امروز: جمعه, ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ / قبل از ظهر / | برابر با: الجمعة 20 رمضان 1445 | 2024-03-29
کد خبر: 1082 |
تاریخ انتشار : 12 آبان 1391 - 22:16 | ارسال توسط :
ارسال به دوستان
پ

کتاب اورازان نوشته جلال آل احمد قسمت اول عنوان کتاب : اورازان نويسنده : جلال آل احمد   اورازان مقدمه گرچه در عرف و سياست و فرهنگ و مطبوعات معاصر مملکت ما يک ده در هيچ مورد بهيچ حساب نمی آيد ولی بهرصورت هسته اصلی تشکيلات اجتماعی اين سرزمين و زمينه اصلی قضاوت درباره تمدن […]

کتاب اورازان نوشته جلال آل احمد قسمت اول

عنوان کتاب : اورازان

نويسنده : جلال آل احمد

 

اورازان

مقدمه

گرچه در عرف و سياست و فرهنگ و مطبوعات معاصر مملکت ما يک ده در هيچ مورد بهيچ حساب نمی آيد ولی بهرصورت هسته اصلی تشکيلات اجتماعی اين سرزمين و زمينه اصلی قضاوت درباره تمدن آن همين دهات پراکنده است که نه کنجکاوی متتبعان را می انگيزد و نه حتی علاقمندی خريداران رای وسياستمدراران و صاحبان امر را.چرا – گاهی اتفاق افتاده است که مستشرقی يا لهجه شناسی بعنوان تحقيق د لهجه دورافتاده ای سری بدهات هم زده است و مجموعه ای نيز گرد آورده است ولی غير از آنچه مربوط بمورد علاقه اوست ، نه از مردم اين دهات و نه از آداب و رسومشان و نه از وضع معيشتشان چيزی در اينگونه مجموعه ها می توان يافت بسيار گذرا و سرسری است.تقصير هم از کسی نيست .ناشناخته های اين سرزمين آنقدر فراوان است که کمتر کسی حوصله می کند به چنين موضوع حقيری بپردازد و وقت عزيز خود را درباره يک ده – يک ده بی نام و نشان – که در هيچ نقشه ای نشانه ای از آن نيست و حتی در جغرافياهای بزرگ و دقيق نيز بيش از دو سه سطر بآن اختصاص داده نمی شود ، صرف کند .با اينهمه اين مختصر درباره چنين موضوع حقيری فراهم شده است.نويسنده اين مختصر نه لهجه شناسی است و نه درين صفحات بامردمشناسی و قواعد – و يا با اقتصاد سر و کاری دارد و نه قصد اين را دارد که قضاوتی درباهر امری بکند که مقدماتش درين جزوه آمده است . بلکه سعی کرده است با صف دقتی که اندکی از حد متعارف بيشتر است يک ده دورافتاده را با تمام مشخصات آن ببيند و از آنچه ديده است مجموعه مختصری فراهم بياورد ، حاوی تکاپوی زندگی روزمره مردم آن ده و نشان بدهد که موضوع هرچه خلاصه تر وحقيرتر باشد مجال دقت و تحقيق گشاده تر خواهد بود.

شايد گمان برده شود که آنچه درين مجموعه آمده است بر آنچه در ديگر دهات ايران می گذرد امتيازی دارد و مثلا بهمين علت جلب نظر نويسنده را کرده است .البته چنين گمانی به خطاست . «اورازان» ده مورد بحث اين مختصر – دهی است مثل هزاران ده ديگر ايران که زمينش را با خيش شخم می زنند و بر سر تقسيم آبش هميشه دعوا برپاست و مردمش به ندرت حمام دارند و چايی شان را با کشمش و خرما می خورند. و اگر نويسنده اين سطور آنرا برگزيده بعلت علايقی بوده است که بآنجا داشته.«اورازان» مولد اجداد او بوده است و از نظر وابستگی های مادی و معنوی بخصوصی که دري« گونه موارد انگيزه رفت و آمدهای ازده به شهر و از شهر به ده می شود ، تا کنون پنج شش باری اتفاق سفری بآن ناحيه برای او دست داده است که آخرين آنها در تابستان 1326 بوده . مجموع مدت اقامت نويسنه در آنجا ضمن اين مسافرتهای موسمی و متناوب به بيش از يکسال رسيده و تهيه اين يادداشت ها مشغوليـت ايام اقامت او در آنجا بوده است.و اکنون که ترتيبی به آنها داده می شود و برای انتشار آماده می گردد خود نويسنده نيز نمی داند که آنرا از چه مقوله بداند؟آيا سفرنامه است ؟ تحقيقی از آداب و رسوم اهالی است ؟ يا بحثی درباره لهجه ای است؟ چون وقتی اين يادداشتها فراهم می شده است هيچ قصدی در کار نبوده . حتی قصد انتشار آن.و همانطور که گذشت فقط مشغوليتی بوده است در ايام فراغتی . و برای ديگران نيز اگر بهيچ کاری نخورد دست کم مشغوليتی برای ساعات فراغتشان خواهد بود.

بهر صورت «اورازان» (بروزن جوکاران) ده کوهستانی از تمدن شهری دور افتاده ايست در منتهای شرقی کوهپايه های طالقان که نه تنها از دبستان و ژاندارمری و بهداری در آن خبری نيست بلکه اغلب اهالی هنوز با سنگ چخماق و «قو» چپق های خودشان را آتش می کنند و برای روشن کردن اجاق ها و تنورها از چوبهايی که پنج شش برابر يک چوب کبريت بلندی دارد و سر آن آغشته بگوگرد است استفاده می کنند .

گرچه در کتابهای رسمی جغرافيايی سکنه آنرا در حدود 700نفر تخمين زده اند ولی در حدود صدخانوار در آن سکونت دارند که بنا بگفته کدخدای محل در سال 1326 جمعا چهارصد و شصت نفر می شده اند .اورازان از قسمت «بالاطالقان» بحساب می آيد .اين قسمت با دو قسمت ديگر ميان و پايين طالقان رويهمرفته در حدود 80 پارچه آبادی وجود دارد ه هر کدام به نسبت آب و آبادانی زمين و اطراف خود پرجمعيت تر و يا سوت و کورترند.

