به گزارش صلح خبر، این جملات بخشی از دیالوگ ماندگار فیلم «روز واقعه» است که نزدیک به یک ربع قرن از ساخت آن میگذرد و هنوز نه فیلمی تا این اندازه مهم و اثرگذار درباره عاشورا ساخته شده و نه متنی در این موضوع همانند فیلمنامهی بهرام بیضایی به نگارش درآمده است.
نسخه ترمیم شده فیلم سینمایی «روز واقعه» به کارگردانی شهرام اسدی این روزها به بهانه عاشورا و تاسوعای حسینی در سینما «آزادی» به نمایش درآمده است.
این نسخه به همت فیلمخانه ملی ایران ترمیم شده است که به پیوست این گزارش دقایقی از نسخه ترمیم شده قابل مشاهده است.
فیلمی علیرضا شجاعنوری بازیگر نقش اصلیاش درباره آن گفته است: «افرادی را دیدهام که «روز واقعه» را بیش از صدبار دیدهاند، نسخه فیلم را در خانه دارند و هر موقع که میخواهند حالی کنند، فیلم را میبینند. این فیلم ژانر تاریخی و مذهبی نیست و تماشاگر با آن ارتباط برقرار میکند. خود من که بازی کردم و بارها فیلم را دیدم الان که میبینم باز هم حالم عوض میشود.»
«روز واقعه» به کارگردانی شهرام اسدی و تهیهکنندگی مرتضی شایسته با فیلمنامه بهرام بیضایی که سال ۶۱ نوشته بود، در سال ۷۳ ساخته شد که در جشنواره سیزدهم فجر در ۱۰ رشته نامزد دریافت جایزه و در ۵ رشته موفق به کسب سیمرغ بلورین جشنواره شد.
زنده یاد جمشید مشایخی یکی از هنرپیشه ها این فیلم، نوشته خوب بهرام بیضایی را علت ماندگاری «روز واقعه» میدانست و معتقد بود: تا به امروز نوشتهای قویتر از آن درباره واقعه عاشورا نیامده است.
وی به صلح خبر گفته بود: جوان مسیحی در این فیلم عظمت کار را درک میکند که بسیاری دیگر درک نکردند و به اعتقاد من اشکالی ندارد که برای امام حسین(ع) سینه بزنیم اما باید هدف این امام بزرگوار و یارانش را فهمید و دانست و اینکه چرا جاه و مقام را قبول نکرد و در مقابل یزید ایستاد. «روز واقعه» دنبال نشان دادن این موضوع و رسیدن به حقیقت است. نقشم را در فیلم خیلی دوست داشتم و با اینکه کوتاه بود اما به عظمت آن علاقمند بودم.
شایسته: «روز واقعه» خالصانه ساخته شد
مرتضی شایسته، تهیهکننده این فیلم هم گفته است: موقعی که متنی قوی باشد و هنرپیشه ها و اهل سینما حس کنند کار خوب و جزو آثار ماندنی می شود همه میآیند و قبول میکنند. در «روز واقعه» هم از تمام تجربیات موجود و حرفهای سینمای ایران و تلویزیون استفاده کردیم.
شایسته علت ماندگاری «روز واقعه» را استفاده از عوامل حرفهای و خلوص آنها دانست و به صلح خبر میگفت: این کار مخلصانه ساخته شده و مردم با آن ارتباط برقرار میکند و اگر بارها هم پخش شود مردم میبینند و حتی همین حس را در لبنان مشاهده کردم. اثر سینمایی اگر با نیت خوب ساخته شود آن اثرگذاری را درون قلبها میگذارد و این اتفاق با این فیلم افتاده و همچنان شاهد آن هستیم.
