به گزارش مجله اجتماعی صلح خبر بهشت پیمائی از دریاچه نئور مه آلود تا دامنههای سرسبزو شقایق گون شکردشت نفیسه واعظ: مصداق روح پرجنب وجوش ومتلاطمم شد که ازهیاهوهای عصر صنعتی شدن به جان آمده و ازسر اشتیاق میخواستم به گوشهای دنج در دامن طبیعت آرام وزیبای ایران زمین پناه ببرم. درروزهای پیش ازسفر، گروه پنج نفره […]
به گزارش مجله اجتماعی صلح خبر
بهشت پیمائی از دریاچه نئور مه آلود تا دامنههای سرسبزو شقایق گون شکردشت
نفیسه واعظ: مصداق روح پرجنب وجوش ومتلاطمم شد که ازهیاهوهای عصر صنعتی شدن به جان آمده و ازسر اشتیاق میخواستم به گوشهای دنج در دامن طبیعت آرام وزیبای ایران زمین پناه ببرم.
درروزهای پیش ازسفر، گروه پنج نفره ما دو گزینه درپیش رو داشتیم یکی باروبندیل بستن به قصد آذربایجان و دیدن کهن شهرمدنی ایران تبریز، و پرسه زدن در خانههای صخرهای کندوان سحرآمیز، دیدار از کلیسای سنت استپانوس و صعود به قلعه بابک خرم دین قهرمان ایرانی کوههای کلیبر ویا برگزیدن راهپیمائی نیمه حرفهای وخیال برانگیز از دریاچه نئوردراردبیل تا شکردشت گلگون درتالش.
انتخابی میان رویا وخیال، بین خوب وخوبتر.
وازآنجائی که بخشی ازگزینه اول را چندسال قبل تجربه نموده بودیم، بنابراین گزینه دوم رابرگزیدیم و ازچندروز پیش ازسفرخود را به خیال خوش قدم پیمائی میان کوه ودشت ودره سپرده و دل دروجودم چون گنجشکان میتپید وبی قراری میکرد.
روز موعود پس ازآنکه ازجلسه داوری یک تز مغموم بیرون آمده وسراسر از قصه کسانی که نمیدانند درسودای چه رویائی به دانشگاه قدم گذاشتهاند غصه داربودم، رهسپار خانه شدم تا همه آن وجوه غم انگیز ودردناک زندگی را چندروزی به فراموشی بسپارم و آخرین قسمت ازاسباب و توشه را فراهم کرده ومهیای سفری شوم که ازهمان دقایق آغازین خاطر مرا برانگیخته بود.
حدود ساعت ۱۰ و۳۰ دقیقه شب همه ۴۵ همپیمای ما آماده وقبراق سواراتوبوس شده تا پس از استراحت شبانگاهی در اتوبوس، فردا روز بتوانیم کیلومتر به کیلومتر به مقصد خیال برانگیز خود نزدیک ونزدیک ترشویم وسرانجام در حدود ساعت ۱ بعداز ظهر پس ازعبور ازفراز وفرود جادهها ی طولانی ایران ودر ۴۸ کیلومتری جنوب شرقی اردبیل به سمت خلخال به روستای بودالالو رسیده و به طور تقریبی بیش از۱۲ کیلومتر دیگر را درمیان کوههای سربه فلک کشیده نقطه مرزی تالش – اردبیل درنوردیده وآنگاه به سوی دره کوهستانی بغرور (باغرو) که درارتفاع ۲۵۰۰ متری ازسطح دریا قرار داشت، سرازیر شده وبه دریاچه نئور رسیدیم.
دریاچهای به گستره ۲۱۰ هکتار که دربرگیرنده دودریاچهای است که درفصلی که ما به محوطه دریاچه وارد شدیم به هم میپیوست. وبرشکوه آن میافزود.
وچه عظمتی داشت این دریاچه بزرگ آب شیرین اردبیل که ازکف آن آب میجوشید وباران و برفهای ذوب شده کوههای مجاور راهی آن میشدند تابه حیات نوعی ازماهی نادری به نام «ماهی قزل آلای رنگین کمانی» جان ببخشند ودریاچه رابیش ازپیش روح افزا نمایند.