خود طالقان دره بزرگی است که امتداد طولی آن از شمال شرقی به جنوب غربی است .در ته اين دره از شمالی ترين نقاط آن رودخانه محلی يعنی «شاهرود» با جريانی تند و آبی کف کرده روان است و پس از پيمودن تمام طالقان در حدود طارم با «قزل اوزن » می پيوندد و بصورت سفيد رود از گيلان می گذرد و بدريای خزر می ريزد.

در دو دامنه جنوبی و شمالی همين رودخانه ، دهات طالقان پراکنده است .بالا طالقان کوهستانی تر و سردسيرتر است و هرچه بپايين طالقان نزدي بشويد بجلگه نزديک تر می شويد . طالقان از شمال و مغرب به تنکابن و الموت محدود است و از جنوب به ساوجبلاق . کوههای شرقی طالقان متصل است به کوههای غربی جاده کرج به چالوس.در چنين ناحيه ای است که اورازان قرار گرفته . در دوره بيست ساله…کوشش هاي برای ايجاد جاده شوسه برای طالقان شد که از آن ببعد متروک مانده است.راهها مالرو است و هنوز «شاهرود » بزرگترين وسيله حمل و نقل است .باين معنی که در اواخر تابستان تمام چوبهایی را که در تمام طالقان قطع می کنند برودخانه می اندازند و بوسيله جريان تند آب حمل می کنند .

اين بود مختصری درباره موقع و محل جغرافيايی ناحيه ای که ده مورد بحث يکی از آبادی های آن است.تمام طالقانيها زبان خود را «تاتی» می دانند.توجه آنها چه در امور مادی و اقتصادی وچه د رمسايل مربوط به زبان و فرهنگ به مازندران است. نمونه های کوتاهی که درين مورد داده شده است مويد اين مدعاست.برای اينکه دقت بيشتری بکار برده شده باشد لغات و اصطلاحات محلی بحروف لاتين نيز ضبط شده است.

عکس ها و نقشه ها «دست پخت شمس است.طرح نقشه ها و اشکال و ظروف محلی را آقای بهمن محصص کشيده اند.گذشته از ايشان بايد از زن عزيزم تشکر کنم که زحمت ترجمه اين مقدمه را به انگليسی برخود هموار ساخته . و بيش از همه مرهون تشويق ها و قدردانی های دوست فاضل خويش آقای ايران پرست هستم.

آن خاکستر می پاشند و گرچه با زمين چندان سر بسر نمی گذارند همين کود مزارع آنهاست.

از مراتع اطراف ده که پوشيده است از «کما » و «گون» که اولی خوراک زمستانی گاو و گوسفند آنهاست و دومی هيزم اجاق ها و تنوری هاشان.در سراسر فصل کار ، علف می چينند و بده می آورند و روی بام خانه ها تل انباری بلند می سازند که از دور همچون گنبدی بچشم می خورد . «کما» بقدری خوشبو است که آدم آرزو می کند کاش می توانست از آن بخورد.حتی پنيری که در محل می سازند اين بو را حفظ می کند .و بوته های گون گاهی بقدری بلند می شود که يک قاطر با بارش می تواند در آن فرو برود و چنان تند می سوزد و شعله می افرازد که  در تاريکی شب تپه های اطراف را نيز روشن می سازد.و بهترين وسيله راه جويی برای چارپادارانی است که در زمستان سفر می کنند.خيلی ساده بايد برف بوته را بکناری زد و سنگ چخماق بکار برد.با همان يک جرقه می گيرد.و تازگی ها نيز آموخته اند که از ساقه های همين گون کتيرا بگيرند.کوليها اين هنر را به آنان آموخته اند . کوليها فقط تابستانها پيدايشان می شود . نه رقصی می دانند و نه آوازی می خوانند.چندتا خر دارندو دو برابر آن سگ – سياه چادر خود را که علم کردند کوره کوچکی هم بر پا می کنند . زنهاشان به خوشه چينی و دريوزگی و مردها به آهنگری .يک ماهی اطراق می کنند.

«چلينگر»نامی است که اهالی باين کوليها می دهند .فقط گاهی آواز نی آنان بگوش می رسد که چوپانهای ده خيلی از آنان آموخته ترند.اما در خود ده از رقص و آواز خبری نيست . مگر عروسی بکنند تا هلهله ای براه بيفتد و دستی بکوبند و پايی بيفشانند . عروسی ها را بفصل بيکاری محول می کنند.يعنی به اوايل پاييز که خرمن ها برداشته شده و کشت سال آينده نيز آماده گشته است و حتی گردوها را نيز از درختها چيده اند و انبار کرده اند.

اطاقی که تابستانها در آن بسر می برند انبار زمستانی آنهاست که خشک است و روزنه بيشتر دارد.سقف خانه ها را تير می پوشانند و کاهگل می کنند و ديوارها تا کمر از سنگ و باقی باچينه است . درخانه هايی که تازه تر است خشت هم بکار رفته . درون خانه ها را باگل می اندايند و اگر خواسته باشند تفننی بکار برند بجای گل عادی برای اندودن گل سفيد بکار می برند . و بآن «دون»می گويند.

اما در امامزاده ده که اهالی «معصوم زاده »اش می نامند برای سفيد کاری گچ بکار برده اند.بناهای عمومی ده يکی همين معصوم زاده است که بايد محرم و صفری در پيش باشد تا رفت و روبش کنند ؛ و بعد حمام ده که با گون گرمش می کنند و گون انباری که بر بربام  آن انباشته اند از گنبد امامزاده نيز بلندتر است .دو تاهم مسجد دارند طکی که اطاقکی بيش نيست و تنها مسجد است و ديگری مسجد بزرگی که محل اجتماعات است و حسينيه است.هم حياط دارد هم سرپوشيده  و هم «نخل» محرم در آنست.

تنها زينتی که در تمام ساختمانهای ده می توان ديد يکی توفال سقفهاست که نهايت تفنن و دقت در آن بکار رفته است به آن «پردو» می گويند . و ديگر گاهی پنجره های مشبکی که از قديم هنوز سالم مانده است و ديگر سرتيرهايی که از سرپوشيده ايوان ها بيرون می گذارند و تراشی به آن می دهند و به آن «نکاس» می گويند.