انتظامی: «روز واقعه» تاثیرگذار است
زنده یاد عزتالله انتظامی دیگر بازیگر این فیلم هم در گفتوگو با صلح خبر گفته بود: تاثیرگذاری «روز واقعه» به حدی بوده که تا کنون کمتر فیلم یا سریال تلویزیونی به این زیبایی توانسته اثر گذار باشد. این فیلم با وجود ضعفهایی که به لحاظ پرسوناژی دارد اما تنها فیلمی است که روز عاشورا را با قصهای بسیار قشنگ ترسیم میکند. روزهای عاشورا و تاسوعا از کودکی تا به حال در یاد همه ما مانده و خواهد ماند و به محض اینکه نام امام حسین (ع) میآید یک دگرگونی کلی در روحیه و زندگی آدم ایجاد میشود. خود من روز عاشورا نمیتوانم در خانه بنشینم و حوصله هیچ کاری را هم ندارم جز اینکه بیرون بروم و مراسم عزاداری امام حسین (ع) را ببینم.
به تازگی هم فریدون جیرانی در برنامه اینترنتی «کافه مجله مدیا صلح خبر» به این موضوع پرداخته است که چرا بهرام بیضایی فیلمنامه «روز واقعه» را نساخت؟!
در برنامهای که شهرام اسدی، علیرضا شجاع نوری حاضر بودند و عبدالله اسفندیاری (به دلیل سفر ) مهمان اینترنتی برنامه بود.
شهرام اسدی در این گفتوگو به بازگشتاش از خارج از کشور در سال 76 اشاره کرد و گفت: «برای ارزیابی یک کار تلویزیونی که قرارداد داشتم، برگشتم. با آقای بهشتی و اسفندیاری آشنا بودم و به محض ورود به فارابی رفتم برای عرض سلام و ارادت. گفتند یک فیلمنامهای هست آن را ببر و بخوان. « آب را گل نکنید» از انسیه شاه حسینی. خوشم آمد و دیدم شخصیتها همه تراش خورده و درست و واقعی بودند. گفتم دوست دارم این را بسازم. اما قراردادی دارم و دو ماه دیگر باید برگردم. گفتند اگر بخواهی بسازی کلی اینجا کار دارد. قرار شد کمی روی آن تامل کنم.
پس از چند روز من را به دفتر آقای جلایر در خیابان ولی عصر دعوت کردند و گفتند اینجا اتاق توست و کارت رو شروع کن. شروع کردم به بررسی و هر 2 تا 3 روز میرفتم فارابی دفتر آقای اسفندیاری و گپ میزدیم. گفتم مشغول این کار هستم و آقای اسفندیاری گفت در این کار باش اما خیلی روی آن متمرکز نباش. سه روز بعد دیدم فیلمنامه دستنویس آقای بیضائی به اسم «روز واقعه» را به من دادند و گفتند این را هم نگاهی کن. خواندم و وقتی داشتم به جملات آخر میرسیدم که میگفت “بر سر نیزه میبینم” ساعت 4 صبح بود که اشکهایم سرازیر شد. همیشه وقتی خارج از ایران هم کار میکردم وقتی بغضم میگرفت یا اینکه چشمهایم پُر میشد، میدانستم که موفق میشوم و می توانم خوب دربیاورم.
آقای اسفندیاری بعد از چند روز من را صدا کرد و گفت «روز واقعه » را بساز و « آب را گل نکنید» را کنار بگذار. من گفتم ظاهرا آقای نجفی در حال ساخت این کار هستند. او گفت نه اینطور بود اما الان دیگر نیست. گفتم من دیگر نمیتوانم این فیلم را کار کنم. من چیزی را که کسی انگشت رویش گذاشته باشد به سمتش نمیروم. گفت نگران نباشید خود آقای نجفی با شما صحبت میکند، موضوع فیصله یافته است. تا صبح عذاب وجدان عجیبی داشتم، هم دوست داشتم این فیلمنامه را و هم نمیتوانستم قبول کنم.