درباره علت نامگذاری دریاچه به نئور باید گفت درترکی آذری به دریاچه کوچکی که رودخانهای به آن نمیریزد وبه آبگیرهای دستی «نئور» گفته میشود وبرخی براین باورند که نئور واژهای مغولی است ومغولها دریاچه را «نوور» مینامند. این دریاچه به مرور به زیستگاه برخی گونههای پرندگان مهاجر تبدیل شده و به جز آن اهمیت زیستگاهی و جاذبه اکوتوریستی داشته واز نظر اقتصادی اطراف آن برای دامداری، کشاورزی و به ویژه زنبورداری مناسب است.
همچنین ماهی گیرانی که بخواهندساعتها وساعتها ازسکوت وزیبائی دراثنا ماهیگیری بهره ببرند این دریاچه میتواند گزینه مناسبی برای آنها باشد گرچه برخی افراد ناآگاه یا مغرض درسالهای اخیرباریختن ماهیهای به گمانم، کپور چرخه زیست برای ماهیی قزل الاءرنگین کمانی راتنگ ودشوارنمودهاند. البنه صیادانی که به قصد شکارپرندگان آبی روبه سوی این دریاچه رویائی مینمایند با ممنوعیت شکارازسوی ادرات مربوطه دراستان اردبیل مواجه خواهندشد.
یکی از گزینههای فراروی کوهنوردان برای اواخر بهار و آغاز ورود به تابستان کوه پیمائی ازمسیرخنک کوههای مشرف بردریاچه نئور به سمت کوهها و مناطق گردشگری هشت پر (طالش)، ریک، کیش دبی، شیله، مریان، قلعه جوق، حفظ آباد وعباس آباد میباشد. ۰سالها پیش دانشجوی ترک زبان وبس محجوب ومتینی ازهمین روستای حفظ آباد داشتم که ازاو برای غنای این نوشتار کمک خواستم ولی متاسفانه نتوانست اطلاعاتی بیش ازآنچه میتوان از گو گول ومشاهده عینی گردآوردی کرد ف دراختیارم قراردهد.
عمق این دریاچه از۵/۵ تا ۱۳ متر برآورده شده وگروه ما آن قدر نیک بخت نبودند که هوا چنان گرم باشد تا تنی به آب دریاچه افسونگر نئور بسپارند درعوض درنیم روز و یک شبی که درمجاور این دریاچه اتراق نمودیمگاه دریاچه مه آلود وگاه آفتابی کم رونق سیمای دریاچه را روشن مینمود وسوژههای بدیع برای چندعکاس آرام گروه فراهم نمود والبته ما ناگزیر از نظاره دریاچه بخار گرفته و بس زیبا ازدرون چادر شدیم ودقایقی بعد چنان رگباری گرفت که همه تمهیدات ما برای کف پوش چادر وگرما بخشی درآن هوای سرد را، به طرفه العینی نقش برآب نمود وناگزیر ساعتی بعد که تگرک وباران رگباری فرو کش نمود ما خیس و سرد برای خشکاندن پتو وزیرانداز به سوی منقل تعبیه شده درکنار چادرها روی آوردیم ولی ازآنجائی که با هیمه میسوخت گرمای اثربخشی نداشت وبیشتر ما را دودآلود میکرد.
درحالی که برخی دوستان پتو پیچ شده در حلقه منقل هیمه سوز گرد آمده بودیم با خبرشدیم دوخانم که طاقت آن شرایط را نداشتند ازگروه جداشده وبه قصد بازگشت راهی اردبیل شدند.
درچادر کوچک خود به اراده یکی ازهمراهان خوب وآرام وسرزنده پلوئی دست وپا کرده و با مرغ وگوشت آماده آن را خوردیم. وه که چه مزه خوشی داشت. درآن هوای سرد خوردن چنان لذت بخش بود که حتی سمبوسههای نیمه ترهم ازدست ما گریزی نیافتند.
اما مزمزه آن غذای دلچسب چندان دیری نپائید چرا که برودت هوا لحظه به لحظه ما را که درقبال سرما تجهیز نشده بودیم نسبت به فرارسیدن شب و یخ زدگی بیشتر وبیشتر هوا بیمناک میکرد.