                                    2

«معصوم زاده» طبق روايت اهالی مقبره مشترک سيد علاءالدين و سيد اشرف الدين است که اجداد اصلی اهالی هستند .يعنی اولين کسانی که درين ناحيه سکونت گزيده اند . و نيز روايت می کنند که اين دو نفر فرزند امامزاده سيد ناصرالدينی هستند که مقبره اش در تهران است . در محله ای بهمين نام و درين باره داستانی هم بر سر زبان اهاليست که نقل آن بی فايده نيست :

« سيد علاءالدين و سيد شرف الدين از مدينه به اين ديار آمده اند .در زمانی که املاک بالا طالقان از آن «محمود»نامی بوده است که گبر بوده ولی چوپانی مسلمان داشته . اين دو برادر پنهان از صاحب املاک در همين محل درغاری (اسکول)دور افتاده سکونت می کنند .چوپان مسلمان هر روز گوسفندها را به کوه می برده است . هر روز دو بز قرمز از گله جدا می شده اند و به آن سو می رفته اند و شب که برمی گشته اند شير بيشتری داشته اند. چوپان اين مطلب را می دانسته ولی نمی دانسته که چرا اين اتفاق هر روز تکرار می شود و چرا شير بزها زياد می شود.تا روزی تصميم می گيرد دنبال بزها برود و راز آنها را کشف کند در نتيجه بغاری می رسد که دو برادر در آن بوده اند و از شير بزها می خورده اند و در ضمن به بزها برکت می داده اند .»

« دو برادر از ديدن چوپان می ترسند ولی او اطمينان می دهد که پنهان از ارباب ، مسلمان است و زن مسلمانی هم دارد.زن نيز بعدا بديدن دو برادر می رود و در تهيه آذوقه به آنها کمک می کند . گذشته ازينکه به کمک شوهرش ذهن محمود گبر را آماده می سازد و زمينه را طوری می چينند که محمود گبر برخورد آبرومندانه ای با اين دو برادر بکند.محمود گبر ناچار طلب معجزه می کند . و آن دو نيز مشتی ريگ در جيب خود می ريزند و به صورت طلا و نقره بيرون می آورند . محمود نيز به آنان ايمان می آورد و در حضورشان اسلام می پذيرد و املاک «اورازان» و «گيليارد» و «خودکاوند» را به آنها می بخشد . آن دو نفر به آبادی محل می پردازند و زاد و ولد می کنند و هر دسته از فرزندان خود را در يکی از اين سه محل سکونت می دهند .به اين دليل است که اورازان سيد نشين است و گيليارد و خودکاوند نيز تا اين اواخر که چند خانواده عام در آن سکنا کرده اند سيد نشين است و گيليارد و خودکاوند نيز تااين اواخر که چند خانواده عام در آن سکنا کرده اند سيد نشين بوده است .»

سيد تقی – يکی از اهالی – که جدش صد و پنجاه سال عمر کرده بوده است نقل می کند که از جدش شنيده بوده که او وقتی را بياد داشته که در اورازان فقط 7خانوار می زيسته اند.به اين مناسبتها اعتقاد عمومی اهالی شده است که در اورازان مرد عام بند نمی شود و چهل روزه می ترکد يا می ميرد.و بسيار ساده است اگر به اين طريق اهالی همه خود را خويشاوند بدانند.و پسرعمو يا دختر عمو خطاب کنند.البته زنانی که عام هستند و به ازدواج اهالی درآيند مستثنی هستند.ازين گذشته اهالی معتقدند که سگ در ده بند نمی شود . و غير از چند سگی که برای گله دارند  سگ ديگری در ده نيست . گذشته ازينکه در ده کاری هم از سگ برنمی آيد.نه کسی به فکر دزدی است و نه اگر هم باشد موفقيتی خواهد داشت . به اين دليل فقط خانه هايی که مجاور کوچه ها است ديوار دارد و ديگر خانه ها يا اصولا بهم مربوط است و يا با پرچينی از هم مجزا می شود .

سيد بودن و اصيل بودن اورازانيها نه تنها د رهمه طالقان حتی در ساوجبلاغ و تنکابن نيز شهرت دارد .و اوارازانيهای زيادی هستند که پراکنده در نواحی اطراف ازين اعتقاد عمومی معيشت خود را می گذرانند.

حتی دعانويسی هم می کنند. خانواده های زيادی هستند که سلسله نسب خود را پشت قرآنها حفظ کرده اند. از يکی ازين سلسله نسبها که در اختيار پدرم است عکس برداشته ام .

خانواده های ده بر حسب محل سکونتی که در ده دارند به «جوآر محله» و «ميان محله » و «جيرمحله » منسوبند.جوآر محله ايهای مشتخص ترند و نسبت غايی دارند و آن ديگران احترامی برای ايشان قايلند. کدخدا هميشه از جوار محله ايها انتخاب می شود .آنچه برای يک مسافر جالب به نظر می رسد اينست که «معصوم زاده» صورت يک امامزاده معمولی را ندارد . اهالی ، نه از نظر قدسی که درين موارد موجب احترام است بلکه همچون مقبره دو تن از پدران خود با آن رفتار می کنند.نه چراغی در آن می سوزند و نه شمعی دارند که بيفروزند.فقط اگر پيرمردی باشد که حوصله زيارت اهل قبور را داشته باشد سری هم بامامزاده می زند.ازين گذشته هر پيرمردی در اورازان با اين خيال باطنی جهان را بدرود می گويد که خود معصوم زاده ای است.