یک روز دیگر محمدعلی نجفی را صدا کردند که گفت اصلا نگران نباشید. آقای نجفی گفت مشکلی نیست و من خوشحال میشوم شما کار را بسازید. گفتم آخر شما کار کردهاید هم درست نیست هم نامردی است. گفت نه اینطور نیست فقط من خواهشی دارم از شما، دوست دارم شما این را کار کنید با طیب خاطر میگویم. فقط خواهشی دارم و اینکه اگر ایرادی نداشته باشد، من به عنوان مشاور کنار شما باشم.
من یک لحظه ماندم که چه بگویم. حرمت او برایم خیلی مهم بود اما گفتم ببخشید مثل این است که دو آشپز بخواهند همزمان غذا بپزند. من جلو شما که پیشکسوت هستید راحت نیستم. این پیشنهاد خودش بود. از آقای اسفندیاری سوال کردم که چرا خود آقای بیضائی این فیلم را نمیسازد. گفت در شورا تصمیم گرفته شده است که چون خیلی روی این فیلمنامه که با موضوع امام حسین (ع) است حساسیت وجود دارد، آقای بیضائی این را کار نکند. من همان روز که پیشنهاد ساخت فیلم را دادند گفتم باید آقای بیضائی را ببینم. دوستی داشتم به اسم فریدون آزما که او ارتباط نزدیکی با بیضائی داشت. بیضائی را برای اولین بار به صورت رو در رو دیدم و موضوع را گفتم. گفت چه خوب! من پرسیدم چرا خودت نساختی، گفت: خیلی دلم میخواست اما به من ندادند. پرسیدم چرا و گفت حالا بماند. توضیح نداد. کلا 10 تا 15 جمله رد و بدل کردیم. یکبار دیگر او را در منزلش دیدم. زمانی که کست را جمع کرده بودم. جاهایی را سر فیلمنامه خیلی اذیت میشدم. از حوزه هنری، از قم، زنگ میزدند. همه فیلمنامه را خوانده بودند. کتاب را خوانده بودند. مرتب تماس میگرفتند که فلان جا ایراد دارد. من عادت دارم اتفاقات روزمرهام را یادداشت میکنم. 108 مورد به جاهای مختلف فراخوانده شدم.»
عبدالله اسفندیاری هم در ادامه صحبتهای شهرام اسدی گفت: «طرح اولیه را آقای داریوش فرهنگ وقتی ما تلویزیون بودیم آوردند. طرحی که 5 صفحه بود. در فاصله سالهای 59 تا 62 دوبار من مدیر گروه بودم و یکبار هم آقای بهشتی بودند. زمانی بود که اقای رهگذار رفت و آمد داشت و «سربداران» داشت ساخته میشد. ما قصه مسیحی که به کربلا میآید و مسلمان میشود را شنیده بودیم. این را مطرح کردیم. من در روضهها شنیده بودم این را. آن زمان به آقای فرهنگ گفتیم. آقای فرهنگ در ابتدا طرحی 5 صفحهای به نام خودش آورد و ما گفتیم طرح خوبی است به یک فیلمنامه نویس بدهیم تا بنویسد. به آقای رهگذار پیشنهاد شد و او گفت موضوع مهیبی است و من جرات نمیکنم. بعد محسن مخملباف مطرح شد و او هم گفت جرات نمیکنم. آقای فرهنگ رفت و کاندیداهای مختلفی که مطرح شد، یک ماه پیدایش نشد. بعد از یک ماه فیلمنامه آورد و روی میز من گذاشت. رویش نوشته بود «روز واقعه» نویسنده ع – سالک. وقتی فیلمنامه را خواندیم از سبک و سیاق کار فهمیدیم کار چه کسی است. گفتیم چرا اسم فیلمنامهنویس اصلی را ننوشتی؟ گفت: ترسیدم حساسیتی ایجاد شود. دنبال ساختش رفتیم و این همزمان شد با بیرون آمدن ما از تلویزیون و تشکیل فارابی. اقای جلایر فیلمنامه را خریده بود و میخواست بعد از سفیر بسازد.»