درهرحال با توقف باران، چادری که بارها پلاستیک محافظ آن رابادبه هوا میچرخاند، را به مقصد قدم پیمائی درمیان صخرهها وسنگهای غول پیکر رنگی و شقایقهای زرد اطراف دریاچه ترک نموده وسرشار ازلذت نفس کشیدن درعمق طبیعت شدیم.
سپس در هوای نیمه بارانی با پسرک چوپان زیبارو و خوش صحبتی به نام حسام که لحظاتی سگ گله خود را برای عبور ما آرام کرد آشنا شدیم واز او آدرس یک خانه روستائی را گرفتیم و با شور وشوق مقصد جدید را درپیش گرفتیم وبا یکی دواتاق بسیار محقر که یک خانم وچند مرد دربیرون آن ایستاده بوده و مرغ وخروسهای فربه آنها درمیان گلها میپلکیدند، روبرو شدیم. تنها خانم میانسال آن شبه خانه روستائی – عشایری ازما برای خرید لبنیات محلی دعوت به عمل آورد اما آستانه رفتار دوستانه وی دیگر تا به آنجا نکشید که اجازه استفاده از سرویس بهداشتی منزل خود رابه گروه چندنفره ما بدهد.
درمسیربازگشت به کناردریاچه، ابرهای تیرهای بالای سر ما به پرواز درآمدند که خبراز یک باران تند بهاری دیگر را میداد و نگرانی ما از اینکه در آن سرما بیآنکه چادر دوپوشی با خود همراه برده ویا چادرشبی داشته باشیم وبا پتوهای خیس شده چگونه به سربریم؟ را تشدید میکرد.
درقابلمه خود یک مقدار آتش از مسافران مهرورز اردبیلی گرفتیم که چاره ساز نبود و سرانجام با همراهی یک زوج پراگما و بسیار سرحال که یکی ازچادر شبهای آنها مفقود شده ومابقی وسایل آنها آب چکان شده بود درپی موجر موتور سوار راهی اجاره یک اتاقی در روستا یعنی همانجائی که ساعتی قبل برای قدم زدن به آنجا رفته بودیم شدیم وچه سرپناهی.
درتصورهیچیک از ما نمیگنجید که وقتی مرد موتوار سواراردبیلی به ما میگوید من فقط یک اتاق بدون وسایل وبدون فرش دارم چگونه اتاقی را وعده میدهد.
اتاقی که درآن یکی از خاطره انگیزترین شبهای زندگیام تا آن لحظه را رقم زد. اتاق که نه آلونکی که بیشتر برای نگهداری احشام ازسرما مناسب بود تا خوابیدن برکف ناهموار وخاک آلود آن بادیوارهای بدون کاهگل وبسیار تاریک با سوراخهایی ترسناک در کنارهها ی آن. ولی گزینه دیگری برای رهائی ازآن سرما وباران گهگاهی نداشتیم. موجر ترک زبان ما لطف کرده وبه رغم آنکه تعهدی ننموده بود برایمان منقلی از آتش تدارک دید که البته با مداخله مهرورزانه ورزشکاری از یک اکیپ دوچرخه سوار که آن آتش را میرا وناکافی دانست و با پا درمیانی وی خانم عبوس روستا علا ء الدینی به بهای اندک به ما اجاره داد و ما را از دلهره سرما زدگی درآن دخمه تاریک رهائی بخشید.
در ابتدا شب ازترس نمیتوانستم سر خود را از زیر پتوی نیمه مرطوب بیرون آورم ولی کم کم که دل وجراتی پیداکردم وچشمان خودراباز کردم متوجه شدم تفاوتی بین تاریکی مطلق زیر و بیرون پتو وجود ندارد وچه سکوتی در دل شب حکفرما بود سکوتی که در صبحگاه با صدای خروس فربه محلی خاتمه یافت ونوید بخش یک روز طلائی شد.