اما معصوم زاده روی تپه کوچکی قرار گرفته است و رو بقبله آن نيز قبرستان کوچکی در دامنه تپه هست ، غير از قبرستان بزرگ ده که مجزاست و سراغش خواهم رفت . سمت غرب امامزاده حمام ده است و بعد خانه ها و فاصله حمام با اين تپه نهر کوچکی است که از آب چشمه بالای حسينيه زمزمه ای دارد . دور تا دور معصوم زاده ايوانی است با ستونهای چوبی و در ميان ، بنای گرد مقبره است . قطر گردی مقبره از بيرون نزديک به شش متر و از درون مقبره چهار متر است . ديوار ضخيم و سفيد شده مقبره نشان می دهد که از گل و سنگ بنا شده است .گنبد هرمی شکل روی همين ديوار ها بنا شده که از درون و بيرون با گچ سفيد گشته .بنای گرد مقبره دودرقرينه به ايوان دورا دور دارد.يکی از شمال و ديگری از جنوب . غير ازين نه پنجره ای و نه روزنه ای و نه سوراخ بالای گنبدی . درها کوتاه است و نه زينتی بر روی ديوار .فقط در سمت شمال برآمدگجی کوچکی به ديوار هست .و از دوده ای که بالای آن به ديوار نشسته پيداست که جای چراغ است . ضريح يک صندوق مکعب چوبی بی زينت است.حتی شبکه هم ندارد . يک پارچه از چوب است .و روپوش سبزی بروی آن افتاده . فقط هر طرف از لبه های شرقی و غربی ضريح با 6 قبه چوبی زينت شده است . فرش معصوم زاده دو تکه پوست آهو يا بز کوهی است و يک حصير برنجی . دو زيارت نامه «وارث» به ديواراست و يک «اذن دخول» و يک زيارت نامه مخصوص با اشاره باسم و رسم و حسب و نسب معصوم زادگان . زيارت نامه ها را روی کاغذی نوشته اند و کاغذها را روی قطعه چوبی که مختصری منبت کاری بربالای آنست چسبانده اند و آويخته اند . از درز صندوقچه چوبی ضريح که به درون بنگری زير آن دو سنگ قبر از سنگ معمولی  به يک اندازه و به ارتفاع چند سانتيمتر از زمين ديده می شود . چيزهايی بر روی سنگهای منقور بود که خواندن آنها در نور باريکی که از درز صندوقچه می تابيد غير ممکن بود و صندوقچه را هم نمی شد تکان داد و از جا کند . اما ميان دو قبر حفره ای بود پر از اوراق خطی و کتابهای اوراق – که پيدا بود قرآنهای خطی کهنه است .کنار ديوار شرقی مقبره قرآنی اوراقی افتاده بود به قطع 15×9/5 که پاره های آن پخش شده بود .صفحه دوم جلد آن بجا مانده بود که رنگ و روغنی بودو پس از سوره های کوچک و دعای «صدق الله العلی العظيم …الخ» تاريخ کتابت آن چنين ذکر شده بود «سنه 1244 تمام شد در ماه ربی الاخر (کذا) در روز چهارشنبه در بيست و هشتم ماه.» از اول قرآن نزديک به دو جزوه افتاده بود ولی از آن پس تقريبا کامل بود . کاغذ کلفت زرد شده ای داشت.با قلم نسخ مشکی نوشته شده بود و علامات آيات با مرکب قرمز گذاشته شده بود . سر سوره ها بی زينت بود و تنها اسم سوره ها با همان مرکب قرمز ضبط شده بود حاشيه صفحات يک خط قرمز و دو خط سياه بود و کنار اين خط دو ميليمتر مطلا بود.

قرآنهای خطی در خانواده های اورازان کم نيست و با اينکه مکتب خانه ده نيز چندان برو بيايی ندارد اغلب اهالی گرچه خواندن فارسی را هم ندانند قرآن را می خوانند و حتی متفاضلانه تفسير و تعبيرش می کنند . گذشته ازينکه اغلب پيرمردهای ده مساله دان هم هستند و موارد طهارت و نجاست را از يک آخوند بهتر توضيح می دهند .

سيد ابوالفضل چهل و پنجساله يکی از همين نخوانده ملاها بود . اضافه بر اينکه سندی هم برای اثبات قدمت علم و فضل در خانواده خويش نشان می داد . يک روز به خانه اش رفتم تا اين سند را ببينم . منزلش نزديک قبرستان ده مشرف به آن بود . می گفتند قطعه ای از پوست آهو که به خط حضرت سجاد آياتی بر آن نوشته در اختيار اوست . وقتی فهميد برای چه آمده ام رفت وضو ساخت و با آداب هر چه تمامتر بسته پارچه پيچی را درآورد و روی زانوی خود گذاشت . دعايی خواند و پارچه را گشود . يک قاب عکس 28×19 بود که پشت شيشه دو نيمه شده  اش به آسانی می شد پوست آهو را تشخيص داد خيلی به زحمت راضی شد که قاب را به دست من بدهد. پوست در امتداد طولی خود در اثر تاخوردن از وسط شکسته بود و چند جای شکستگی آن بر اثر ساييدگی رفته بود و سوراخ شده بود . از عرض نيز جای سه تا خوردگی بر آن نمايان بود . سرتاسر ورقه از ترکهای ريز و چروکهای ريزتر پوشيده بود.آيه اين بود «و هم يحملون اوزارهم علی ظهورهم .الاساء مسايزرون .و ماالحياه الدنيا الا لعب و لهو و اللدار» و به همين جا تمام می شد. قبل ازينکه بفرک خواندنش بيفتم خود او آن را خواند و افزود که از سوره انعام است . خط کوفی کهنه ای داشت . با مرکب قهوه ای نوشته بود ، يا بر اثر گذشت زمان به اين رنگ درآمده بود . سرپيچ ها و آخر کشيده ها مرکب رويهم انباشته تر بود که گاهی ترک برداشته بود و تکه ای از آن ريخته بود . مثل لعابی که از گوشه کاشی های قديمی می پرد. پهنای قلم معمولا 3 ميليمتر بود . کشيده «يحملون» و «ظهورهم» 9/5 سانت و و کشيده «لهو» 7 سانت وبلندی الف ها و لام ها 2 سانت بود . آنچه بقول سيد ابوالفضل مسلم بود اين بود که از سه نسل به اين طرف اين قطعه قرآن در خاندان آنها به ميراث مانده بود .