اسفندیاری در پاسخ به این پرسش که خود بهرام بیضائی نمیخواست فیلمنامه را بسازد گفت: «نه اصلا مطرح نشد. طرح اول و فیلمنامه اولیه پیشنهاد ما بود. ما تم اصلی قصه را دادیم. آقای فرهنگ طرح دادند و آقای بیضائی فیلمنامه را نوشتند. از زمانی که این طرح مطرح شد تا زمانی که ساخته شد 10 سال طول کشید. فیلمنامه بدون صاحب مانده بود و یکبار یکی از دوستان سمعی بصری سپاه “آقای اقاربپرست” قصد داشت تهیه کننده کار باشد و کارگردانهای مختلفی از جمله بیضائی و محمدعلی نجفی مطرح بودند. او تمایل داشت کس دیگری جز بیضائی کار را بسازد، به نجفی راضیتر بود. پیشنهاد من شهرام اسدی بود و آقای نجفی میخواست فیلمنامه را تغییر بدهد.»
و در پایان با مروری بر قسمت پایانی فیلمنامه «روز واقعه»، حکایت فیلم ماندگار تاریخ سینمای ایران را به پایان میبریم:
«میدان. ظهر. بیرون جا
شبلی از سوی دیگر دود درمیآید و به دیدن آنچه میبیند مبهوت میماند. عرصهای است بزرگ که گرداگرد آن را سپاه دشمن گرفتهاند. غبار و دود چون چتری بر سر میدان است. در میانهی میدان سواران خود و زرهپوش تیغ بر کف، دشمنوار در تاخت و تازند. یکسو از خیمهها دود و ناله بلند است و یکسو سوارن کودکان وحشتزدهی گریزان را دنبال میکنند که فریادشان از درد و سوگ و تشنگی است. از میان شمشیر زنانی که با تیغهی خونبار میانهی میدان برپیکری دیده نشدنی خم شدهاند دستهای کبوتر خونین بال به هوا میرود.
شبلی از ضرب گذاشتن جمازهای به زمین میافتد و در همین حال دست زنی با آستین سبز وارد تصویر میشود و به او پیالهای آب میدهد. شبلی چشم میگشاید و نور چشمانش را میزند.
فریادهای اذان ظهر از سرگروهی جمازهها. شبلی نیمخیز مینگرد؛ یک سو زنان سوگواری میکنند و کاه بر سر میریزند، یکسو گهوارهای در آتش است، یکسو پیکرههایی بر آنها تیر و زوبین نشسته ، یکسو کودکان ریسمان بستهی بیتاب را تازیانهزنان میدوانند و یکی خندان مشکی آب بر زمین خالی میکند، یکسو حجلهای میسوزد، یکی سپاهی تیرهپوش دو دست بریده را چنان میگرداند که همه ببینند، و هلهله میکند. شبلی در نور خورشید ناگهان سری را بر نیزه میبیند پیش آفتاب؛ چنان که دمی آفتاب را میپوشاند و صلیبی بر آسمان میبندد. شبلی از تابش نور خیره میشود و صدایش به لرزه میافتد ـ
شبلی: بی شمشیر به چه کاری آمدم؟ ـ( از جگر فریاد میزند) اگر نباید به وقت میرسیدم، چرا مرا خواندی؟
و از پا در میآید.
همانجا. عصر. بیرون جا
شبلی چشم میگشاید. حالا منظرهای دیگر است؛ آسمان تیره. نور غروب از میان ابرها به میدان کج تابیده. پیکرهها را سفید کشیدهاند. اسبهای بیسوار تیر نشسته، اینجا و آنجا به دنبال سوار خود میگردند. یکسو اسیران را رج کردهاند و میبرند؛ برخی را در هودج برجمازهها و برخی پیاده، سلسلهی زنجیر بر پایهایشان. بانگ ناله همه جا را پوشانده. سواران با تازیانه در رفت و آمدند. از آن سوی بیابان گروهی بر سر زنان برای تدفین مردگان میآیند. اسبی را که شبلی از بدویان گرفته بود اینک به سوی او میآید. شبلی ، در برابر خورشید غروب ـ دیده و ندیده ـ قامت زنی را میبیند در برابر خود در زنجیر ایستاده.