وقتی در طلیعه صبح پا ازآن اتاق عشایری بیرون گذاشتیم توگوئی به یکباره همه ترسها وسختیهای شب گذشته درمقابل چشم انداز زیبای سبزه زار و دامنه با عظمت کوه وخنکای دلپذیرآن رنگ باختند ومرایاد این بیت انداخت که:
مهم نیست چقدرشب تاریک است
خورشید دوباره طلوع خواهد کرد
مهم نیست چقدراندوهت عمیق است
اگردلت به نورخدا روشن باشد
قلبت دوباره لبخند خواهدزد
صبحانه را که یکی ازهمراهان کدبانو به نیکی هرچه تمامتر فراهم کرده بود به همراه چائی که ازتنها آپشن موجود دراتاق اجارهای یعنی کتری سیاه به عمل آمد، صرف نمودیم.
و سواربرنیسان آبی رنگ که از معدود خودروهای مناسب برای آمد وشد بین جاده خاکی نئور به سوباتان یا نئور به شکردشت میباشد به گروه خود پیوسته درحالی که به راستی نگران آنها بودیم که چگونه شب را با وجود کودکان خردسال درآن سرمای شدید به سر آوردهاند.
وحالا ازفراز کوه میتوانستیم به نئور که ازخواب صبحگاهی برخاسته وتن به رخوت آفتابی دل انگیزداده وابرهای سفید درمتن آبی آسماناش میدرخشیدند، وبه شماری ازچادرهای رنگارنگی که اینجا وآنجادرکنارنئور برپابود، نگاهی دوباره بیندازیم.
پس ازآنکه همه اعضا گروه آماده شده باهمان نیسان آبی به سوی دامنهها وکوهها درحدفاصل اردبیل -تالش رهسپارشده و وقتی مابقی اعضا گروه به ما پیوستند راهپیمانی ما ازساعت ۱۱ و ۵ دقیقه صبح با شور وشوق وصف ناپذیری آغازشد.
درابتدای راه مه نسبتا غلیظی به استقبال گروه ما آمده و مقداری ازراه رابا همراهی کرد وپس ازآنکه تنی چند ازهمراهان که توان پیاده روی را درخود نمیدیدند سواربرنیسان ازما جداشدند گروه مسیر را با تانی درمه پیش گرفت.
درآغاز شقایقهای خفته درمه توجه مرابه خود جلب کردند شقایقهای وفاداری که تا فردا همه جا درمسیر ما روئیده درودها وبدروها با هم داشته و جلوهای بس روح انگیز به دامنهها و کوهها و دشتهای سررا ه ما بخشیده بودند ولحظه به لحظه ما رامجذوب وواله طبیعت افسونگر و زرین نئور به شکردشت مینمودند.
از این پس آرام آرام وناباورانه خود رادربهشت یافتیم. بیتردید اگر کسی بخواهد جلوهای ازبهشت را نقاشی یا ترسیم یا توصیف نماید الهام گیری از شکردشت ایده بسیار خوبی خواهدبود.
تو گوئی همه ازطرف یک نیروی ماورائ الطبیعهای به سرزمینی که به «عروس تالش» ودرواقع بهشت ایران زمین شهره است، دعوت شده بودیم. در آن پیاده روی دربهشت ایران زمین غالب رویاها وفانتزیهای ما یکی پس ازدیگری جامه عمل میپوشید.
مانند: قدم پیمائی در دشت گل و باریکه راههای میان شقایقهای نارنجی وقرمز، گلهای بنفش وسفید، نواختن شامه ما با شمیم بهشتی سای گلها، شنیدن موسیقی وترنم گوش نوازچشمه سارها، استراحت برسنگها با گل سنگهای رنگارنگ، دیداراز دامنههای سرسبز مخمل گون کوههای سربه آسمان سائیده با برف زمستانی بردوش، نغمه گهگاهی پرندگان، هم پیمائی با مردان وزنان وکودکان عشایری وگام برداشتن نفس به نفس با رمهها و گاو وگوسفندانی که خرامان ومغرور در دشت گلها ازاین سوی به آن سوی میرفتند وشنیدن صدای ماء ماء گاوها ی سیاه وسفید و بع بع گوسفندان حنائی و شیهه غرورآمیزاسبهای خوش تراش قهوهای وعوعوی سگهای سفید. به گونهای که همه آنچه روزی درکتاب فارسی ودرداستان نوستالوژیک حسنک کجائی؟ خوانده بودیم دراین روز بهاری درتالش رنگارنگ بسی با عظمتتر و کاملا واقعی جامه عمل به خود پوشیده بود و گریزی جز تعظیم وتحسین وشکرگزاری به درگاه حضرت پروردگار وخالق همه آن زیبائیهای حیرت انگیر برای ما برجای نمیگذاشت.، اینجا وآنجا تک کلبههای چوبی به نام «لت» که ازتختههای جنگلی سرپاشده بود وبا حصارهای چوبی که جلوه زیبائی به طبیعت مشحون ازگل وبکر شکردشت بخشیده بود. چشم را به زیبائی مینواخت وحالت شاعرانهای به دشت میبخشید.