                                    2

اشاره شد که چه در ده و چه در مزارع اطراف آن  – تنها آبی که در دسترس اهاليست آب چشمه هاست .تقريبا در مرکز ده بروبروی در حسينه چشمه بزرگی هست که بيش از دو سنگ آب می دهد.هيچکس ازين آب نمی خورد.اما اطراف چشمه را کنده اند و سنگ چيده اند و چاله بزرگی بوجود آورده اند که محل شستشوی ظرف و لباس و فرش اهاليست . گاو و گوسفندهای خود را هم در آن می شويند حتی برای شستن مرده های خود نيز از آن استفاده می کنند . تنها حوضی که در تمام ده می توان سراغ کرد همين است.آب آن پس از اينکه از چند باغ گذشت به رودخانه می افتد و می رود .ازين بزرگتر آب «کهريز»است . به فتح کاف و حذف هاء در موقع تلفظ . چشمه های ديگر هرکدام آنقدر آب دارند که مزرعه کوچکی را سيراب سازند و يا آب آشاميدنی خانواده ای را تامين کنند . اما کهريز بيش از شش سنگ آب دارد.گرچه قناتی در کار نيست ولی پيداست که «کاريز» به صورت کهريز درآمده است .از کوه های شمال شرقی و دره های آن جويی به طرف ده می آيد که آب برف قله ها در آن جاريست و طبيعی است که در بهار بيشتر است و آخر تابستان تا دو سنگ هم تقليل می يابد . اين نهر در راه خود به تپه ای برمی خورد که مشرف بر اوارازان است .تپه را معلوم نيست در چه تاريخی شکافته اند و در حدود چهل متر تونل زده اند و آب را به اين سو آورده اند . دهانه ای که آب به آن وارد رو بشرق است و پايين تر از دهانه خروجی قرار گرفته است . اهالی عقيده دارند که کهريز يکی از معجزات ائمه است . به قولی در زمان همان دو سيد مدفون در معصوم زاده و به قول ديگر در زمان فرزندان بلافصل آنها احداث گرديده است . برای اينکه از چند و چون کار سر در بياورم فانوسی با خودم برداشتم و کفش ها را کندم و شلوارم را بالا زدم و از دهانه خروجی تونل که مشرف به ده است وارد تونل شدم . آب خيلی سرد بود و پاهايم را می آزرد . ولی کم کم عادت کردم . فقط لازم بود شانه هايم را بپايم و مواظب باشم شتک آب به لوله فانوس نرسد .وگرنه ارتفاع تونل يک برابر و نيم قد آدم متوسط بود . کف پايم روی شن های تيز می نشست . دست کردم و چندتايش را درآوردم .شن نبود . سنگريزه هايی بود که از دم کلنک حفر کنندگان تونل پريده بود و هنوز ته نهر نشسته بود .تونل را به شکل گلابی کنده بودند . بالای آن تنگ بود ولی به هر صورت به آسانی می گذشتم . با قدم های شمرده و آرام چهل قدم که برداشتم به آخر تونل رسيده بودم که حوضچه ای بود و آب از آن می جوشيد و پيدا بود که بقيه تونل در سطح پايين تری قرار دارد و آب آن از سوراخی بالا می آيد . ولی نه دستم به سوراخ زير آب رسيد نه پايم . در سرتاسر راه روی ديواره تونل دو قسمت متمايز از هم بنظر می رسيد . سقف و قسمت بالای آن تميزتر کنده شده بود وجاهای کلنگ ريز و مرتب در نور فانوس برق می زد و قسمت پايين -از ده پانزده سانت به سطح آب مانده تا کف مجرا- زمخت تر و ناهمواريها و تيزيهای سنگ بر آن نمودارتر بود . و قسمت بالايی از حدود حوضچه هم گذشته بود و يک متری در درون کوه پيش رفته بود و پيدا بود که مجرای اصلی اين بود ه و چون به جايی نرسيده بوده است رها گرديده است و پايين تر را کنده اند. بعد بدهانه ورودی تونل هم سرکشی کردم که پشت تپه بود و نهری که به آن می رسيد بيش از يک متر گود بود و آب در آن رويهم ايستاده بود و بهر صورت پيدا بود که موقع حفر تونل چون وسايل اندازه گيری دقيق نداشته اند يا از دو طرف تپه با اندکی اختلاف سطح شروع بحفر کرده اند و يا آنها که دهانه خروجی را می کنده اند کمی سربالا رفته اند و در نتيجه تونل از دو سمت بهم نرسيده و ناچار شده اند با نقب کوتاهی دو قسمت شرقی و غربی تونل را بهم مرتبط سازند.

در اينکه اهالی در کندن کوه مهارتی دارند نمی شد ترديد کرد. کهريز نمونه قديمی تری بود ولی تنورهايی که برای آسياب ها کنده بودند نمونه های تازه تری .«سيد لطفعلی» درين کار متخصص بود که پيرمردی بود نيمه گوژپشت و کوتاه قد و مدعی بود که مهندس های تهرانی هم قادر به کندن چنين تنوره هايی در شکم کوه نيستند . دشواری کارشان اينست که کوه را بايد طوری باروت بدهند که ديواره های تنوره شکاف برندارد و آب از آن نشت نکند . تنوره آسياب ها باينصورت است که چاله ای به عمق 5 تا 10 متر در کوه می کنند که آب نهروبآن ميريزد و انباشته می شود و از سوراخی که ته تنوره کنده اند با فشار به سوی پره های چرخ آسياب هدايت می شود . در حقيقت يک توربين ساده است .

از چهار آسيابی که در ده هست دو تای آن تنوره ای و دو تای ديگر ناودار است . يعنی آب نهر بوسيله ناوی چوبی به سوی پره های چرخ که در اصطلاح اهال «چل»ناميده می شود هدايت می گردد. آسيابهای شخصی به نام صاحبان آن ها و دو آسياب عمومی باسامی « يزدان بخشی قبری ديم » (نزديک قبر يزدان بخش) و «کله آسيو» است . اولی از آن «جوار محله » ايها و دومی ا ز «ميان محله ايها » . در آسياب های عمومی هر کس به اندازه آب و ملکی که موروثی از پدران به او رسيده است يک يا چند هنگام.«بکسر هاء ملفوظ» حق استفاده از اجازه اسياب را دارد ، هر هنگام يک نيمه شبانروز است . و مبنای شبانروز ظهر نيست ، غروب است و سر آفتاب . حق آسيا به يک دهم است . از هر ده من گندم يا جوی که آرد می شود طک من آن مزد آسيابان است . آسيابها معمولا در کوتاه تری دارد (تمام درها ده کوتاه است ).از در به فضای بارانداز وارد می شوند که در عين حال طويله زمستانی چارپايانی است که بارها را آورده اند . از ين محوطه به راهرو بلند يا کوتاهی می روند که به فضای آسياب منتهی می شود . و در آن همه چيز از گرد سفيد آرد پوشيده است . روزنه آسياب کوچکترين روزنه هايی بود که ديدم و در نور بی رمقی که ازين تنها روزنه می تافت همه چرخ و گردش سنگها برويهم و ريزش مداوم دانه های گندم مجموعه محقر ولی زيبايی فراهم آورده بود .چپقی که با آسيابان چاق کردم و حقله های دود که ميان گرد آرد در فضا محو می شد و همه چيز ديگر آن گوشه دنج آنقدر مرا گرفت که آرزو کردم کاش سالها آسيابان اين ده دورافتاده بودم.

