آيا غرب هنوز زنده است؟ گزارش سخنراني تيموتي گارتوناش در مركز مطالعات فرهنگي ـ بينالمللي سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي روز چهارشنبه 23 شهريورماه 1384، جلسه سخنراني پروفسور تيموتي گارتوناش، استاد دانشگاه اكسفورد و رييس مؤسسه مطالعات اروپا دركالج سنت آنتوني، به همت مركز مطالعات فرهنگي بينالمللي سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي برگزار شد. پروفسور […]
آيا غرب هنوز زنده است؟
گزارش سخنراني تيموتي گارتوناش در مركز مطالعات فرهنگي ـ بينالمللي سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي
روز چهارشنبه 23 شهريورماه 1384، جلسه سخنراني پروفسور تيموتي گارتوناش، استاد دانشگاه اكسفورد و رييس مؤسسه مطالعات اروپا دركالج سنت آنتوني، به همت مركز مطالعات فرهنگي بينالمللي سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي برگزار شد. پروفسور گارتوناش كه در زمينة غربشناسي تحقيق و تدريس ميكند، در اين سخنراني نيز بيشتر بر ماهيت و بنيان غرب تأكيد كرد. آنچه در ذيل ميآيد مشروح سخنراني وي است:
بسيار خوشحالم كه مهمان مركز مطالعات و مركز گفتگوي تمدنها هستم. من براي اولين بار است كه به ايران آمدهام و كشور زيباي شما را ميبينم. من در اين سفر هم با تاريخ تمدن ايران باستان ـ كه ما به آن پرشيا يا پارس ميگوييم ـ و هم با فرهنگ و تمدن اسلامي در ايران آشنا ميشوم. به نظرم، يكي از دلايل سفرم به ايران، اهميت گفتگوي ميان فرهنگها و تمدنها است.
تخصص اصلي من در حيطة خود غرب است اما بسيار علاقمند هستم كه رابطة ميان تمدن غرب و ديگر تمدنهاي ديگر را هم مورد مطالعه قرار بدهم. اين نكته را هم تأكيد ميكنم كه من در اين جا نظرات شخصي خودم را بيان ميكنم و نمايندة سازمان، دستگاه و كشوري نيستم. البته قصد نسخهپيچي هم ندارم. من به اندازة كافي در ايران بودهام و با متفكران و روشنفكران زيادي صحبت كردهام و به اين نتيجه رسيدهام كه در ايران هم موضوع انتخابي من طرفدار دارد.
به نظرم لازم است غرب به نوعي بازشناسي شود. در دنياي غيرغرب وجود فربهاي از غرب ساخته شده است. در حقيقت غرب اسطورهاي غيرواقعي براي جهان شرق شده است. من در سفر به كشورهايي مثل چين، هند، امريكاي جنوبي و حتي كشورهاي افريقايي متوجه شدهام كه مردم اين كشورها فكر ميكنند كه در بين كشورهاي غرب و جهان غرب اتحاد خللناپذيري وجود دارد.
براي تحليل اين ديدگاه بايد به سه نگرش اشاره كنم. نگرش اول: جهان غرب به عنوان بازيگر ژئوپلتيك در دنيا. نگرش دوم: تمدن جهان غرب به عنوان مجموعهاي از آداب، رسوم، كشورها و فعاليتها. نگرش سوم: سطح ارزشها.
البته اين را بگويم كه نه تنها در جهان غيرغرب، بلكه حتي در جهان غرب هم اين سه نگرش بعضاً با هم خلط ميشوند.
براساس يك نگرش امريكايي، بهخصوص بعد از پايان جنگ سرد، كل تمدن غرب برگرفته از ارزشهاي غربي است. شاهد هم تصوير انسان لختي است كه سوار يك اسب لخت شده و البته اين انسان البته فردي يوناني است. در اين تصوير قيد شده كه انسان غربي شگفتانگيزترين و پوياترين موجودي است كه تا به حال روي اين كره ارض پا گذاشته و براساس آن چيزي كه در اين مثال آمده اين انسان هم هميشه مسيحي بوده است. آنها معتقدند كه اين انسان غربي از سال 800 ميلادي وجود داشته و سفيدرو و عضلاني بوده و به رستگاري هم اعتقاد داشته است.
بنابراين زنان و غير مسيحيان يا كساني كه چهرة تيره داشتند در اين مقوله نميگنجيدند. گاهي مبدأ اين انسان غربي را در قرون وسطي قرار ميدهند و معتقدند كه در حال حاضر در جايگاه رهبري جهان در امريكا قرار دارد. براساس يك تصور ديگر، انسان غربي دورة افلاطون تا زمان ناتو را طي كرده است.