تقریبا از ساعت ۵ بعد از ظهر دیگرکمتر رمقی درخود برای ادامه مسیر میدیدم و پاهایم مرا کمتریاری میکردند اما هربار نیایش یا قوی یا قائم به درگاه خداوندی و جاذبه سحرآمیز گلها بر توانائیام میافزود.
سرانجام در ساعت ۷و۴۵ دقیقه وپس ازقریب به ۹ساعت با طی ۳۰۴۷۳قدم ودرحدود۱۶ الی ۱۷ کیلومترپیاده روی به اعضا پیشروگروه که زودتر ازما رسیده و فقط چندنفری همراه باته قدم پس ازما افتان وخیزان میآمدند، به محل اتراق درشکردشت رسیدیم یکایک همنوردان مارکوپولو صفت ما ازاراده سترگ خودبرای تحقق چنان راه پیمائی نیمه سنگینی به شعف و وجد آمده وچهره آنها درخششش پیداکرده بود. تصمیم جمعی گروه برآن شد تا یکی ازکلبههای محلی شکردشت را برای استراحت شبانگاهی اجاره نمایند واین چنین شد که دوباره نالان وکوفته راه کوتاهی که اکنون بسیار طولانی وپایان ناپذیر مینمود را طی کرده و شب را درکلبه روستائی پیرمردی به سر آوردیم. نوشیدن یک چائی داغ درابتدا و شیر محلی و سپس املت، آرام آرام رمق را به تن ما بازگرداند.
وتازه من توانستم خالصانهترین نمازم را نشسته بخوانم وپس ازآن خودرا مهیای خوابیدن دراتاقهای مجزا مردانه وزنانه نمودیم به شیوه کاملا کتابی.
باخودعهدی داشتم تا با عشایر ایل بزرگ شاهسون ازنزدیک گفتوگو نمایم وبخشی ازتحقیق دوران دانشجوئی خودراتکمیل نمایم ولی دیگر یارای چنین مصاحبههای رانداشتم وشاید وقتی دیگر.
درهیاهوی شادیها وشوخیهای که تاپاسی ازشب بین خانمهای گروه درجریان بود من از هجوم آن همه تصویر به چشمانم که هنوز باور نمیکردند چنان عظمتی را به نظاره نشستهاند، خواب به چشمانم راهی نمیجست واله وشیفته محو بازبینی تصاویر و تابلوها وشاهکار خلقت حضرت خداوندی بودم که درروز به چشم سر دیده واکنون با روح خود به گلزارها بازگشته بودم.
وه که چه شکوه کم نظیری داشت خرامیدن مادیانها و شیهه اسبهای قهوهای رنگ در متن تابلوی نقاشی بینظیر طبیعت سرسبز و مخملین تالش.
وه! که چه زیبا قلم خدواندی شکردشت را جزء به جزء نقاشی نموده بود چقدر قلم گیریهای نبوغ آمیز و ماهرانهای ازحضرت پروردگار درختها، بوتهها، شقایقها، گلهای بنفش بابونه و گلهای زرد در متن زمینه سبزآن و پست وبلنیهای کوه ودره و قلل رفیع باشکوه بودوتبارک الله احسن الخالقین
وچه نام بامسمائی براین دشت خاطرههای شیرین ازدشت گلهای الوان گزارده بودند «شکردشت» که راننده خوش خلق، نیسان آن رابا لهجه ترکی وبا آوائی دلنشین شکردشت با فتح (ش)، (ک)، (ر) تلفظ میکرد.