                                    4

تشريفاتی که در اورازان برای عزا قايل می شوند حتی از تشريفات عروسی نيز مفصل تر است . به خصوص اگر آدم سرشناسی مرده باشد . وقتی کسی مرد از خانواده او يا همسايه او يا همسايه ها کسی به بام می رود و مناجات می کند و به فارسی و عربی اشعار و دعاهايی می خواند . مردهايی که در ده هستند يا در مزارع اطراف کار می کنند صدای مناجات را می شنوند و جمع می شوند و با هم به قبرستان می روند و دسته جمعی قبر را می کنند . کندن قبر به نيمه که رسيد عده ای به ده برمی گردند و به خانه مرده می روند و مرده را برای شستن می برند. غسالخانه همان چشمه بزرگ جلوی حسينيه است . اگر زن باشد پرده ای به دور چشمه می کشند . بعد ميت را کفن می کنند و همان دم حسينيه – اگر زن باشد در داخل – بر و نماز می خوانند ؛ و در ميان پيرمردها هميشه کسی هست که امام جماعت بشود و کار لنگ نماند . تابوت ندارند .ميت را با طناب روی نردبانی می بندند و به دوش می گيرند . بقيه مراسم همان است که در ساير نقاط هم ديده می شود . تشييع جنازه و تلقين ميت و دفن . روی ميت اول سنگ می چينند . بعد روی سنگ خاک می ريزند . دفن که تمام شد دسته جمعی به خانه صاحب عزا می روند . و در اطاقی جمع می شوند و فاتحه می گذارند و قرآن می خوانند . هرکدام برای خود و با صدای بلند و همهمه ای برمی خيزد . سه روز يا بيشتر صبح و عصر کارشان همين است ؛ و درين چند روز از در و همسايه برای صاحب عزا خوراک می فرستند و آنرا «تله کاسه » می گويند . روز سوم صاحب عزا ناهار ناهار می دهد. آش کشک وارزن و اگ ر دستش به دهانش برسد آبگوشت.ديگر شب هفت و چله و سال ندارند . فقط عيد نوروز و عيد فطر به گورستان می روند و سرقبر خويشان فاتحه می خوانند و نان و حلوا می برند . حلوای مخصوصی هم دارند که «زيله » به آن می گويند . کره را که آب می کنند و روغن می گيرند به درد و ناصافی ته آن آرد می زنند و روی آتش می گذارند تا آرد قهوه ای بشود. ديگر حتی شيرينی هم به آن نمی زنند .

در تابستان 1324 که دوماهی در اورازان بسر می بردم خبر مرگ يکی از روحانيون اورازانی که ساکن تهران بود ولی در همان فصل برای تبليغ مذهب به مازندران رفته بود به ده رسيد . خبر دو سه هفته بعد رسيد . يکی از خويشان مرده ، سيد جعفر نام ، که در سفر مازندران با او بود و قتی به ده برگشت خبر را آورد . سيد جعفر که صاحب عزا هم بشمار می رفت استطاعتی نداشت تا مراسم عزارا آبرومند برگزار کند . ناچار همه اهالی در عزا شرکت کردند .

هرکسی  چيزی گذاشت . بيست و چهارمن (180کيلوگرم) گندم و چهار گوسفند فراهم شد  ، و توتون و تنباکو و قهوه مجلس را نيز دکاندار ده بعهده گرفت. از روز ورود سيد جعفر در خانه اش قرآن خوانی برپا شد . در تمام ساعات روز غير از موقع شام و ناها رکه اهالی به خانه های خود می رفتند مجلس داير بود . در طول اين مدت زنها نيز در مجلس ديگری در همسايگی جمع می شدند و زمزمه و نوحه سرايی می کردند . البته اينجا ديگر از قراءت قرآن خبری نبود . شرکت در مجلس عزا در سه روز اول اختياری بود ولی روز سوم از يکی دوساعت قبل از ظهر تمام اهالی از زن و مرد و بچه هرکدام د رمجلس جداگانه ای حاضر شده بودند . و سرظهر در مجلس مردها قاری «الرحمن» خواند . و در جواب هر «فبای آلاءربکما تکذبان» قاری ، يک بار همه با هم «لابشیء » گفتند . بعد آخوندی را که از گيليرد دعوت کرده بودند به منبر فرستادند که پس از خطبه مرسوم ، خطاب به اهالی اين طور اظهار ارادت کرد : «والسلام عليکم ايها الحاضرون الجالسون فی هذالعزا…» و تمام حضار با هم  جوابش دادند که «والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته » ؛ وبعد خطيب در مناقب مرده و صاحب عزا مطالبی گفت و گريزی هم در آخر کار زد و بع ناهار دادند . برای هر کسی د ر کاسه جداگانه ای آبگوشت با نان . در آن روز تمام اهل ده در مجالس جداگانه جمع بودند . در مجلس بچه ها درست مثل مکتب خانه مردی چوب به دست در ميان ايستاده بود و مواظبت می کرد که کسی به سهم ديگری دست دراز نکند . مردها و زنها گيوه هاشان را دم مجلس کنده بودند و تو رفته بودند اما بچه ها هرکدام کفشهای خود را با خودشان داشتند و زير پا گذاشته بودند . اگر روز سوم عزاداری به جمعه تصادف کند تا جمعه طر عزا را ادامه می دهند .وقتی قاری مشغول خواندن الرحمن بود و حضار «لابشیء» می گفتند سلمانی ده سر صاحب عزا و يکی از خويشان نزديک او را فی المجلس تراشطد و به اين طريق عزاداری ختم شده تلقی کردند. به عنوان عزاداری سياه نمی پوشند . قبرهای مردگان خود را به ندرت پامی گيرند و بسيار نادرند کسانی که سنگی برای روی قبر يکی از خويشان خود تهطه کننند . دستشان نیم رسيد . سنگرتاش هم دور است . مگر فصل بيکاری باشد و از خود اهالی بربيايد . ولی در گورستان عمومی ده سنگاهی خوش تراش زطاد است . حتی سنگ مر مر هم ديده می شود که پيداست د رجای ديگری تراشيدهاند و به محل آورده اند . در قسمت شمالی و غربی گ.گورستان که به ده نزديک است  روی قبرها بيشتر سنگهای تراشيده می توان دطد و در قسمتهای ديگر که به جاده نزديکتر است و از ده بدور اتفاده تر ، کمتر . شايد در آن قسمت سنگ قبرها دم پا رفته است و شايد هم خرد شده است . کسی چه می داند شايد هم غريبه ها به غارت برده اند ؟

سنگ  قبرها غالبا از جای خود درآمده ، کج وکوله شده ، يکوری و حتی دمر بر روی خاک افتاده . حتی بعضی از آنها ا زامتداد شرقی و غربی نيز بدر آمده اند . سنگ های مر مر اغلب کوچک است . روی يکی ازين سنگهای مرمر که رنگ کرم داشت به خط نستعليق بسيار زيبا اين اشعار حک شده بود :

« ناخورده بری زباغ دوران موسی

ناچيده گلی ازين گلستان موسی »

« پژمرده شد از صر صر هجران موسی

گرديده به خاک تيره يکسان موسی »

و بعد يک دوبيتی که مصراع اول آن ساييده شده بود و کلمات «سر سروران جهان…موسی » از آن هويدا بود  و بعد .

