این شاعر در گفتوگو با صلح خبر درباره حدود استفاده از اغراق در ادبیات و نیز تحریف تاریخ در آثار ادبی به ویژه شعر اظهار کرد: این یک امر طبیعی است که هیچکس نمیتواند شاعر را محدود کند و به او بگوید که ذهنیتش را در شعرش نیاورد. شعر و اساسا هنر از اغراق تشکیل شده و اغراق و مبالغه بخشی از شعر است؛ ما به آن اغراق یا مبالغه میگوییم و خارجیها به آن سوررئالیسم میگویند. این سوررئال فراواقعی است و منطبق با واقعیت نیست. شاعر این اجازه را دارد که تا هر جا دلش بخواهد تصرف شاعرانه داشته باشد و کسی برای شاعر محدودیتی قائل نیست.
او ادامه داد: نظامی در نصیحتی به فرزندش میگوید که «در شعر مپیچ و در فن او/ چون اکذب اوست احسن او»؛ یعنی زیبایی شعر در دروغ است. در حالی که دروغ معمولا زشت است و کسی دوست ندارد دروغ بگوید اما شاعر در شعر این اختیار را دارد که مبالغه کند که این در واقع همان دروغ است، اما دروغ به زیبایی شعر اضافه میکند، چنان که در سوررئالیسم هم همین است.
رجبزاده همچنین با اشاره به شعری از صائب تبریزی گفت: برای مثال صائب میگوید «ستارههای فلک را شمردن آسان است/ حساب داغ دل ما که میتواند کرد؟»، درحالیکه اصلا چنین چیزی امکان ندارد. صائب تبریزی در مقابل داغهایی که مردم میدیدند میگوید که داغ ما آنقدر افزونتر است که ستارهها را میتوان شمرد اما داغ دل ما بیشتر از آن است که بشود شمرد. این اغراق لذتبخش است وگرنه اصلا منطبق با واقعیت نیست. یا مثلا آقای دولتآبادی در رمان «کلیدر» به شخصی به نام «مارال» میپردازد و از زیبایی او میگوید، درحالیکه او آنقدر هم زیبا نیست که آقای دولتآبادی توصیف میکند ولی این اختیار نویسنده است که میتواند تا هر کجا که دلش میخواهد مبالغه کند.
این شاعر سپس با طرح این سوال که آیا ما حق داریم در اسطوره یا تاریخ دست ببریم گفت: در اینجا اما و اگرهایی وجود دارد. در بعضی وقایع تاریخی نمیتوان دخل و تصرف کرد، مثلا تاریخی که در عالم مذهبی است. در آن عالم مذهبی شاعر نمیتواند عدول کند و رنگ و لعاب دیگری بزند. اما فراموش نکنیم که قرار است در شعر از اسطوره و تاریخ و از تلمیحات استفاده کنیم. اغلب وقتها هم در ادبیات از اسطورههای عاشقانه و مذهبی استفاده شده است.
او افزود: به باور من، وقتی اسطوره یا تلمیح به همان شکل معمولش وارد حوزه ادبیات داستانی یا شعر میشود، آن را که همه میدانند و دیگر اتفاقی نیفتاده است، وقتی تلمیح یا اسطوره را به همان شکلی که به دستمان رسیده در ادبیات بیاوریم، اتفاق خلاقانهای نیفتاده مگر اینکه شاعر در اسطوره دستی ببرد. به طور مثال در باور مردم کرمانشاه این است که زمانی که به فرهاد گفته شد که به چه عشقی کار میکند، شیرین که مرده، فرهاد با تیشهای بر فرق خود میزند. میگویند مردم کرمانشاه باور دارند که تیشه پای بیستون میافتد، در آنجا درخت اناری میروید که هر سال انارهایی میدهد که درون این انارها سوخته است. حالا اگر چنین روایتی را در شعرمان بیاوریم – البته من این را تا کنون در شعرها ندیدهام – کمکی به اسطوره فرهاد و شیرین است و اشکالی ندارد. اما در رنگ و لعاب دادن به روایتهای مذهبی جای شک و شبهه وجود دارد.
کریم رجبزاده در ادامه جعل تاریخ را بحث متفاوتی با آنچه ذکر شد دانست و گفت: تحریف تاریخ با اینکه افزونهای در روایت وجود داشته باشد، متفاوت است و اینکه بخواهیم تاریخ را جعل کنیم، پذیرفته نیست. من از مبالغه تا جایی که بتواند به فرآیند تاریخی کمک کند ایرادی نمیگیرم اما در صورتی که به اصل روایت لطمه نزند. من نمیپذیرم که اگر به تاریخ چیزی را اضافه میکنیم، آن چیز تاریخ را زیر سوال ببرد.
او افزودن تحلیل به اسطوره و تاریخ را بدون مانع دانست و با اشاره به شعری از حافظ گفت: شعر حافظ شعری چندلایه است و امروز به شعر حافظ تحلیلهایی اضافه میشود. حافظ غزلی دارد «ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد/ دل رمیده ما را رفیق و مونس شد/ نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت…» گفته میشود که او این شعر را برای شاه شجاع گفته و این تحلیل ماست که میگوییم بیت «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت» اشاره به امی بودن حضرت محمد(ص) دارد ولی این اشکالی ندارد. این دریافت امروز ماست و شاید حافظ در آن موقع این دریافت را نداشته است.
شاعر مجموعه «صف عاشقان تمامی ندارد» در پایان در خصوص مبالغه در شعر امروز اظهار کرد: دو مسئله در شعر داریم: ذهنیت و عینیت. وقتی بحث عینیگرایی در شعر پیش میآید، باید ذهنیت را کنار زد و واقعیت را دید و شعر ما باید بازتاب واقعیتها باشد که این واقعیت زندگی است. اما اگر قرار باشد به اثرمان رنگ و لعاب دیگری بدهیم، از حالت عینیت باید خارج شویم و به دنبال ذهنیت برویم. این ذهن است که از واقعیتها فراروی میکند. وقتی شعرهای خانم گلوک، برنده «نوبل» را میخوانیم، میبینیم که شعرش را در سادهترین وجه ممکن و واقعیتها را مینویسد. چنانچه شعر سعدی پر از عینیتها اما زیباست: «من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی…» این همراه با عینیت، روزمرگی و قابل لمس است. شعر امروز ما، هم به سوی عینیت میرود و هم به سوی ذهنیت و در نوسان است.
انتهای پیام