فردا صبح همنوردان کلبه روستائی پیرمرد شکردشتی رابه قصد رسیدن به ییلاق آق اولروپس ازگرفتن چندعکس جمعی و انجام چندحرکت ورزشی موزون که به ابتکار یکی ازمردان پرجنب وجوش، شکیبا و وهمواره خندان گروه صورت گرفت، ترک نمودند.
باردیگر طبیعت بکر شکردشت ما را شیفته وواله به دنبال خود به فراز تلها وکتلها ودشت گلگون فراخواند.
شکردشت درگذشتههای نه چندان دور شکارگاه و منطقهای ییلاقی -تفریحی خاص پادشاهان بوده است ودر۲۰ کیلومتری تالش قراردارد وآب وهوای مرطوب وخنک کوهستانی دارد درطول مسیر چندین بارازنزدیک با برفهایی که دربلندای کوهها باقی مانده بود برخورد نمودیم که نشانگر زمستانهای برفگیر وبس سرد این منطقه ییلاقی داشت.
درارتفاعات شکردشت جنگل راش وافرا وجود دارد درشکردشت خودرادرآن واحد درکوهستان ودرعین حال مشرف بردریای خزر میبینید آنقدرطبیعت چشم نواز شکردشت روح وروان ما راتسخیر کرده بود که حتی ما که ازشهری نیمه کویری به تالش رفته بودیم وصدای امواج دریای ما را دیوانه میسازد، رغبتی به دیداردریا نشان ندادیم. تالش یعنی آن بخش ازشمال کشور که از قیل وقال مسافران تابستانی درآن خبری نیست ودرآن گوشه دنج کوهستان ودریای خزر به آرامی و با طمانینه نفس میکشند
امروزه برای رسیدن به دهکده ییلاقی شکردشت باید یک مسیر خاکی را پشت سر گذراند و شاهد تردد خودروی نیسانها باشید که رانندگان آن با خوش روئی آمادهاند تا شما و وسایلتان راجابه جا نمایند شکردشت ازییلاقهای هشتپر محسوب میشودوشمامی توانید دریک دوراهی یا به سوباتان بروید یا به شکردشت رویائی.
آهسته و به نجوا میخواهیم بگویم هرچند خودخواهانه به نظر رسد ولی بیش ازاین نمیخواهم راه رسیدن به شکردشت را تشریح نمایم چه عمیقا نگران آنم که طبیعت بکر و بهشتی گونه و گلزارشکردشت با هجوم سرمستانی روبرو شد که حرمت سکوت وازآن بالاترصدای سکوت و حریم گلها راپاس نمیدارند و به عصمت سبزهها وقعی نمینهند وبکارت گلزارها را ملکوک نموده وبرآستان کوهها سرتسلیم وتحسین فرود نمیآورند. بگذار دست کم، چندصباحی دیگر، این نازنین دشت این عروس زیبای تالش، ازتعرض خودپرستان سودجووآنان که عطش ویلا سازیشان امان راازطبیعت آرام ونجیب ایران گرفته است، مصون بماندو پاتوق کوهییماها، طبیعت گردها، دوچرخه سواران ونوازشگران گلبرگها و آنان که درجستجوی سکوت وشنیدن ترنم موسیقیائی چشمه سارها کوله پشتی بردوش به قلب طبیعت میزنند، بماند.
درهرحال تا گروه آماده شوند حدود ساعت ۹ پیاده پیمائی ازمیان دشت شقایقهای رنگین آغازشد این بار تو گوئی دیگریاد وچشمهای ما گنجایشی برای جا دادن صحنههای بدیع وچشم نواز شقایقها نداشتند وباید تصویرهای جدید را با فشاردر حافظه شاداب شده خود جایابی میکردیم.
قدمهای کویر زده ما باور نمیکردند که دردومین روز ازدعوت خدا به بهشت هنوزاز میان باریکههای از گل قدم برمی داشتند ودلهره اینکه ناگهان این دعوت شورانگیز به بهشت خاتمه یابد ومعلوم شود دریک رویای دراز به سر میبردهایم.