زن: برگرد ای جوانمرد و خبر ما را ببر!
خانهی زید . عصر . بیرون جا
راحله بر بام رو به افق ایستاده است. آن سوی خانهها بیابان پیداست و از آن سواری میاید و از آمدنش خاک بلند است. سوار، با راندن به سوی شهر، پشت نخستین خانهها ناپدید میشود. راحله برمیگردد و به سوی زنانی مینگرد که بر بامها رشتههای نخ تابیده و پارچهها را رنگ میکنند؛ نگران و گوش به زنگ. ناگهان از کوچه سر و صدای تاختن اسب میشنود، در حیاط خانه ، سه برادرش را میبیند که به سوی در میدوند، و نیز زید را که فریاد میزند.
زید: شبلی!
راحله از بام به زیر میدود.
گذر و میدان . روز . بیرون جا
بسیاری هراسیده پس میدوند؛ شبلی به میدان میرسد و خود را به سکو میرساند و عَلم سبز را به دست میگیرد؛ کنجکاوان پیش میدوند و گردش را میگیرند. راحله دوان دوان در گذر به سوی میدان میدود؛ از سه برادرش میگذرد که پیشتر از او رسیدهاند، و از پدرش میگذرد که پیشتر از برداران رسیده است؛ به جمع مبهوت میرسد که رنگ باخته خبری را شنیده است و باور نکرده است. به پای سکو میرسد و سرانجام به شبلی که روی سکو از تجسم آنچه دیده زبانش بند آمده، و صداهایی چون ضجههای بریده بریده درمیآورد.
شبلی او ـ به بالاترین ـ جائی رسید ـ که بشری ـ رسیده. او را ـ در نینوا ـ به صلیب کشیدند. (راحله را میبیند و اشکش میغلتد ) او ـ با من ـ حرف زد !
راحله ( رنگ پریده ) کجا رفتی و چه دیدی؟ بگو شبلی، حقیقت را چگونه یافتی؟
تصویر به سوی شبلی می رود؛ هنوز ضربه خورده از آنچه دیده؛ به سختی در تقلا، و ناتوان از یافتن واژههایی در خور
شبلی: من ـ حقیقت را ـ در زنجیر دیدهام . من ـ حقیقت را ـ پاره پاره ـ بر خاک دیدهام . من ـ حقیقت را ـ بر سر نیزه ـ دیدهام.»
«روز واقعه» با بازی بازیگرانی چون عزتالله انتظامی، جمشید مشایخی، علیرضا شجاعنوری، محمدعلی کشاورز، لادن مستوفی، ژاله علو و مرحوم مهدی فتحی ماجرای عبدالله جوان «نصرانی» تازه مسلمان شدهای است که در روز عروسی خود با راحله، ندایی میشنود که «کیست که مرا یاری کند؟» عبدالله پس از چند بار شنیدن آن صدا، منقلب شده و مجلس عروسی را ترک میکند. عبدالله به جستجوی صدا برمیآید. آن هم در حالی که برادران متعصب راحله ترک مجلس عروسی را توهینی به خود دانسته و در پیاش روان میشوند.عبدالله در طول مسیرش با اتفاقاتی روبهرو میشود و به نشانههایی برمیخورد که نشان دهنده این است که امام حسین(ع) میدانسته او در جستجوی صدایی که به یاریاش میطلبد میرود. عبدالله به تاخت بیابانها را طی میکند و خود را به صحرای کربلا میرساند. منتها وقتی به کربلا میرسد که عصر روز عاشورا است.
انتهای پیام