بعضي از عناصر چنين نگاه اسطورهاي به غرب هنوز وجود دارد. مثالي برايتان ميزنم. اخيراً كتابي تحت عنوان «معماي پارس يا ايران؛ تاريخ رابطة ميان امريكا و ايران» توسط يك تحليلگر امريكايي به اسم كند پولاك نوشته شده است. اين پژوهشگر ميگويد كه جنگهاي سالامي و ماراتا جنگهاي يونان ما با ايران بودهاند. قطعاً اجداد آقاي پولاك از هر جا بودهاند از يونان نبودهاند. البته همه در جهان غرب پذيراي اين نوع تصور نيستند. اجازه بدهيد به آن سه نگرش مذكور بازگردم.
جهان غرب به عنوان تنها بازيگر ژئوپلتيك دنيا فقط در سه دورة زماني مشخص وجود داشته است: 1917تا 1918 ، 1941 تا 1945 و در زمان جنگ سرد. در جنگ جهاني اول امريكا، انگلستان و فرانسه به عنوان متحدين در مقابل آلمان و امپراتوري اتريش ـ مجارستان قرار گرفتند. به عبارتي، يك جنگ داخلي در تمدن غرب رخ داد. در جنگ دوم جهاني هم امريكا، فرانسه و انگلستان در مقابل آلمان و ايتاليا قرار گرفتند و آن هم به نوعي جنگ داخلي در تمدن غرب محسوب ميشد. از سال 1941 تا سال 1978 در زمان جنگ سرد، تنها دورهاي بود كه غرب به عنوان بازيگر ژئوپلتيك مطرح شده است. اين يك اتحاد خيلي عجيبي است. زيرا اين اتحاد در مقابل شوروي به عنوان شرق شكل گرفت و حوزهاي كه به لحاظ تاريخي بخشي از اروپا است در برابر شوروي قرار گرفت. به عبارت ديگر بخشي را كه به آن جهان آزاد غرب ميگفتند، جبههاي در مقابل جهان كمونيسم شده بود؛ در صورتيكه بيشتر كشورهاي جهان غرب ليبرال دموكراسي بودند. اون هريس (Oven Harris) مقالهاي با نام «سقوط غرب» در مجلة Foreign Affairs در سال 1993 منتشر كرد. وي ميگفت موقعيت ژئوپلتيك غرب به دليل وجود جهان كمونيسم است و حالا با فروپاشي جهان كمونيسم، غرب هم در اين سطح ژئوپلتيك حتماً سقوط خواهد كرد. يعني غرب ديگر به عنوان بازيگر ژئوپلتيك مطرح نيست.
من با اين نظر اون هريس موافق هستم. اگر به تضادهاي موجود در ميان كشورهاي غربي در دوران جنگ عراق و حتي بعضي مسائل ديگر توجه كنيد، در عمل ميبينيد كه اتحاد دوران جنگ سرد ديگر وجود ندارد. كشورهاي جهان غرب در زمان شوروي سابق بارها و بارها مجبور شدند با هم متحد باشند.
من شنيدم كه يكي از وزراي امورخارجه انگلستان ميگفت كه ايكاش ما ميتوانستيم «برژنف» را در زمان حاضر هم داشته باشيم، در اين صورت اوضاع خيلي راحتتر ميشد. زيرا در اين صورت اتحاد جهان غرب حفظ ميشد. نكتة مهمي كه ميخواهم در مورد نقش ژئوپلتيك غرب بگويم اين است كه بعضيها بر اين باورند اسلام به عنوان يك عامل وحدتآفرين براي جهان غرب جاي سابق شوروي را گرفته است. اما به نظر من اين يك تحليل بسيار غلط است.
كساني كه در جهان غرب بلند گفتند كه جهان غرب به عنوان تمدن مسيحي در مقابل جهان اسلام قرار دارد، اولاً تعدادشان بسيار كم است، ثانياً آنها از سروصدا افتادهاند. مثلاً افرادي ايتاليايي برلوسكوني، اوريانا فالاچي، برامانوس و… چنين ادعايي دارند. غالباً ايتالياييها اين مسئله را طرح ميكنند، چون مركزتمدن مسيحيت در روم قرار دارد. ولي چنين ادعايي تقريباً در سطح جهان محكوم شده است. جورج بوش كلمة جنگهاي صليبي را فقط يكبار استفاده كرد و آنقدر مورد انتقاد جهاني قرار گرفت كه ديگر آن را تكرار نكرد.
دلايل بسيار زيادي وجود دارد كه چرا جهان غرب خودش را در مقابل جهان اسلام نميبيند. اولاً بخش اعظم غرب الان ديگر جزء جهان مسيحي به حساب نميآيد بلكه به عنوان جهان يا تمدن سكولار بايد به آن اشاره كرد. ثانياً در ميان قوميتهاي موجود در غرب جامعة بيست ميليوني فعال مسلمانان وجود دارد. تعداد مسلمانهاي فعال در برلين به مراتب بيشتر از تعداد كاتوليكهاي فعال آن است. مسلماً در چنين شرايطي كار احمقانهاي است كه غرب خودش را به عنوان نقطة مقابل اسلام معرفي كند. ضمناً در جهان غرب درك واحدي از اسلام وجود ندارد.