دراین روز پاهایم وبه خصوص پشت رانهایم بیقرای میکردند نمیخواستم برآنها نهیب زنم چه تاب این همه پیاده پیمائی را نداشتند و به سختی مرایاری میکردند وهراز چندگاهی ناگزیر نازآن را میکشیدم تا دراین بهشت پیمائی مرا همراهی کنند وحسرت آن بردل نماند، درسراشیبیها به خصوص نفسمان میبرید و با کمی عقب عقب حرکت کردن دوباره نیروی برای ادامه مسیر راز آلود خود پیدا میکردیم.
باردیگرسلام شادی بخش شقایقها وگلهای پنیری و ابری را پاسخ گفتیم وباربار عکاسان حرفهای گروه ازجمله خواهر هنرمندم، ازدیواره رنگارنگ همنوردان کوله پشتی به دوشها که ازپایین دستهای دشت آغاز وتابالادستهای کوه کشیده میشد عکسهای به غایت زیبا وتحسین برانگیز گرفته وخاطرههای شیرین ما را برای همیشه ازدریچه لنزهای حرفهای و نگاه هنرمندانه خود ثبت نمودند.
درپایان سفر میشد این احساس تولد دگرباره را درچشم وونگاه بسیاری ازهمنوردان ازکوچک و بزرگ دید.
وقتی به دل طبیعت میزنی با خوداین گونه نجوا میکنی که دراین لحظههای ناب حضور در طبیعت بکر نمیتوانی قضاوت کنی،
نمیتوانی نفرت بورزی
فقط وفقط باید تحسین گرزیبائیها ی خداوندی باشی
باید شاد وخودرادرطبیعت رها کنی وبروی وبروی
و
بروی…
برخی ازاعضا گروه ازجمله یکی از گروه پنج نفره ما که برپایش تاول زده بود ودیروز شانه به شانه باسرقدم راه میپیمودو یک زوج جوان ورزشکار سمیرمی، یک پیر کهن اهل دل ومهرورز و دخترک معصومی ازگروه جدا شده ومابقی مسیر را با نیسان طی کردند.
ناهارآن روز را درزیباترین جائی که درتصوربگنجد صرف نموده وسپس با همراهی دختر زیرک وبشاش گروه پنج نفره خود راهی دالان باریکی که به سوی یک خانه باغ گونهای منتهی میشد وازصاحبخانه برای خواندن نماز درخانه بسیار تمیزاش اجازه گرفتیم در هرسجودی ازشدت کرختی ودرد پا، گوئی جان به جان آفرین میسپردم ودیگر یارای بلندشدن برای قعود دگری را در خود نمیدیدم پس ازخاتمه نماز ونیایش، نه من که اکثریت قریب به اتفاق گروه ادامه پیاده روی را با هماهنگی با دو تور لیدر متوقف کرده و با نیسان به سوی استراحتگاه شبانگاهی رهسپارشدیم.
وای آفرین بر راننده دنیا دیده نیسان که برطیق تشخیص کاملا درست وی در محلی ییلاقی وتوریستی به نام کیش دیبی مستقرشدیم (به شوخی همراهان طنزپرداز میگفتند وای که چقدرراه آمدیم تا جزیره کیش واز آن دورتر تا دبی پیاده آمدیم)
این ییلاق توریستی مصداق این بیت شهریاز عزیزبود:
دگران خوشگل یک عضو وتویک جا همه خوب
آنچه خوبان همه دارند تویک جا داری
درکنار رود خروشان کف آلودی که به دریای خزر میریخت دردامنه کوه با امکان دسترسی به اغذیه فروشی، سرویسهای بهداشتی ودرکنار جنگلی هیرکانی با درختان ریزبرگ.
گرچه علی القاعده، گروه ما دقیقا به منطقه یبلاقی آغولر که چنانچه درنقشه مشاهده میشود و چندروستائی بالاتر از کیش دیبی واقع شده، پا نگذاشتیم چراکه برای رسیدن به ییلاق آق اولر باید به ۳۵ کیلومتری سهرتالش رفته وازمیان کوهها و باعبورازروستاهای هره دشت، نال بند، بالده کری، ماشین خانه، کیش دیبی (که گروه ما ازهمین جا برگشتیم) تنگاب، نولبلاغ، کبلامک، شیله وشت، سینه هونی، کله ور و مریان باید راهی به سوی ییلاق آق اولر که در۱۱۰۰ متری از سطح دریا واقع شده راهی یافت.