« …….

به عقبی بدل شد چو دنيای او »

« خرد بهر تاريخ فوتش بگفت

بهشت برين باد ماوای او  »        «سنه 1040»

از آيات و کلمات عربی روی اين سنگ مرمر کوچک و زيبا هيچ خبری نبود . قطع آن 65×21 سانتيمتر . و اين اشعار همه در حاشيه سنگ بود و در ميان سنگ نقش و نگاری با گلهای درشت کنده شده بود . سنگ مر مر ديگری بود با خط بسيار بد که تنها «وفات مير محمد حسن ولد ميرهدايت » را روی آن کنده بودند. زيرا اين وشته شکل مخصوصی شبيه به چليپا کنده بودند و بقيه سنگ خالی مانده بود . تاريخ نداشت . اين علامت چليپا روی يک سنگ ديگر هم ديده شد که مرمر نبود و باز فقط حاوی وفات «ميرفلان…» بود. يک سنگ مرمر ديگر باندازه 31×23 با خط نستعليق زيبا حکايت از «وفات مرحوم مير محمد مهدی ولد ميرمحمد حسين 4 شهر رجب سنه 1141» می کرد و در زير نوشته مطابق معمول دهات تصوير يک تسبيح و يک رحل قرآن و مهر و انگشتر و شانه کنده شده بود . و اين تصاوير روی سنگهای مختلف بارها تکرار شده بود . شايد به نشانه اينکه متوفی از عالمان دين بوده . باز سنگ مرمر کرم رنگ ديگری به عرض و طول 21×50 سانتيمتر و به ضخامت 20 سانت از خاک بيرون افتاده روی زمين بود و با خط نسخ زيبايی در حاشيه بالايش نوشته بود «مير محمد صالح بن مير موسی» و در حاشيه طرف راست «دلا ديدی که آن فرزانه فرزند …» و بقيه شعر.و دري»ان همين سنگ به طرف بالا . اين تارطخ به عربی حک شده بود « فی تاريخ شهر محرم سنه سته و ثمانين و تسعمائه » و اين بهترين و قديمی ترين سنگ گورستان بود . به اين طريق می شود استنباط کرد که مسلما از اواخر قرن نهم آن ناحيه مسکون بوده است .

                                    5

عموما پرخورند شايد از اين نظر که مواد غذايی خوراکشان بسيار کم است .گوشت خيلی کم می خورند . مگر گوسفندی يا بزی از کوه پرت شود و سنگ پايش را بشکند و مجبور بشوند سرش را ببرند و حلالش کنند تا گوشتی بهم برساند . در اينگونه موارد صاحب گوشت روی بام می رود و گوشتی را که کشته است جار می زند . گوشت بز يا گاو يا هرچيز ديگر . و اين اتفاق بيشتر تابستان ها می افتد . غير ازين کمتر اتفاق می افتد که قصابی کنند .بعضی ها هم که تمکنی دارند يکی دوتا گوسفند يا بز می کشند و قرمه می کنند و برای زمستان نگهميدارند.

اگر گاهی گوشت داشته باشند و آبگوشت بخورند گوشت آن را نمی کوبند . گوشت را با بنشنی که به همراه آن پخته اند در بشقاب جداگانه ای می ريزند و بعد از تريد می خورند . اما شير و ماست و دوغ و کشک و پنير و محصولات ديگری که از شير می گيرند فراوان است . غير از اينها خوراک غالب اهالی نباتی است . هميشه ارزن و گندم – گاهی برنج و خيلی به ندرت حبوبات ديگر . سبزی هم می خورند . البته فقط پخته و سبزی آنها بيشتر عبارت از سبزيهای خودروی کوهی است . «شورک» و «والک» و «آبشن» بيش از همه در دسترسشان است . چوپان که دنبال چارپا بکوه می رود در تابستان اين سبزيها را هم می چيند و در کولباره خود به ده می آورد و غير از او زنها هستند که سبزی خود را از کوه و دره می چينند.هيچ روزی نيست که در هر خانواده اورازانی ديگ آش بپا نباشد .آش را روان و آبکی می پزند که سبزی در ميانش شناور است . حتی آنرا هر روز به عنوان چاشت می خورند . صبح ها از چايی خبری نيست .چايی را روزی يکبار عصر که از کار برمی گردند می خورند .

تابستان ها که مردها خيلی زود از سر کار می روند نمی رسند که در خانه چاشت کنند . نمازشان را که خواندند اول طلوع فجر راه می افتند و چون مزارع دور است تا به محل درو يا شخم برسند آفتاب سرزده است . از راه که رسيدند سفره کمری خود را  به آن «ابزار » می گويند باز می کنند و با نان و پنير ی جزيی سد جوع می کنند و بکار می پردازند . دو سه ساعتی که کار کردند زنها ديگ به سر ، چاشت آنها را از ده می آورند.نان و پنير که در خيک نگاهش می دارند و آش ؛ با قاشقهای چوبی بزرگ که يک شهری به زحمت می تواند آنرا به دهان ببرد .و يک سطل دوغ.به هر آشی دوغ می زنند . و گاهی کشک.زنها همانجا سر کوه با مردهای خود چاشت می کنند و به ده برمی گردند و اين چاشت که در حوالی يکی دو ساعت ظهر خورده می شود ناهار هم هست. بعد مردها نزديک غروب که می خواهند دست از کار بکشند يک بار ديگر نيز سد جوع کرده اند و اين بار فقط با نان و پنير و گاهی «زيله» .