اكنون ميخواهم به نگرش دوم بپردازم. چون جهان غرب ديگر به عنوان يك قدرت ژئوپلتيك مطرح نيست، نميتوان نتيجه گرفت كه چيزي به عنوان تمدن غرب وجود ندارد. تمدن غرب يك واقعيت تاريخي انكارناپذير است و با ميراث اورشليم، آتن و روم آغاز ميشود. به عبارت ديگر، يهوديت اوليه، مسيحيت اوليه، فرهنگ يوناني اوليه و روم باستان، مسيحيت غربي و اصلاحاتي كه در مسيحيت غربي بهوجود آمدهاند، همه وجوه متفاوت تمدن غربند. مجموعهاي از جوامع بنيان (نهاد) خانوادگي مشابهي دارند. اين جوامع در زمينة مسائل قانوني، نظامهاي سياسي، برابري شهروندها در مقابل قانون، عناصر رو به رشد دموكراسي و مجموعهاي از عادات و رسوم با هم مشتركند. اما اين اطلاق دقيق نيست و جوامع غربي در اين عرصه با هم بسيار اختلاف دارند. زيگموند فرويد راجع به تأثير تفاوتهاي جزيي صحبت كرده است. اگر از جهان بيرون به آنها نگاه شود، تفاوتهايي كه در درون جهان غرب وجود دارد به عنوان تفاوتهاي جزيي تلقي ميشود. اجازه بدهيد راجع به كلمة تمدن توضيحي بدهم؛ ميدانيم كه تمدن و متمدن بودن باهم فرق دارند. در زمان حضور انگليسيها در هند از گاندي پرسيدند نظر شما راجع به تمدن بريتانيا چيست؟ وي گفت كه تمدن بريتانيا ايدة خوبي است. منظور گاندي اين بود كه چنين چيزي وجود نداشته و سؤالي هم در موردش نيست. در مورد توحش غرب ترديدي وجود ندارد. در نيمههاي قرن بيستم هنوز در امريكا توحش وجود داشت. من معتقدم كه توحش در هر تمدن بزرگي وجود داشته است.
نكتة سومي كه ميخواهم به آن اشاره كنم مسئلة ارزشهاست. يعني آن چيزي كه معمولاً از آن به عنوان ارزشهاي غربي ياد ميشود و در مقابل ارزشهاي آسيايي، ارزشهاي امريكايي، ارزشهاي روسي، ارزشهاي اسلامي، ارزشهاي كنفسيوسي قرار ميگيرد. به نظر من اين ادعا كه بنيان تمدن غرب بر مجموعهاي از ارزشهاي غربي قرار دارد، ادعايي موهوم و بيمبناست. به نظر من بعضي از ارزشهاي بنيادين مانند كرامت انساني، حقوق بشر، عدالت، وظايف، تكاليف و حقوقي كه حاكمان و شهروندان دارند، را ميتوان در تمام تمدنهاي بزرگ يافت. اين ارزشها در تمام كتب مقدس هم وجود دارد. در آثار بزرگ فلسفي هم به اين ارزشها اشاره شده است. دانشمند بزرگ هندي «آمارتيا سن» در كتاب جديدش نشان داده كه بسياري از نظرات جديد و مدرن غرب در كتب كلاسيك هندي وجود دارد.
يكي از آموزههاي موجود در تمدن مسيحي اين است كه چيزي را كه براي خودت ميخواهي براي ديگران هم بخواه. در آثار كنفسيوس هم اين اصل وجود دارد. « چيزي را كه براي خودت نميخواهي براي ديگران هم نخواه». مطمئناً ما در اسلام هم اين آموزهها را مشاهده ميكنيم. به نظر من اينها ارزشهاي صرفاً غربي نيستند و بايد جغرافيا را از ارزشها جدا كنيم.
در پايان اينطور نتيجهگيري ميكنم كه غرب ديگر به عنوان يك بازيگر فعال ژئوپلتيك مطرح نيست، ولي بهعنوان يك واقعيت تاريخي و يك تمدن تاريخي وجود دارد و غرب بهعنوان مجموعهاي از ارزشها هم مطرح نميشود زيرا اين ارزشها منحصر به غرب نيستند.
نظرات و تجربیات شما
-
از زحمات تمام افرادی که در سایت پارسی وی فعالیت می کنن تشکر میکنم.
-
نوشته های اندیشه جالب توجه بود. ممنون از زحماتتان.
-
خوب بود…اگر اخبار متنوع تر شود بهتر میشود. امیداورم موفق باشین.
-
جالب بود. عکسهای خبری سایت بسیار زیبا و در بیشتر مواقع نایاب هستند. موفق باشید.
مطالب خوبی دارید. ان شاء الله همین سیاست کاری را ادامه دهید.