باردیگر به دست توانای همراه دوست داشتنی وشیرین سخن ما وبه چشم برهم زدنی چادر درنقطه مناسبی ازان منطقه ییلاقی برپاشد و عسل بانوی گروه دوباره پلوئی دم کرد محسورکننده.
فرصتی فراچنگ آمد تا گروه پس از هندوانه خوری پر وپیمانی راهی کنار رودخانه شده و وبه موسیقی سنگ وآب درکنار جنگل لیسار گوش فرادهند وبرخی خوش سلیقه ترها نهال گلهای جنگلی را چیدند.
درانتهای شب گروه برگرد آتشی که به لطف مهرورزان از آن سوی رودخانه واز جنگل آورده شده بود به آواز خوانی جمعی پرداختند و چقدر محزون میخواند «بازای الهه ناز» را مسئول فنی با وقار گروه.
آن شب درچادر کوچک خودخواب راحتی نموده و صبحگاه مهیای بازگشت شدیم سبکبال و روحانی با نگاههای که عشق ازآن هویدا بود. ناهاررا دررودبارصرف کرده و خرید مختصری نمودیم در بعدازظهر درسلفچگان استراحتی کردیم هربارکه اتوبوس نگه میداشت انگار که گروه پنگوئنها ازاتوبوس سوار وپیاده میشدند هیجکس درست نمیتوانست راه برود اما چه درد دلنشینی داشت با جان ودل پذیرای آن بودیم
وچه خوشبخت گروهی بودیم ما.
دریکی از سوار وپیاده شدنهای پنگوئنها برای زردآلو خوری، دوهمسفر خودرا جا گذاشتیم وهمین به دستمایهای برای شوخیهای نمکین و مطایبهپرداز گروه تا رسیدن مجدد به آنهارا فراهم کرد. وآخرین پایکوبی کودکان ودست افشانیهای آرام، متین، شاد و فرح بخش به گروه طراوتی نو وانیساط خاطر بخشید.
وسرانجام مثل همیشه عمر کوتاه سفر به سر آمد و درحدود دوازده شب به اصفهان رسیدیم.
واینک در بزرگترین باغ شهر وشهر موزه دنیا (اصفهان دردانه من)، اخرین سطور از خاطرههای شیرین وازیادنرفتنی خود ازسفر به اردبیل و تالش دوست داشتنی قطعههای بهشتی گونه ازوطن عزیزمان را تقدیم حضور عزیران دل خود مینمایم.
تا باردیگر سفری وثبت خاطرهای دیگر.
چنانچه هردوستی حتی یک سطراز متنی که همه عاطفه خودرا صرف نوشتن تک تک واژههای آن نمودم، استفاده نماید شایسته است واخلاقا انتظار میرود استناد به متن دهد.
۴۷۲۳۵
Let’s block ads! (Why?)
اگر خبر یا گزارشی دارید از بخش خبریار صلح خبر برای ما ارسال نمایید.
قوانین خبریار صلح خبر
- در صورت تمایل اعلام نمایید تا اخبار و گزارش ها با نام خود شما منتشر گردد.
- شما می توانید از بخش خبریار صلح خبر، اخبار و گزارش های خود را ارسال نمایید.
- شما می توانید اخبار و گزارش ها را به ایمیل solhkhabar@yahoo.com ارسال نمایید.
- لطفا در ارسال اخبار و تصاویر و گزارش های خود قوانین و مقرارت را رعایت فرمایید.
- از ارسال مطالب خلاف عفت عمومی اکیدا خودداری فرمایید.
- از ارسال کاریکاتورهای توهین آمیز یا تصاویر موهن اکیدا خودداری فرمایید.
- رعایت کپی رایت در مطالب ارسالی الزامی است.
- در صورت مشاهده تخلف پس از تذکر ، حساب کاربر خاطی بلافاصله حذف می گردد.