غروب که به خانه برگشتند شام حاضر است . باز هم آش. و بعد می خوابند . يکساعت از شب گذشته کمتر جانداری در ده بيدار ست و هيچ پنجره ای نيست که از آن نوری به بيرون بتابد . ولی د رفصل بی کاری يعنی وقتيکه برف و بوران اجازه نمی دهد بيرون بروند غذا سه وعده است . صبح و ظهر و شام.ولی آش صبح حتی يکروز هم فراموش نمی شود . آش ها مختلف : آش گندم ؛ گندم است که پوست می کنند و می کوبند و با چغندر و عدس می پزند و با دوغ می خورند . بلغور آش ؛ چيز ديگری شبيه به آش گندم است . آردين آش ؛ تقريبا آش رشته است . مغز گردو و کشمش و آلوچه را با رشته و چغندر می پزند و با کشک يا «سج» يعنی قره قروت می خورند و اگر سرکه بهم برسد با سرکه .گوروس آش ؛ آش ارزن است که بازبا عدس و چغندر می پزند . ارزن هم شوست کنده است . و چاشنی آن دوغ است . سچ آش ؛ را با بلغور و برنج و چغندر می پزند و به آن شير می زنند و می خورند . بعضی وقت ها قرمه هم به آن می زنند . چغندر را با برگ و درسته توی ديگ می پزند .چغندرهای ريزی دارند . دو سه نوع غذا هم با شير درست می کنند :«گوره ماست » يکی از آنهاست .کاسه های چوبی مخصوصی دارند که از مازندران می آورند و به آن کچول می گويند . شير را در آن می دوشند و کمی ماست به آن می زنند و می خورند . شيرپت يکنوع ديگر از ين غذاست که فقط شير است ولی تشريفات مخصوصی دارد . شير را در همان کچول می دوشند و تکه سنگ هايی را که در آتش گون داغ کرده اند توی آن می ريزند که شيراز حرارتشان بچوش می آيد ، بعد آنرا با نان می خورند . خودشان عقيده دارند که زهراب شير را می گيرند . اين دو غذا بيشتر خوراک چوپانهايی است که همراه گله به کوه می روند . شير حاضر ، گون هم حاضر و در انبازشان نان و ماست وپنير هم حاضر دارند.

پلو هم می خورند . اغلب به جای برنج ، ارزن را پلو می کنند . ارزن پوست کنده را با آب تنها می پزند و به آن ماس تو شير می زنند . کمی نرم می شود و آنرا شير گوروس می گويند . کاچی نوع ديگری از پلوهای آنهاست که بلغور نرم د رآب پخته است با ماست يا آغز . مثل تهرانی ها هم پلو می خورند . برنج پخته با خورش که اغلب قيمه يا فسنجان است . و پيداست که اين خوراک اغنياست . دمک هم می پزند . برنج و بلغور و ارزن را با کمی شورک در تنور می پزند دمی مانند می کنند . حليم هم می پزند . زمستانها . و با قرمه . و تابستانها اگر اجبارا گوشت فراوانی به همان صورت که گذشت درخانه بهم رسيده باشد . درست مثل حليمی که در تهران می پزند . زيله را به صورت ديگر هم تهيه می کنند و به آن آرداله می گويند . آرد را بی روغن برشته می کنند بعد به آن شير می زنند .

اما نانهايی که می خورند . غير از گندم و جو با ارزن هم نان می پزند . و در ين صورت خمير را به تنور نمی زنند ، روی ساک می پزند . نان معمولی شان دو نوع است : بالی نان که همان نان لواش نازک و بزرگ است و ديگری جو کلاس که نان جو است و گرده نانی کلفت و کوچک وسياه رنگ است . معمولا با ته مانده خمير گندم نيز که نازک نمی شود چني« نان سفت و سقطی درست می کنند. نانی که در آش يا شير يا دوغ نرم می کنندو می خورند همين نان است . لواش را با پنير می خورند و قاتق است . معمولا در هر خانه هفته ای يکبار نان می بندند و تمان نان هفته را می پزند و نگهميدارند . نانهای ديگری هم دانرد که جزو تفنن های خانوادگی است . اگر مهمانی برسد يا اگر سفری در پيش باشد . پنجه کش يکنوع ازين تفنن هاست که دراز و باريک است و با آرد گندم می پزند و با شير  خمير می کنند و زرده تخم مرغ رويش می مالند . گاهی هم شيره . يکنوع ديگر گرت است که با شير خمير می کنند و مغز گردو لايش می گذارند و روی آن نيز مغز گردوی کوبيده می پاشند که برشته تر می شود . يکنع ديگر اين نوع نان شير مالها ترکلاس استک ه به جای گردو ، سبزی کوهی تازه به خمير آن می زنند . سوغات ده بذای خانوده ما هميشه يا پنير بده است يا عسل با همين يکی دو نوع شيرمال . گاهی هم والک و آبشن برايمان می آورده اند .

منبع خبر ( ) است و صلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد خبر را به شماره 300078  پیامک بفرمایید.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسطصلح خبر | پایگاه اخبار صلح ایران در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 12
    1. نویسنده :محمد

      nabayad az sayehah tarsid…faghat kafi ast shamei roshan konid

    1. نویسنده :زن.آزاد

      موفق و پیروز باشید 🙂

    1. نویسنده :کامران.شاه.بلاغی

      زیبا بود.

    1. نویسنده :زنان.ایران

      سبز و پایدار باشید…امیدوارم هیچ وقت سایت خوبتون مشکل پیدا نکنه

    1. نویسنده :سمیه.م

      با تشکر از مطلب خوبتان

    1. نویسنده :صادق

      تلاشتان قابل تقدیر و سپاس است. اما جای کار زیادی دارد.

    1. نویسنده :متین

      انسان موفق همیشه پیش از دیگران قدم برمیدارد و خطرات را به جان میخرد موفق باشید

    1. نویسنده :حسن.زاده

      omidvaram moafagh bashid

    1. نویسنده :بندری

      واقعا نوشته خوبییه. من همیشه سایتتون را چک میکنم.

    1. نویسنده :ثمین

      تلاشتان قابل تقدیر و سپاس است. اما جای کار زیادی دارد.

    1. نویسنده :سهمیه.بندی

      نوشته بدی نبود… اما کاش… :-p

    1. نویسنده :aslani

      کارتون خوبه … اگر همینطور ادامه دهید … 🙂