش نکنند واگر ايزد سبحانه و تعالی توفيق دهد چون سفر طرف مشرق کرده شود آنچه مشاهده افتد به اين ضم کرده شود ، ان شاءالله تعالی وحده العزيز و الحمدلله رب العالمين و الصلوة علی محمد و آله و اصحابه اجمعين .

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 16
    1. نویسنده :محمد.مهدی

      مطلب خوبیه. قسمت دانلود کتاب کتابهای صوت مخصوص موبایل هم اضافه کنید.

    1. نویسنده :صادق

      کتاب سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی بخش۱۱ بخش گالری هنرمندان را نیز کاملتر کنید.

    1. نویسنده :قشنگ

      کتاب سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی بخش۱۱ خوبه!!!

    1. نویسنده :نسترن

      همیشه هم این کتاب سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی بخش۱۱ صحیح نیست.

    1. نویسنده :رحیم.م.

      همین طور ادامه بدین … موفق باشید.

    1. نویسنده :حمید

      نوشته کتاب سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی بخش۱۱ خوب بود. بیشتر به قسمت سرگرمی و عکسهای روز توجه کنین.

    1. نویسنده :سحر

      همیشه هم این کتاب سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی بخش۱۱ صحیح نیست…:-)

    1. نویسنده :کامران.شاه.بلاغی

      نوشته بدی نبود… اما کاش… :-p

    1. نویسنده :زنان.ایران

      از زحماتی که می کشید ممنون ><

    1. نویسنده :مصطفی.متروپلاس

      نوشته های تاریخی خوبه 🙂

    1. نویسنده :علی.صمدی

      تلاشتان قابل تقدیر و سپاس است. اما جای کار زیادی دارد.

    1. نویسنده :حسن

      زحمت زیادی کشیدین. سایت خوبی دارین. موفق باشین.

    1. نویسنده :ماه.سیما

      نوشته کتاب سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی بخش۱۱ جالب بود. امیدوارم موفق باشید.

    1. نویسنده :اردشیر

      تلاشتان قابل تقدیر و سپاس است. اما جای کار زیادی دارد.

    1. نویسنده :از.ونوس

      bishtar be bakhshe sargami site va aksha residegi konid

    1. نویسنده :سهمیه.بندی

      سایت جالبیه خصوصن بخش سرگرمی و عکسهای خبری 🙂